دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


چالش های معرفت شناختی پژوهش های اجتماعی،تاریخی


چالش های معرفت شناختی پژوهش های اجتماعی،تاریخی
وجود نظریه پردازی و تفسیرگرایی در دو حوزه جامعه شناسی و انسان شناسی سبب می شود که به لحاظ بینشی و به لحاظ روش شناسی میان این دو حوزه و حوزه تاریخ تفاوت های عمده ای وجود داشته باشد. پیدایش حوزه نسبتا جدید جامعه شناسی تاریخی گامی برای رفع چالش دیرپای میان این حوزه ها بوده است.
مقاله حاضر شرح، نقد و پاسخی است به مقاله "تغییر موضع معرفت شناختی جامعه شناسی تاریخی جدید" که دربخش مقدماتی کتاب جامعه شناسی تاریخی(۱۳۸۳) دکتر حمید عبدللهیان درج شده است. این کتاب به زبان انگلیسی و در ایران به چاپ رسیده است. در این مقاله برخی از مسائل معرفت شناختی در مطالعه پدیده های اجتماعی، تاریخی مطرح شده و مطالب جالب و مناقشه برانگیزی درباره معایب و کاستی های تبیین های تاریخی و جامعه شناختی مطرح شده که به سبب اهمیت آن در این جا بخش هایی از آن نقل وسپس دو رویکرد معرفت شناسانه مطرح شده در آن، مورد بررسی و نقد قرار می گیرد ودر نهایت رویکرد بدیلی برای این نوع مطالعات معرفی می گردد که در آن سعی شده هم از عام گرایی و عینیت گرایی رویکرد های مدرن احتراز شود و هم از تکثرگرایی و ذهنیت گرایی دیدگاه های پسامدرن.
ابتدا به شرح کوتاهی از ایده های محوری مقاله یاد شده بپردازیم:مولف در مقدمه مقاله می نویسد:
جامعه شناسی تاریخی به لحاظ نظری و روش شناسی با تاریخ وبا جامعه شناسی متفاوت است و به دلیل مشکلات زیر نیازمند تغییر موضع معرفت شناسانه است:
▪ مساله فقدان مدرک و شاهد (evidence) در واقعیت های تاریخی
▪ عدم شفافیت مفهوم واقعیت(reality) در تحقیقات تاریخی
▪ تعارض مفهوم رایج علم با عقلانیت های متکثر
▪ معایب و نواقص تبیین های کلی (universal)
▪ عدم توجه به اهمیت مفهوم بین الاذهانیت(intersubjectivity) و (اجماعconsensus) در تبیین های تاریخی
به سبب دخالت مسایل فوق در فرایند فهم مسائل اجتماعی- تاریخی، ضروری است در این رشته، در خصوص پدیده های اجتماعی گذشته، از روایت ها و تحلیل روایتی استفاده شود تا درباره پدیده های اجتماعی گذشته و در قلمرو جامعه شناسی تاریخی بتوان به تولید دانش پرداخت.
در بینش پوزیتیویسم، تولید دانش، به فعالیت علمی دانشمند برای کشف قواانین کلی وابسته است. اما در جامعه شناسی تاریخی برای تولید دانش بایستی به روایت شناسی مبادرت کرد که خود تابع سه عامل است:
الف) ظرفیت عقلانی پژوهشگر که توسط آن
ب) عقلانیت نهفته در دانش مورد نظر جست و جو می شود و
ج) تعامل میان این دو، دانش مورد نظر را به دانش علمی تبدیل می کند.
اما باید توجه داشت که برای تولید تبیین های کلی و قوانین عام می توان از منطق های انسانی و عقلانیت های متعددی استفاده کرد و این تبیین ها هیچ کدام مزیتی بر تبیین های دیگر ندارند. در این میان آنچه مهم است ظرفیت عقلانی پژوهشگر است که باید در فرایند تولید دانش لحاظ شودو این خلاف ومغایر با اثباتگرایی است. بنابراین ظرفیت عقلانی پژوهشگر و داده های اثباتگرایانه، در کنار
آموزش و مطالعه محققانه و مستمر، او را به روایت شناسی و شناخت موارد بین الاذهانی سوق می دهد.در این راستا به نظر نویسنده داده های اثباتگرایانه نیز ارزشی چون سایر روایت ها دارند، چون از طریق تعامل عقلانی افکار به دیگران انتقال می یابند.در نتیجه دانش را می توان با استفاده از ابزارهای علمی اثباتگرایانه و نیز ابزار های روایتی غیراثباتی و تفسیرگرا تولید کرد. با این حال نویسنده برای تبیین واقعیت های تاریخی رویکردی غیر اثباتی و روایت شناختی را به کار می گیرد. و در عین حال تاکید می کند که شایستگی و حقانیت این روایت ها را نمی توان رد و یا اثبات کرد.
در مورد داده های تاریخی، تحلیل علمی نمی تواند به تبیین عام و کشف قانون کلی ختم شود. با این وجود جامعه شناسی تاریخی به نظر نویسنده باتدوین نظریه های پهن دامنه (large scale) ارتباط نزدیک تری دارد چرا که جامعه شناسی نتوانسته رویداد های تاریخی و معاصر را از هم متمایز کند و حیطه جامعه شناسی چنان وسیع تعریف شده که تئوری های خرد و کلان را تواما در بر می گیرد.در نتیجه مناقشه عمده میان جامعه شناسان نیز بر سر رد کردن یا حمایت از تبیین های تئوریک تنگ دامنه یا پهن دامنه بوده است یعنی ترجیح دادن کنش به ساختار یا بالعکس.
جامعه شناسی تاریخی از داده های تاریخی استفاده می کند تا شکل گیری های(formations) اجتماعی گذشته را بر اساس داده های روایتی وتحلیل روایتی و نه بر اساس شواهد انضمامی (concrete) و داده های پیمایشی تبیین کند. آنچه مورد بحث است مساله عقلانیت های متعدد و استفاده از آن در ایجاد قلمرو جامعه شناسی تاریخی است.
به نظر نویسنده حوزه علم نیز چنان محدود تعریف و منحصر به تبیین های کلی و عام شده که قاصر از تبیین همه واقعیت های اجتماعی است. بنابراین دور شدن از مفهوم کلی گرایانه علم و نزدیک شدن به مفهومی چند بعدی از علم و دانش که بر اساس آن جامعه شناسی و تاریخ می توانند تلاقی کرده و رشته جامعه شناسی تاریخی را بنا نهند هدفی است که نویسنده در این نوشتار آن را دنبال کرده است.در این معنا علم مبتنی است بر کوشش عقلانی دانشمند برای تولید دانش و بر سه پایه استوار است:
۱) واقعیت بیرونی
۲) ظرفیت درونی یا عقلانیت درونی پژوهشگر
۳) بین الاذهانیت (که بیشتر به معنای اجماع به کار رفته است).
به این ترتیب واقعیت reality) (تنها اشراف بر امور مسلم) facts (فرض نمی شود و می توان آن را از طریق فعالیت های فکری و ساز و کارهای عقلانیت نیز فهم کرد.(یعنی در جامعه شناسی تاریخی هم که fact نداریم می توان به تولید دانش پرداخت. از این گذشته داده های تاریخی ماهیتا نمی تانند دقیق یا درست باشند. زیرا همواره محدود و ناقص اند. یک روایت تاریخی در ذات خود داده ای غیرکمی است که از آن باید تفسیری را برای تبیین پدیده مورد نظر بیرون کشید. در اینجا تعبیر وایتWhite) (از دیگاه کانت قابل تامل است وقتی که می گوید:
"روایت های تاریخی بدون تحلیل تهی و تحلیل های تاریخی بدون روایت کورند." برقراری پیوند میان روایت ها و تحلیل آنها است که می توانددانش را پدید آورد.
در نهایت عبدللهیان نظر گلدتورپ را تایید و نتیجه گیری می کند که بازشناسی و متمایز کردن روایت های تاریخی و روایت های جامعه شناختی به لحاظ روش شناسی، اهمیت زیادی در شناخت پدیده های اجتماعی،تاریخی دارد. در جامعه شناسی، واقعیت ها (facte) ی مورد مطالعه (که عمدتا هم عصر و هم دوره پژوهشگر است)استمرار زمانی و فاصله زمانی کمتری با پژوهشگر دارد و این سبب می شود که مدرک و شاهد (evidence) جامعه شناختی قادر باشد تا به موجودیتی خودبیانگر تبدیل شود و برای بازنمایی خودش به جریانات نشانه شناختی کمتری نیازمند باشد. در حالی که در جامعه شناسی تاریخی یک واقعیت (reality) هرگز نمی تواند مدرک و شاهد باشد و وابستگی بسیار بیشتری به معنا دارد و به جریانات نشانه شناختی روایت های فراهم شده توسط پژوهشگر وابسته است.
دربخش نتیجه گیری این مقاله نویسنده بار دیگر تاکید می کند که از نظر او ظرفیت ذهنی پژوهشگر و عقلانیت مورد استفاده او، هم در قلمرو جامعه شناسی و هم در قلمرو جامعه شناسی تاریخی در تولید دانش نقشی مهم و تعیین کننده دارد و البته این دانش همواره آغشته به نظام های نشانه شناختی و روایت ها است. در مورد جامعه شناسی این مساله قدری کمتر ودر مورد جامعه شناسی تاریخی قطعا بیشتر دخالت می کند. چرا که در این رشته علمی ما مستقیما به خود شاهد (evidence) دسترسی نداریم.در نهایت دانش در رشته های یاد شده همواره امری تولید شدنی و حاصل اجماع و امور
بین الاذهانی پژوهشگران و دانشمندان است.
مزایا و معایب کاربرد روش روایت شناسی در مطالعه پدیده های اجتماعی، تاریخی
بحث عمده نویسنده مقاله "تغییر موضع معرفت شناختی جامعه شناسی تاریخی جدید" در خصوص واقعیت (reality ) و منشاء آن و ادعای بزرگ مقاله او این است که تقریبا در همه حوزه های دانش و به ویژه در جامعه شناسی تاریخی واقعیت چیزی نیست که در بیرون وجود داشته باشد و ما انرا کشف کنیم. بلکه چیزی است که دانشمندان آن را با تبحروبا ابزار علمی و با اجماع بر می سازند.در این نوشته نویسنده قصد دارد از پوزیتیویسم فاصله بگیرد و به سمتی برود که اگر در آن اعوجاجی رخ ندهد می تواند به موضع قابل قبولی ختم شود. این موضع وی را به دیدگاه کانت نزدیک می سازد.مطابق ایده کانتی امور شناختنی، ذات (essence) و نمودی دارند و برای انسان که دارای حواس محدود و محصور در زمان ومکان است شناخت ذات ناممکن است.ما انسان ها تنها نمودها را می توانیم فهم کرده و بشناسیم. بنابراین محدودیت ظرفیت های ذهنی انسان سبب ایجاد محدودیت هایی در شناخت می شود. عبدللهیان مدلی سه وجهی برای تولید دانش معرفی کرده که شامل ظرفیت عقلانی و ذهنی پژوهشگر،عقلانیت نهفته در دانش یا روایت های مورد نظر و تعامل میان این دو عامل است که در نهایت سبب ایجاد دانش علمی می شود.
درست است که در علوم اجتماعی سوژه خودش جزیی از موضوع مطالعه است و نمی تواند خودش را از ارزش ها کاملا رها سازد و در نتیجه ایده اثباتگرایی که مطابق آن دانش علمی تماما عینی است، صحت ندارد اما این ضرورتا به معنای کنار گذاشتن عینیت در علم نیست. ایده تولید دانش و برجسته سازی نقش انسان ها در آن ایده خوبی است اما دانش و دانش علمی را باید به روشنی تعریف کرد. به عبارت دیگر سوال این است که تولید دانش یعنی چه؟ آیا منظور دانشی است که برای ناظران مختلف قابل دسترسی و قابل نقد باشد؟در تکمیل مدل نویسنده بایدگفت که فهم تاریخی با فهمی که در قلمروهای دیگر علم اتفاق می افتد فرقی ندارد. مطابق روایت گادامر ما در هر قلمرو و حوزه ای، وقتی می خواهیم تولید معرفت کنیم،همواره کارمان بازسازی) reconstruction ( موضوع و امری است که با آن مواجه میشویم. این امر می تواند متن(text)، روایت(narrative) یا نظریه باشد. در هر صورت دسترسی ما به موضوع مطالعه، تنها از طریق بازسازی آن امکان پذیر است و ما دائم می توانیم بازسازی کنیم. اما کاری که باید کرد نقد و توضیح دقیق تر و کارآمدتر فهم بازسازی شده است و آن از این قرار است:
محقق از داده هایی که در اختیار دارد تفسیری عرضه می کند و این داده ها می تواند روایت تاریخی باشد. ما فهم خودمان و منطق موقعیت و وضعیتی را که می خواهیم تحلیل کنیم در نظر می گیریم. به عنوان محقق آن شرایط را عقلانیrational می سازیم یعنی قاعده مندی های موجود در آن رافهم کرده و عقلانیت نهفته در آن را بازسازی می کنیم.اما این بازسازی ها دلخواهانه (arbitrary) و عاری از معیارها و ملاک های عام نیستند. در این صورت است که تفهیم و تفاهم امکان پذیر می شود. پس همواره می توان عقلانیت ها و بازسازی های دیگران را نقد کرد. در نتیجه همیشه می توان امیدوار بود به سبب وجود برخی تشابهات فرهنگی زمینه مشترکی برای فهم وجود داشته باشد.اگرچه موقعیت ها به ما زوایا و منظرهای تازه ای می دهند اما مانع تفهیم و تفاهم نمی شوند. کنشگران می توانند از زاویه دید یکدیگر نگاه کنند. محقق دیدگاه خود رابازسازی کرده و تمام عناصر مهم آن را برجسته می سازد. برای مثال دانش های زمینه ای یا نهاد های زمینه ای را به عنوان وجود ها یی (entities) که حیات مستقل و نیرو های علی دارند باز شناسی می کند. خیلی از اوقات تاثیر این امور(نهادهای)اجتماعی بیشتر از تاثیر کنشگران واقعی است.
در این چارچوب شرایط را بازسازی کرده و منطق موقعیت توضیح داده میشود. باید توجه داشت که تمام کنشگران دارای نوعی عقلانیت هستند. اما این عقلانیت ها و منطق موقعیتی، باید به صورت عینی در دسترس سایر محققان باشد تا بتوانند آن را فهم و نقد کنند.
هر تفسیر و دیدگاهی که کارآمدتر بوده و بهتر بتواند در برابر نقدها تاب آورد بردیدگاه ها و تفاسیر دیگر مزیت دارد.بنابراین چنین نیست که تفسیر ها و روایت ها مزیتی بر هم نداشته باشند و هیچ ملاکی برای ارزیابی آنها وجود نداشته باشد.
در هر حال لازم است واقعیت را کاملا توضیح داده و عینی یا ساختگی بودن آن را مورد نقد قرار داد. بر اساس این فلسفه واقعیت نه امری کاملا عینی است و نه امری کاملا ذهنی و اجتماعی.
به نظر می رسد ایده تولید دانش سه پایه ای را با سه جهان پوپر می توان دقیق تر توضیح داد. جهان نویسنده تنها جهان فرد و جهان ذهنی است و وقتی ایده های او به جهان سه (جهان نقد و ارزیابی دیگران) وارد شود اهمیت می یابد. از این گذشته به نظر می رسد که منظور نویسنده از کاربرد واژه
بین الاذهانیت) intersubjectivity. (که در پدیدارشناسی نیز به کار رفته و میتواند تبعات سودمندی داشته باشد اجماع (consensus) و توافق عالمان اجتماعی بر سر یک تفسیر یا نتیجه است. این دو واژه تفاوت معنایی زیادی دارند. بر اساس معیارهای متفاوتی چون فایده یا سلیقه میتوان اجماع های متفاوتی داشت.
در نتیجه ما هم در حوزه علوم طبیعی و هم در حوزه تاریخ، جامعه شناسی و جامعه شناسی تاریخی، کار شناخت و کسب دانش را از اسطوره ها (نظریه ها و تفسیرهای موجود و روایت ها) آغاز می کنیم که چه بسا آمیخته با خطا، ذهنیت ها و حتی تعصبات ماست. سپس با نقادی کردن ازآنها پیش می رویم.
در هر دو حوزه علوم طبیعی و علوم اجتماعی، نقش اصلی مدرک و شاهد (evidence،) تصحیح خطاها، پیشداوری ها و نظریه های موجود است. با تصحیح خطاها مسائل تازه ای پدید می آید و البته حذف خطا و سیر به سمت حقیقت دشوار است. هیچ معیار پیشینی برای حقیقت وجود ندارد. اما چیزی شبیه یک معیار یعنی برخوردهایی که میان دانسته های ما و امور مسلم (facts) پدید می آید نشان می دهد در جایی خطا بروز کرده است.
معرفت ما از راه حذف نقادانه خطا رشد می کند اما در این میان آنچه تعیین کننده گزینش پژوهشگر از میان روایت ها و شواهد است، مسائل و پرسش های اوست. اسناد و مدارک تاریخی در پرتو نظریه، گزینش و تفسیر می شوند. آنچه اساسی است تحلیل شرایط و موقعیت خود محقق و شناخت عناصر مهم عملگر در موقعیت و شرایط مورد نظر است یعنی مدلسازی از موقعیت ها و شرایط.در نهایت مورخ یاعالم اجتماعی باید استدلال هایی عینی در حمایت از روایت یا تحلیلی که برای شرایط و موقعیت عرضه کرده ارائه دهد.
(مریم رفعت جاه)
منبع : انسان شناسی و فرهنگ