شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

دور معکوس


دور معکوس
پدیدار‌شناسانه که به تاریخ تکوین گفتمان کلامی ادیان بنگریم، ‌می‌توانیم سیر تکون تاریخ امر قدسی را مشاهده کنیم. آنچه نخست بنا به اقتضائات گونه‌گون در دسترس و روزمره می‌نموده است، در فرایندی پیچیده به صورت امری متعالی درک می‌شود و آنچه پدیده‌ای در دنیا تصور می‌شده با درک تمثیلیِ ژرف‌تر نمودار دنیوی امری آسمانی و صورتی مثالی تلقی می‌شود.
یکی از فعالیت‌های گروهی از روشنفکران دینی از دیرباز تا امروز معکوس کردن آگاهانه یا ناآگاهانة‌ این فرایند بوده‌است. آنها با نگاهی تاریخی و نگرشی اجتماعی- سیاسی شخصیت‌های آسمانی را به زمین باز‌‌می‌گردانند و وقایع تاریخ قدسی را به مثابة حوادث تاریخ دنیوی مطرح می‌کنند و مفاهیم متعالی نمادین و اخلاقی را به مفاهیم کاربردی عقل ابزاری بدل می‌کنند (در این فرایند است که مثلاً ماجرای هابیل و قابیل تفسیر اجتماعی- طبقاتی پیدا می‌کند یا امام حسین (ع) به اپوزیسیون انقلابی‌ای تقلیل می‌یابد که برای درک عرفی زندگیش نه نیازی هست به «علم امام» آنگونه که متکلمان شیعه از آن بحث کرده‌اند و نه مثلاً به «عصمت»).
در بادی نظر چنین می‌نماید که این فرایند برای دو گروه باید مطلوب باشد: هم برای آنها که دغدغة وارد‌کردن دین در دنیای مردم را دارند و به فکر پررنگ‌تر کردن نقش دین در روزگار نو هستند و هم آنها که دغدغة ورود به مدرنیته و سازگارشدن با دوره و دنیای جدید را دارند و در این فرایند غلبة عقلانیت و تجدد را می‌بینند.
اما شاید بتوان از جنبة دیگری هم به این ماجرا نگریست و بدین ترتیب از امکان چون و چرا در مطلوب بودن این فرایند سخن گفت.
بگذارید از تأمل در این باره آغاز کنیم که غرض از پرداختن به چنان امری و پدید‌آوردن چنین فرایندی چیست؟
ظاهراً از دو غرض حداقلی و حداکثری می‌توان سخن گفت. غرض حداقلی عرضة تفسیری جدید از دین است که در آن بتوان از حقوق و تکالیف نوینی سخن گفت و غرض حداکثری این‌که با تغییر بنا و تجدید ساختمان الهیات، الهیاتی متناسب با عقلانیت روزگار نو عرضه کرد.
در یک تقسیم‌بندی کلی می‌توانیم بین مباحث ناظر به احکام ادیان و الهیات آنها تفکیک قائل شویم. در اسلام فقه متکفل بحث اول است و کلام متضمن بحث دوم.
فقه علمی است ناظر به امور دنیوی که خود به خود با تغییر شرایط و مقتضیات زمان ناگزیر از بازسازی است و این بازسازی به مرور زمان کم و بیش با تبعیت از قواعد و قوانین درونی این علم انجام می‌شود (و از قضا در مبانی و مبادی الهیاتی این علم هم (مثلاً در شیعه با توجه به مسألة غیبت و امکان اجتهاد و غیر این‌ها) امکان تغییر و تحول در‌آن لحاظ شده است). بنابراین برای برآوردن آن غرض حداقلی و سازگار کردن احکام با شرایط روز، به نظر می‌رسد بیان شرایط به صورت «معقول» و «مستدل» کافی است و نیازی به تغییر ساختمان مبانی‌ای که نقش مستقیمی در این بحث ندارند نیست (به ویژه اینکه باید یاد داشته باشیم عدم تغییر و تحول در احکام معمولاً بیش از آن‌که حاصل بسته بودن راه از حیث فقهی و کلامی باشد، محصول خواست عرف هر جامعه است).
و اما دربارة کلام به دو نکتة اساسی باید توجه داشت: نخست این‌که تکوین و تدوین مبادی کلامی هر دین و مذهب چنان با تاریخ آن دین و مذهب پیوند خورده است که تغییر اساسی در آن جز به معنای تغییر آن دین و مذهب نخواهد بود. تغییرات جزئی همواره وجود خواهد داشت اما زیر و زبر کردن یکپارچة ارکان کلامی ادیان و مذاهب صرفاً به معنای پدید آمدن ادیان و مذاهب جدید است. دوم اینکه هیچ کلامی، «فلسفه» نیست. در ادیان و نظام‌های الهیاتی آنها همواره اموری هست ایمانی و ورای عقل، و گرنه می‌شد همة آدمیان را با عرضة استدلال‌های عقلانی به پیروی از دین و مذهبی خاص قانع کرد. کلام وظیفة معقول عرضه کردن دین را دارد. اما فرق است بین معقول عرضه کردن یک امر و انسجام بخشیدن به اجزاء آن با یکسره مبتنی بر استدلال عقلی کردنش. تلاش برای عرضة عقلانی دین و به حداقل رساندن قدسیت آن یا به لا‌ادری‌گری و رفع دینداری خواهد انجامید یا به هر حال در جایی در برابر امری ایمانی متوقف خواهد شد. واضح است که روشنفکران دینی مورد بحث ما طبق تعریف باید شق دوم را برگزینند. و واقعیت هم این است که همة آدمیان نه فیلسوف‌اند و نه مایل‌اند (یا به عبارت بهتر می‌توانند) فیلسوف باشند. به این صورت نمی‌توان گفت در تلاشی که برای دنیوی‌تر کردن ادیان و مذاهب انجام می‌شود، دین عقلانی‌تر عرضه می‌شود. اتفاقاً با توجه به صیقل خوردن کلام ادیان و مذاهب در طول تاریخ به دست گروه قابل توجهی از افراد صاحب قریحه و شم، می‌توان گفت صورت‌های سنتی کلام دست کم از حیث «انسجام» قابل دفاع‌تر است تا صورت‌های حاصل از تلاش‌های جدید که به تعارضات پیش‌بینی نشده بر می‌خورد و به طرح سؤالات جدیدی می‌انجامد که توان پاسخگویی به آنها را ندارد. بر این اساس می‌توان گفت که آن غرض حداکثری پیشگفته نه «معقول» است (با توجه به نکتة دوم) و نه «ممکن» (با عنایت به نکتة اول).
اگر در پی سازگار کردن دین و عقلانیت جدیدیم بهتر است برای سازگار کردن بخش مربوط به احکام با عقل ابزاری جدید که سیاست مُدُن و تدبیر منزل می‌کند تلاش کنیم، نه باعقل فلسفی. چراکه در این فرایند نه تها ظاهراً از پس سازگار کردن مطلق آن دو بر نمی‌آییم بلکه به دام تحویل الاهیات و دین به عقل ابزاری می‌افتیم و بدین ترتیب از سازگار کردن احکام با عقل ابزاری هم باز می‌مانیم. بازگشت به فرایندی که گروه مذکور از روشنفکران دینی به آن می‌پردازند می‌تواند مسأله را روشن کند.
صورت سادة ماجرا این است که تلاش برای برآوردن آن غرض حداکثری، واکنش عموم دینداران را برمی‌انگیزد (که اصل دین خود را در خطر می‌بینند) و آنها را در لاک دفاعی‌ای فرو می‌برد که درآن حتی از تأمل دربارة نسبت احکام شرعی با مقتضیات زمان و عقل ابزاری حاکم بر مناسبات اجتماعی نیز سرباز می‌زنند. اما این همة ماجرا نیست و رویة پیچیده‌تری هم در کار است. دنیوی کردن دین شمشیری است دولبه که بیش از آن‌که به نفع عقل یا دین عمل کند می‌تواند به ضرر هر دو عمل نماید. قدسی‌زدایی و نزدیک کردن امور آسمانی دین به دنیا، همانطور که امر قدسی و دینی را دنیوی می‌کند، به دنیا و مافیها نیز جلوة قدسی می‌دهد و به اشخاص و مفاهیم غیر قدسی و دنیوی این امکان را می‌دهد که خود را به صورت اموری متعالی مطرح کنند. دینی که ریشه‌های سنتی‌اش قطع شده، از مفاهیم و معانی تمثیلی و جمال‌شناسانه تهی شده و صبغة معنوی و پشتوانه‌اش در تاریخ قدسی را از دست داده، چیزی جز ایدئولوژی دنیوی که خود را معنوی می‌نمایاند نیست. این ایدئولوژی که در واقع صورت نازل و نقدگریز عقل ابزاری شده است، خود را از سویی بهره‌مند از عقلانیت فلسفی و از سوی دیگر برخوردار از تقدس تصور می‌کند و می‌تواند به نقشة گنج آرمانشهری تبدیل شود که در اصل سرابی بیش نیست و بدین ترتیب نه به کار آخرت می‌آید و نه به کار دنیا.
سؤال اصلی صاحبان این نگرش در روشنفکری دینی در بستر سیاست طرح شده‌است و تا به امروز هم در بستر سیاست باقی مانده‌است (بی جهت نیست که مثلاً حجم تأملات اخلاقی جدی را در آثار این گروه چنین کم می‌بینیم و حجم توجهات و دغدغه‌های روزمرة سیاسی را چنین زیاد. همین ارزش دادن بیش از حد به سیاست بود که به عنوان نمونه باعث شده بود مرحوم شریعتی همة روحانیان را زائد بداند مگر روحانیان سیاسی را). اما صاحبان این نگرش- که بر اساس آثارشان می‌توان گفت نه از دنیای جدید و جهان‌بینی و فرهنگ و ادب و هنر آن شناخت عمیقی داشته‌اند و نه تأملاتی قابل توجه دربارة مسائل اساسی سیاست کرده‌اند- در طول تاریخ نه چندان دراز کوشش‌هایشان از دنیای جدید بازی خورده‌اند. آنها نه مدافع دین سنتی بوده‌اند و نه مروج عقلانیت و فرهنگ جدید، بلکه در کار اندازه کردن دین در قالب سیاست‌زدگی بوده‌اند. با این کار و با سست‌کردن بنیادهای کلامی درک سنتی و ریشه‌دار از دین و کاستن فاصلة زمین و آسمان هم، قدسیت سیاسی‌شده را با سیاست قدسی‌شده پیوند می‌زنند و محصولی پدید می‌آوردند که نه ضامن دین مردم (که معمولاً‌ برایشان پشتوانة‌ اخلاق هم هست) می‌تواند باشد و نه ضامن دنیای آنها، زیرا حاصل این دور معکوس، عقلانیت نیست، ایدئولوژی است.
نویسنده: محمد منصور - هاشمی
منبع : باشگاه اندیشه