پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

درخواست کن به تو می گویم


درخواست کن به تو می گویم
داستانی هست راجع به یك دزد در زمانهای قدیم كه كت باشكوهی را دزدید. كت از بهترین پارچه درست شده بود و دكمه هایی از طلا و نقره داشت. وقتی كت را در بازار به یك بازرگان فروخت، پیش دوستانش برگشت. دوست نزدیكش از او پرسید كه كت را چند فروخته است.
پاسخش این بود : «صد سكه نقره».
دوستش پرسید : «یعنی می خواهی بگویی فقط صد سكه نقره برای آن كت باشكوه گرفتی؟» دزد پرسید: «مگر از عدد صد بزرگتر هم هست؟»
خیلی از ما نمی دانیم چه بخواهیم یا نمی دانیم چه چیزهایی موجود و در اختیارمان است چون هیچ وقت با آنها آنقدر آشنا نبوده ایم، یا آنقدر از خود دور افتاده ایم كه دیگر قادر نیستیم نیازها و خواستهای واقعی خود را درك كنیم. بعضی از ما به قدری كرخ و بی حس شده ایم كه از آرزوها و خواستهای طبیعی خود بی خبریم. دیگر نمی دانیم چه می خواهیم. بیشتر ما نمی دانیم چطور بخواهیم. هیچ وقت شگرد مؤثر درخواست كردن را نیاموختیم. نمونه ی مهارت های ارتباطی مؤثر را در خانه مان ندیده ایم و در مدرسه یا محل كار به ما آموخته نشده است.
خیلی از ما نمی دانیم از چه كسی بخواهیم و چه زمانی بخواهیم. ما نیاموختیم چطور كسانی را كه می توانند آنچه را می خواهیم به ما بدهند، از یك بغل كردن یا اندرزی خردمندانه گرفته تا سفارش چیزی كه می فروشیم، بشناسیم و خیلی از ما یاد نگرفتیم علائم غیر كلامی را كه مردم به سوی ما ارسال می كنند، از قبیل «من با توهستم» یا «حالا نه»، دریافت كنیم.
ترس همیشه از ناآگاهی سرچشمه می گیرد. رالف والدوامرسون
ما نمی دانیم چه چیزهایی حاضر و آماده و ممكن هستند.
اكثر ما نمی دانستیم كه می شود بدون پول اولیه در کاری سرمایه گذاری کرد. خانه خرید و یا نرخ بهره ی كمتری پرداخت کرد. نمی دانستیم كه می شود یك سرویس مجانی با اتومبیل یا اتاقی ارزانتر در هتل درخواست كرد تا وقتی كه یك نفر به ما گفت می توانیم. اگر پدر و مادرمان به ما یاد ندادند و ما، در مدرسه یاد نگرفتیم و نمونه اش را در زندگی ندیدیم، از كجا می توانستیم بدانیم؟
وقتی عادت كنید برای سیر كردن خود یك تكه نان بخورید، نمی دانید كه می توانید یك بشقاب رشته فرنگی بخواهید. شما هیچ وقت یك بشقاب رشته فرنگی ندیده اید. حتی نمی دانید كه وجود دارد. بنابر این خواستن آن كاملا دور از طبیعت شماست . یك روز یا یك نفر بشقاب رشته فرنگی را به شما نشان می دهد یا راجع به آن می خوانید یا از كسی می شنوید، تا بالاخره از وجود آن آگاه می شوید و دیگر فقط یك خیال نیست و بعد یواش یواش به خود می گویید: «آهای، من رشته فرنگی می خواهم».ما نمی دانیم كه واقعأ چه مقدار نیاز داریم و می خواهیم
اكثر ما از نیازها و خواست های واقعی خود بی خبریم، چون وقتی بچه بوده ایم به ما كم محلی شده، ما را طرد كرده اند یا خجالت كشیده ایم آنها را بیان كنیم. ممكن است به دلیل مصرانه و مكرر از ما انتقاد شده باشد یا مسخره مان كرده باشند، بنابر این درخواست نكردن بیشتر به ما احساس امنیت می داد و كمتر ما را معذب می كرد. ما به سادگی خواستهایمان را دفن كردیم.
بیان خواستهایمان ، پدر و مادر ما را ترسانده یا آنان را خجل یا به طرق دیگر ناراحت كرده است. با نظام باورها، معیارها یا ارزشهای آنان متناقض بوده است. ممكن است چیزهایی را خواسته ایم كه از آنان در كودكی دریغ شده بود و ناخودآگاه از درخواست ما ناراحت می شده اند.
درخواستهای زمان كودكی مان شاید دردهای درمان نشده و نیازهای تحقق نیافته ی زمان كودكی آنان را دوباره آشكار كرده باشد. ممكن است حتی به دلیل این كه پسر یا دختر بوده ایم از ما بدشان می آمده و ممكن است برای انتقام گرفتن از كسی كه در گذشته آزارشان داده، فراافكنی كرده و ما را از چیزهایی محروم كرده باشند. یا از انتقادهای همسایگان یا اقوام از «لوس بارآوردن» فرزندانشان، برای آسان گیری یا نرمش، یا به دلیل چنین «شل و ول» بودن ترسیده اند.
دلیلش هرچه باشد، اثر نهایی این است كه ما دیگر احساس نمی كردیم چه می خواهیم، زیرا خیلی دردناك بود. آسانتر بود در كرخی و بی حسی و بی علاقگی فرو رویم. عاقبت در جواب «امشب می خواهی چه كار كنی؟» جوابهایی از قبیل «نمی دانم» و «برایم فرقی نمی كند» می دهیم. وقتی از ما می پرسند چه می خواهیم، دیگر نمی دانیم چه می خواهیم. که البته دراصل ما نمی دانیم چگونه بخواهیم.
اكثر ما هیچ وقت سرمشق یا دستورالعملی برای درخواست كردن واضح و مستقیم در خانه نداشته ایم. اكثر مدارس دروسی در زمینه ی مهارتهای ارتباطی ندارند كه به ما بیاموزد چطور درخواستهایی مؤثر نماییم. آنچه ما بارها و بارها دیده ایم نق زدن، نالیدن، گله كردن، شكوه و شكایت بوده است. ما درخواستهای كنایه آمیز، همراه با ایما و اشاره و غیر واضح را دیده ایم، ولی ارتباط مستقیم در مورد احتیاجات، خواستها و تمایلاتمان نداشته ایم. اگر ما قبلأ این مهارتها را ندیده باشیم، آموختن آنها و وارد كردنشان در زندگی مان بسیار مشكل است.
ران هالینك:«كسی به من چیزی نگفته بود . پدر من در تمام عمرش چیزی از كسی نخواسته بود. من هیچ وقت ندیدم او چیزی بخواهد. در خانه ی ما چنین سرمشقی وجود نداشت، بنابراین من با این بزرگ شدم كه مرد باید روی پای خودش بایستد».
باربارا دی آنجلیس : «وقتی بچه بودم ندیدم كه هیچ زنی چیزی را كه می خواهد، درخواست كند. من در دوران كودكی هیچ الگویی از زنان قدرتمند نداشتم. زنان موفق زیادی در زندگی من نبودند».
منبع : مطالب ارسال شده