شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


رویاهایی از جنس کودکی


رویاهایی از جنس کودکی
كافی است به گذشته برگردیم، به دوران كودكی، و اسباب بازی مورد علاقه مان را به یاد بیاوریم.
لحظات بازی با آن اسباب بازی و آرزوهایی را كه داشته ایم و اگر آن اسباب بازی عروسكی بوده شاید آرزو كرده ایم با ما حرف بزند و جان بگیرد، گاهی هم یواشكی نگاهش كرده ایم تا ببینیم وقتی حواسمان نیست و نگاهش نمی كنیم راه می رود و حرف می زند یا نه!
عروسك محبوب كودكی می توانست هر شكلی داشته باشد ولی مال خود ما باشد. ماجرای «خرسی به نام یكشنبه» هم از همان ماجراها است. روایت بخشی از كودكی و رویاهای آن. هر چند این رویاها گاه در خواب شكل می گیرد و ما می شویم یكی از همان عروسك ها، اما همین جابه جایی در خیال و خواب است كه به بسیاری حس ها و رویاها نقش واقعیت می دهد.
راوی این داستان هم كودكی اش را بازگو می كند، زمانی كه پسربچه كوچكی بوده و خرس كوچولو و ساكتی به نام یكشنبه داشته است و داستان دقیقاً با ورود یكشنبه به زندگی پسرك شكل می گیرد: یك روز صبح وقتی از خواب بیدار شدم، دیدم خرس كوچولویی كنارم دراز كشیده است كه خیلی نو به نظر می آید.
از او پرسیدم: «اسمت چیه؟» اما خرس جوابی نداد. مستقیم به جلو خیره شده بود.
دوباره پرسیدم: «اسمت چیه، خرس؟» اما خرس حتی پلك هم نزد. اصلاً جواب نداد... و به دلیل اینكه خرس كوچولو را روز یكشنبه دیده بود اسمش را یكشنبه می گذارد، خب مگر این اسم چه اشكالی دارد؟»
راوی تمام لحظات روز را با یكشنبه می گذراند و اصلاً از او جدا نمی شود تا اینكه به این فكر می افتد كه بفهمد خرس كوچولو چه احساسی نسبت به او دارد و با خودش فكر می كند وقتی او هیچ كاری نمی كند زنده نیست و وقتی زنده نیست نمی تواند او را دوست داشته باشد.
درست از شكل گرفتن همین شك و تردید عصبانیت پسرك شروع می شود و بر سر یكشنبه بلاهایی نازل می شود تا اینكه اولین جدایی شكل می گیرد و در این عدم باور ناچار می شود تنهای تنها بخوابد و غم انگیزترین شب تمام زندگی اش را تجربه می كند.
و بعد توی خواب جای او با خرس كوچولو عوض می شود. یعنی او تبدیل می شود به یك اسباب بازی كه توی فروشگاه است و با بقیه اسباب بازی ها این ور و آن ور می رود، اما این بار او یك اسباب بازی جاندار است و با بقیه دختر و پسرهای كوچولو توی یك جعبه در شهر خرس ها هستند: «هیچ وقت نمی گذاشتیم بفهمد كه پنهانی بازی می كنیم. گاهی مجبور می شدیم به محض شنیدن صدای پایش، اسباب بازی های كف فروشگاه یا روی پیشخوان را رها كنیم و به سرعت به داخل جعبه هایمان برگردیم...، اما یك روز من هم به فروش رفتم...»
و بعد از فروخته شدن است كه با دنیای جدیدی روبه رو می شود و با دید كودكانه و با ناباوری هر آنچه را می بیند، بازگو می كند.
لحظه های دیدنی ورود به دنیای خرس ها: توی دنیای خواب او جوانه های بامبو می فروشند، یخ شناور اجاره می دهند تا خرس ها خودشان را خنك كنند و كالسكه هایی كه خوك ها آن را می كشند و تاكسی های شهر هستند. در این دنیا مرزی برای خیال پردازی وجود ندارد. مرزی بین واقعیت و خیال نیست و او همه این دنیا را باور می كند و حالا یكشنبه از راه می رسد و برای او اسم می گذارد؛ «اكسل». و حالا اكسل است كه باید نقش یكشنبه را بازی كند، كنار او بخوابد، نوازش شود و در این مبدل شدن است كه اكسل به واقعیت های احساسی دست پیدا می كند، و ورود به آن دنیای خواب تلنگری می شود برای باورهای او. اما داستان با یك ضربه كوتاه به پایان می رسد و همین شكل پایان داستان به تاثیرگذاری آن كمك كرده است: خب، بعد خوابم تمام شد و من بیدار شدم. وقتی بیدار شدم، دیدم كه خرس كوچولو با آنكه شب قبل از بند رخت آویزان بود مثل هر شب و هر صبح كنارم دراز كشیده است.
او كه شب هنگام یك جوری خودش را به تخت من رسانده بود هنوز كمی خیس بود و بوی شست وشو می داد، اما برای من اصلاً مهم نبود، بود؟
داستان با همین جملات تمام می شود. داستانی با روایت مناسب و یك دست از خاطرات و حس های كودكی كه مجالی است برای خیال پردازی های كودكانه و غوطه خوردن در رویا. كه ترجمه روان حسین ابراهیمی (الوند) بر لذت مطالعه آن افزوده است.
نویسنده: اكسل هكه
تصویرگر: میشائیل زووا
ترجمه: حسین ابراهیمی (الوند)
تعداد: ۳۳۰۰ نسخه
ناشر: انتشارات قدیانی
هیربد كهن
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید