چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

شج، شخ، شد، شر، شش


شجاعت بهره‌اى باشد خدائى (ازرقى)
شجاعت به کردار است نه به گفتار
شجرات را از ثمرات شناسند (از مقامات حميدى)
نظير: 
خيار خوب از دوبرگه‌اش پيداست
ـ نهال گلابى را از ميوه‌اش مى‌شناسند و گل سرخ را از غنچهٔ آن
    ـ سرشت نيک و بد پنهان نمانَد توان دانست ريحان از دوبرگى (سعدى)
  شخصى همه شب بر سر بيمار گريست چون صبح شد او بمرد و بميار بزيست (سعدى)
رک: اجل گشته مى‌رد نه بيمار سخت
شد ناف معطّر سيب کشتن آهو (از کليله و دمنه)
نظير:
دشمن طاووس آمد پرِّ او
 ـ دُم روبَه وبال روباه است
شدنى شد، دگر چه خواهد شد؟
نظير:
کارى است گذشته است و سبوئى است شکسته
ـ اين غم ما هم به بالاى غم‌هاى دگر ـ ما که رسواى جهانيم غم عالم پشم است
شدنى مى‌شود و غصه به ما مى‌مانَد
رک: رفتنى مى‌رود و آمدنى مى‌آيد...
شراب از خر خورَد پالان ببخشد!
رک: باده کم خور خرد به باد مده
شراب خوردن پنهان به از عبادت فاش٭
رک: گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
      ٭تحريفى از اين بيت سعدى است:
اگر خداى پرستى هواپرست مباش گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
شراب دل سياه کند و عقل تباه
رک: باده کم خور خرد به باد مده
شراب راه خرد بربندد (سَمَک عيّار)
رک: باده کم خور به باد مده
شرابِ کهنهٔ ما مستى دگر دارد (از مجمع‌الامثال)
شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت٭
مقا: سخن عشق نه آن است که آيد به زبان (حافظ)
٭عقل در شرحش چو خر در گِل بخفت ........................... (مولوى)
شرّ خفته، بلا دور!
شرط اول قدم آن است که مجنون باشى٭
٭در ره منزل ليلى که خطرهاست به جان ............................. (حافظ)
شرط عاشقى نيست با يک دل دو دلبر داشتن
رک: خدا يکى، يار يکى
شرط عشق است بلا ديدن و پا افشردن٭
نظير: طريق عشق جفا بردن است و جانبازى (سعدى)
٭بند بر پاى، توقف چه کند ور نکند  .............................. (سعدى)
شرف دارد بسى سگ بر رياخوار٭
٭بوَد با هر عزيز اهلِ ربا،‌خوار ............................ (ناصرخسرو)
شرف خواهى به گرد مُقبلان گرد٭
نظير:
مردى گردى چو گِرد مردى گردى (خواجه عبدالله انصارى)
ـ وطن در کوى صاحبدولتان گير (سعدى)
    ـ با هر که نه دولتى است منشين کز سرکه انگشت کام شيرين (ناصرخسرو)
٭........................ که زود از مقبلان مقبل شود مرد (نظامى)
شرف و قيمت و قدر تو به فضل و هنر است٭
نظير: فضل و هنر است مايهٔ مرد (جمال‌الدين عبدالرزاق)
نيزرک: ز دانش بِهْ اندر جهان هيچ نيست
٭.............................. نه به ديدار و به دينار و به سود و به زيان
هر بزرگى که به فضل و به هنر گشت بزرگ نشود خُرد به بد گفتن بهمان و فلان (فرّخى سيستانى)
شرنگ از کف محبوب تبرزد است
رک: زخم دوست مرهم است
شرّى شد، شورّى شد، کچل به نوائى رسيد
رک: تغارى بشکند ماستى بريزد...
شريف‌زاده چو مفلس شود دستش گير
رک: دارنده که نادار شود دستش گير
شريک اگر خوب بود خدا هم مى‌گرفت
نظير:
ديگ شراکت هرگز به جوش نمى‌آيد
ـ دو کلّه در يک ديگ جوش نمى‌خورد
شريک دزد و رفيق قافله است
دورو و منافق است
نظير:
يار اسکندر و رفيق دارا است
ـ با گرگ دنبه مى‌خورد و با چوپان گريه مى‌کند
ـ هم طبال يزيد است و هم علمدار حسين!
ـ هم آش معاويه را مى‌خورد هم پشت سر على نماز مى‌خواند
ـ هم اسب شمر را نعل مى‌کند هم مشک حضرت عباس را مى‌دوزد!
ـ روزى در دو محراب دارد
ـ با مسلمان مسلمان است، با يهودى يهودى، با هر دو هيچ‌کدام با هيچ‌کدام هر دو ـ دو دستماله مى‌رقصد
ـ پشت و رويش معلوم نيست
ـ تاپو پشت و رو ندارد
ـ بر يک دست شکر پاشنده و به دست ديگر زهر کشنده (تاريخ بيهقى)
شرّى که بمانَد بهتر از خبرى که نبمانَد (از کيمياى سعادت)
شش ماه است ده روز مهلت مى‌خواهم نمى‌دهد!
نظير: نه مى‌دهم نه حاشا مى‌کنم!
شش ماهه را تکليف نماز نکرده‌اند
ترسائى مسلمان شد. محتسب گفت: تو اکنون چنانى که حالى از مادر متولد شده‌اى. بعد از شش ماه او را پيش محتسب آوردند که اين نو مسلمان نماز نمى‌گزارد. محتسب گفت: چرا کاهل نمازى مى‌کنى؟ گفت: [مگر] نه وقتى‌که [من] مسلمان شدم گفتى که تو اين زمان از مادر زاده شده‌اى؟ از آن تاريخ شش ماه پيش نگذشته است و هرگز آدم شش‌ماهه را تکليف نماز نکرده‌اند (لطائف‌الطوائف)


همچنین مشاهده کنید