پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

داستان طلخند و گو (۵)


نه طلخند پیدا نه پیل و درفش    نه آن نامداران زرینه کفش
ز مژگان فروریخت خون مادرش    فراوان به دیوار بر زد سرش
ازان پس چوآمد به مام آگهی    که تیره شد آن فر شاهنشهی
جهاندار طلخند بر زین بمرد    سرگاه شاهی بگو در سپرد
همی جامه زد چاک و رخ را بکند    به گنجور گنج آتش اندر فگند
به ایوان او شد دمان مادرش    به خون اندرون غرقه گشته سرش
همه کاخ وتاج بزرگی بسوخت    ازان پس بلند آتشی برفروخت
که سوزد تن خویش به آیین هند    ازان سوگ پیداکند دین هند
چو از مادر آگاهی آمد بگو    برانگیخت آن باره‌ی تیزرو
بیامد ورا تنگ در بر گرفت    پر از خون مژه خواهش اندر گرفت
بدو گفت کای مهربان گوش دار    که ما بیگناهیم زین کارزار
نه من کشتم او را نه یاران من    نه گردی گمان برد زین انجمن
که خود پیش او دم توان زد درشت    ورا گردش اختر بد بکشت
بدو گفت مادر که ای بدکنش    ز چرخ بلند آیدت سرزنش
برادر کشی از پی تاج و تخت    نخواند تو را نیکدل نیکبخت
چنین داد پاسخ که ای مهربان    نشاید که برمن شوی بدگمان
بیارام تا گردش روزمگاه    نمایم تو را کار شاه و سپاه
که یارست شد پیش او رزمجوی    کرا بود در سر خود این گفت وگوی
به دادار کو داد ومهر آفرید    شب و روز و گردان سپهر آفرید
کزین پس نبیند مرا مهر و گاه    نه اسب و نه گرز و نه تخت و کلاه
مگر کین سخن آشکارا کنم    ز تندی دلت پرمداراکنم
که او را بدست کسی بد زمان    که مردم رهایی نیابد ازان
که یابد به گیتی رهایی ز مرگ    وگر جان بپوشد به پولاد ترگ
چنان شمع رخشان فرو پژمرد    بگیت کسی یک نفس نشمرد
وگر چون نمایم نگردی تو رام    به دادار دارنده کوراست کام
که پیشت به آتش بر خویش را    بسوزم ز بهر بداندیش را
چو بشنید مادر سخنهای گو    دریغ آمدش برز و بالای گو
بدو گفت مادر که بنمای راه    که چون مرد بر پیل طلخند شاه
مگر بر من این آشکارا شود    پر آتش دلم پرمدارا شود
پر از در شد گو بایوان خویش    جهاندیده فرزانه را خواند پیش
بگفت آنچ با مادرش رفته بود    ز مادر که برآتش آشفته بود
نشستند هر دو بهم رای زن    گو و مرد فرزانه بی‌انجمن
بدو گفت فرزانه کای نیکخوی    نگردد بما راست این آرزوی
ز هر سو بخوانیم برنا و پیر    کجا نامداری بود تیزویر
ز کشمیر وز دنبر و مرغ و مای    وزان تیزویران جوینده رای
ز دریا و از کنده وزرمگاه    بگوییم با مرد جوینده راه
سواران بهر سو پراگند گو    بجایی که بد موبدی پیشرو
سراسر بدرگاه شاه آمدند    بدان نامور بارگاه آمدند
جهاندار بنشست با موبدان    بزرگان دانادل و بخردان
صفت کرد فرزانه آن رزمگاه    که چون رفت پیکار جنگ وسپاه
ز دریا و از کنده و آبگیر    یکایک بگفتند با تیزویر
نخفتند زایشان یکی تیره شب    نه بر یکدگر برگشادند لب
ز میدان چو برخاست آواز کوس    جهاندیدگان خواستند آبنوس
یکی تخت کردند از چارسوی    دومرد گرانمایه و نیکخوی
همانند آن کنده و رزمگاه    بروی اندر آورده روی سپاه
بران تخت صدخانه کرده نگار    صفی کرد او لشکر کارزار
پس آنگه دولشکر زساج و زعاج    دو شاه سرافراز با پیل وتاج
پیاده بدید اندرو با سوار    همه کرده آرایش کارزار
ز اسبان و پیلان و دستور شاه    مبارز که اسب افگند بر سپاه
همه کرده پیکر به آیین جنگ    یک تیز وجنبان یکی با درنگ
بیاراسته شاه قلب سپاه    ز یک دست فرزانه‌ی نیک‌خواه
ابر دست شاه از دو رویه دو پیل    ز پیلان شده گرد همرنگ نیل
دو اشتر بر پیل کرده به پای    نشانده برایشان دو پاکیزه رای
به زیر شتر در دو اسب و دو مرد    که پرخاش جویند روز نبرد
مبارز دو رخ بر دو روی دوصف    ز خون جگر بر لب آورده کف
پیاده برفتی ز پیش و ز پس    کجا بود در جنگ فریادرس
چو بگذاشتی تا سر آوردگاه    نشستی چو فرزانه بر دست شاه
همان نیزه فرزانه یک خانه بیش    نرفتی نبودی ازین شاه پیش
سه خانه برفتی سرافراز پیل    بدیدی همه رزم گه از دو میل
سه خانه برفتی شتر همچنان    برآورد گه بر دمان و دنان
نرفتی کسی پیش رخ کینه‌خواه    همی‌تاختی او همه رزمگاه
همی‌راند هر یک به میدان خویش    برفتن نکردی کسی کم و بیش
چو دیدی کسی شاه را در نبرد    به آواز گفتی که شاها بگرد
ازان پس ببستند بر شاه راه    رخ و اسب و فرزین و پیل و سپاه
نگه کرد شاه اندران چارسوی    سپه دید افگنده چین در بروی
ز اسب و ز کنده بر و بسته راه    چپ و راست و پیش و پس اندر سپاه
شد از رنج وز تشنگی شاه مات    چنین یافت از چرخ گردان برات
ز شطرنج طلخند بد آرزوی    گوآن شاه آزاده و نیکخوی
همی‌کرد مادر ببازی نگاه    پر از خون دل از بهر طلخند شاه
نشسته شب و روز پر درد وخشم    ببازی شطرنج داده دو چشم
همه کام و رایش به شطرنج بود    ز طلخند جانش پر از رنج بود
همیشه همی‌ریخت خونین سرشک    بران درد شطرنج بودش پزشک
بدین گونه بد تاچمان و چران    چنین تا سر آمد بروبر زمان
سرآمد کنون برمن این داستان    چنان هم که بشنیدم ازباستان


همچنین مشاهده کنید