جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نه (۳)


نه مار را اين بخت است و نه شما را اين کرم
نه مال دارم که ديوان ببرد نه ايمان دارم که شيطان بخرد
نُه ماه باردارى، دو سال بيدارى و يک عمر تقصيرکارى
عبارتى است در بيان احوال مادران و رنجى که آنان در راه پرورش و تربيت فرزندان خود متحمّل مى‌شوند
نه مرد است آنکه دنيا دوست دارد٭
رک: جهان خواستى عين نادانى است
٭ ............................. اگر دارد براى دوست دارد (شاه نعمت‌الله ولى)
نه مرد دنياست، نه زن آخرت!
نظير:
نه دختر دنياست نه پسر آخرت
ـ گداى ارمنى است، نه دنيا دارد نه آخرت
نه مرغ، نه کيش!
رک: آسوده کسى که خر ندارد
نه مَشکى دريده، نه دوغى ريخته
رک: نه خرى افتاده، نه خيکى دريده
نه معجزات بوَد هر که را عصا باشد (اديب صابر)
رک: نه هر که آينه سازد سکندرى داند
نُه مى‌دهد ده بگيرد!
رک: کُرّه داده شتر مى‌خواهد
نه مى‌دهم، نه حاشا مى‌کنم!
نظير: شش ماه است ده روزه مهلت مى‌خواهم نمى‌دهد!
نمى‌ريم و ببينيم!
نه نر است نه ماده
رک: نه زنگيِ زنگ است نه روميِ روم
نه نرِ نر است نه مادهٔ ماده، نرِ مادينه است!
مُقتبس از نصيحةالملوک غزّالى بدين شرح:
گويند که خسرو پرويز ماهى‌ دوست داشتي. روزى خسرو و شيرين هر دو به‌هم بر مُنْظَر نشسته بودند صيّادى ماهى بزرگ به هَديه آورد و پيش ايشان نهاد. خسرو ملک او را چهار هزار درم فرمود دادن. شيرين گفت نه نيکو کردى گفت چرا؟ شيرين گفت نه نيکو کردى گفت چرا؟ شيرين گفت: از بهر آنکه اگر از حشم يکى را چهار هزار درم دهى گويد مرا همان دادى [که] صيّادى را، و اگر کمتر دهى گويد مرا کم از صيّادى مى‌دهى پرويز گفت راست گفتى، وليکن اکنون گذشت، و زشتْ باشد ملوک را از قولِ خويش باز آمدن شيرين گفت: تدبيرى دانم. گفت چگونه؟ گفت: اين صيّاد را باز خوان و بگو اين ماهى نر است يا ماده؟ اگر گويد نر است گو مرا ماده مى‌بايد و اگر گويد ماه است گو مرا نر مى‌بايد. صيّاد را باز خواند. صيّاد مردى زيرک و دانا بود. خسرو او را پرسيد که اين ماهى نر است يا ماده؟ صيّاد زمين بوسه داد و گفت: اين ماهى نه نر است و نه ماده، اين ماهى خُنثى است. خسرو را خنده آمد گفت چهار هزار درم ديگرش بدهيد. (نصيحةالملوک، باب پنجم، حکايت خسرو پرويز و صياد)
نه نماز شبگير کن، نه آب تو شير کن!
رک: سليمان بى‌ايمان، يک من آرد نيم من نان؟
نه هر آرزو آيد آسان به‌دست
نه هر آن چيز که او زرد بوَد باشد زر٭
رک: هر درخشنده‌اى زر نيست
٭ نشود زر اگر چند شود زرد زرير ......................... (ناصرخسرو)
نه هر آن کو ورقى خواند معانى دانست٭
رک: نه هر که آينه سازد سکندرى داند
٭ شرح مجموعهٔ گل مرغ سحر داند و بس ............................ (حافظ)
نه هر بيرون که مى‌بينى درونش همچنان باشد٭(سعدى)
نظير:
    اى بسا ريش سفيد و دل چو قير اى بسا ريش سياه و دل منير (مولوى)
ـ بسا حلواى صابونى که زهرش در ميان باشد (سعدى)
٭ .......................... بسا حلواى صابونى که زهرش در ميان باشد (سعدى)
نه هر چشم و ابرو که بينى نکوست٭
نظير: نه هر که به‌صورت نکوست سيرت زيبا در اوست (سعدى)
٭ ................................... بخور پستهٔ مغز و بنداز پوست (سعدى)
نه هر چيز رخشنده‌اى زر بوَد
رک: هر درخشنده‌اى زر نيست
نه هر چيز کز گِل برويد گُل است
 
  نه هر خر را به چوبى راند بايد نه هر کس را به نامى خواند بايد (اسعد گرگانى)
رک: همه خران را به يک چوب نبايد راند
نه هر زن زن است و نه هر مرد مرد خدا پنج انگشت يکسان نکرد
رک: خدا پنج انگشت را يکسان نيافريده
نه هر زنى به دو گز مقنعه است کدبانو٭
نظير:
نه هر که مقنعه بر سر فکند شد بانو (فاطمه سلطان خانم)
    ـ از دو بال سرريش کرده نشد هيچ طرّار جعفر طيّار (سنائى)
٭ .............................     نه هر سرى به کلاهى سزاى سالارى است (ظهير فاريابى)
      حسين سعادت نورى در ذيل صفحهٔ ۸۴ ترجمهٔ سفرنامه ژنرال سرپرسى سايکس (چاپ دوم، انتشارات ابن‌سينا) قطعه شعرى از پادشاه خاتون نقل کرده که به اين بيت ختم شده است:
نه هر زنى به دو گز مقنعه است کدبانو نه هر سرى به کلاهى سزاى سالارى است
نه هر سرخى بوَد مرجان نه هر سبزى بوَد مينا (قطران)
رک: هر درخشنده‌اى زر نيست
نه هر سرى به کلاهى سزاى سالارى است ٭
رک: نه هر که آينه سازد سکندرى داند
٭ نه هر زنى به دو گز مقنعه است کدبانو   ...................... (ظهير فاريابى)
نه هر سفينه ز دريا درست باز آيد٭
نظير:
دلو هميشه از چاه سالم برنيايد
    ـ صياد نه هر بار شکارى ببرد باشد که يکى روز پلنگش بدرَد (سعدى)
٭ چه گفت؟ گفت: ندانى که خواجه دريائيست ........................... (سعدى)
نه هر سياه‌دلى کيمياگرى داند
نه هر کس شد مسلمان مى‌توان گفتش که سلمان شد ٭
رک: نه هر که آينه سازد سکندرى داند
٭ ........................... که اوّل بايدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد (وفائى شوشترى)
نه هر کس که او مهتر او بهتر است (فردوسى)
رک: نه هر که به قامت مهتر به قيمت بهتر
نه هر کماندارى تير آرزويش بر نشان آيد
  نه هر کو زن بوَد نامرد باشد    زن آن مرد است کو بى‌درد باشد (نظامى)
نه هر که آينه سازد سکندرى داند٭
نظير:
نه هر که سر بتراشد قلندرى داند (حافظ)
ـ نه هر سرى به کلاهى سزاى سالارى است (ظهيرالدين فاريابى)
ـ نه معجزات بوَد هر که را عصا باشد (اديب صابر)
ـ نه عيسيٰ مى‌توان خواندن هر آن کس را که خر دارد (رضى‌الدين نيشابورى)
ـ نه هر که زادهٔ مصر است شيخ ذوالنّون است (کاتبى)
ـ نه هر آن کو ورقى خواند معانى دانست (حافظ)
ـ هر که دارد خُمى نه سقراط است (سنائى)
ـ به خاتمى نتوان زد دم از سليمانى (حافظ)
ـ نه هر کس شد مسلمان مى‌توان گفتش که سلمان شد (وفائى شوشترى)
٭ نه هر که چهره برافروخت دلبرى داند .............................. (حافظ)
نه هر که به‌صورت نکوست سيرت زيبا در اوست (سعدى)
نظير:
نه هر چشم و ابرو که بينى نکوست (سعدى)
    ـ صورت زيباى ظاهر هيچ نيست اى برادر سيرت زيبا بيار (سعدى)
نه هر که به قامت مهتر به قيمت بهتر (سعدى)
نظير:
نه هر کس که او مهتر او بهتر است (فردوسى)
ـ قدر و بهاء مرد نه از جسم فربه است (ناصرخسرو)
    ـ اسب تازى اگر ضعيف بوَد همچنان از طويله‌اى خر بِهْ (سعدى)
ـ بزرگى به عقل است نه به سال
ـ عقل به کوچکى و بزرگى نگاه نمى‌کند
ـ فيل هم بزرگ است
ـ فيل هم بزرگ است
ـ شتر هم بزرگ است
ـ کوتاه خردمند بِهْ که نادان بلند (سعدى)
    ـ بزرگى جز به دانائى مپندار (ناصرخسرو)
نه هر که پادزهر دارد زهر بايد خورد
نه هر که جويد بايد
نظير: نه هر جوينده يابنده بوَد
نه هر که داشت عصا بود موسيِ عمران٭
رک: نه هر که آينه سازد سکندرى داند
٭ حديث نور تجلّى به نزد شمع مگوى .................. (پروين اعتصامى)
نه هر که در مجادله چُست در معامله درست (سعدى)
نه هر که دويد آهو گرفت و نه هر که آهو گرفت دويد!
رک: نه هر که رفت رسيد...
نه هر که رفت رسيد و نه هر که کشت درود٭ (سنائى)
نظير:
نه هر که روَد رسد (کيمياى سعادت)
ـ نه هر که کارد دروَد (کيمياى سعادت)
ـ نه هر که رفت رسيد و نه هر که گفت شنود (سعدى)
٭ مرا وصال نبايد همان اميد خوش است ........................... (سنائى)
نه هر که رفت رسيد و نه که گفت شنود٭ (سعدى)
رک: نه هر که رفت رسيد و نه هر که کشت درود
٭ اگر مراد نيابم مرا همين اميد بس است ........................... (سعدى)
نه هر که زادهٔ مصر است شيخ‌الذّنون است (کاتبى)
رک: نه هر که آينه سازد سکندرى داند
نه هر که سر بتراشد قلندرى داند٭
رک: نه هر که آينه سازد سکندرى داند
٭ هزار نکتهٔ باريک‌تر ز مو اين جاست   ............................... (حافظ)
نه هر که کارَد دروَد (کيمياى سعادت)
رک: نه هر که رفت رسيد و نه هر که کشت درود
نه هر که گوش کند معنيِ سخن داند٭(سعدى)
٭ هزار نکتهٔ باريک‌تر ز مو اينجاست ............................ (حافظ)


همچنین مشاهده کنید