جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نب، نت


نباشد آب و آتش را به‌هم ساز٭
رک: آب و آتش با هم جمع نمى‌شوند
٭ نباشم زين سپس من با تو همراز ...................... (اسعد گرگانى)
نباشد دشمنِ دشمن به‌جز دوست (سنائى)
نباشد رنگ بالاى سياهى٭
رک: بالاتر از سياهى رنگى نيست
٭ تو که کردى مرا آلوده در خون ............................ (باباطاهر)
نباشد مار را بچه جز مار٭
رک: از مار نزايد جز ماربچه
٭ ......................   نيارد شاخ بد جز تخم بد بار (اسعد گرگانى)
نباشد نور و ظلمت هر دو با هم (شبسترى)
نباشد هيچ دردى چون جدائى٭
٭ که را پيوند گيرد آشنائى .......................(اسعد گرگانى)
نبايد بستن اندر چيز و کس دل٭
رک: غلام هست آنم که دل به کس ننهاد
٭ ........................... که دل برداشتن کارى است مشکل (سعدى)
نبايد سخن گفت ناساخته
رک: اول انديشه وآنگهى گفتار
نَبَرد بند و قلاده شرفِ شير ژيان٭
نظير: عار نايد شير را از سلسله
٭ شير هم شر بوَد گرچه به زنجير بوَد ............... (فرّخى سيستانى)
نَبَرد ره به قاف غير عقاب٭
٭ پس بدين رمز هر کسى نبرد .......................... (مولوى)
نَبُرده و نخورده، گرفته درد گُرده! (عا).
رک: نه خورده و نه برده، گرفته و درد گرده
نبض تهيدست نگيرد طبيب٭
نظير:
بى زر بى‌پر است 
ـ هر که زر ندارد
ـ واى بر آن کو درم ندارد و دينار (لامعى)
٭ ............................ درد فقيران همه جا بى‌دواست (پروين اعتصامى)
نبوَد خير در آن خانه که عصمت نبوَد٭
٭ چون طهارت نبوَد کعبه و بتخانه يکى است ....................... (حافظ)
نبوَد عيش چو معشوقه بوَد بوسه شمر٭
٭ چه حديث است مرا بِهْ که شعارى نهم .................(فرّخى سيستانى)
نتابيده‌اش که اين صدا را دارد واى به تابيده‌اش!٭
      ٭ براى اطلاع از ريشه و داستان اين مَثَل رجوع کنيد به داستان‌هاى امثال، تأليف اميرقلى امينى، صص ۴۲۶ و ۴۲۷.
  نترشاند جز به يک منوال تخت سلطان و تختهٔ غسّال (اوحدى)
نترسم ديگر از ياران که افتادم به دريائى (سعدى)
رک: غرقه در بحر چه انديشه کند طوفان را
نَتوان به آسمان زِ رَهِ نردبان رسيد ٭
نظير: با نردبان به آسمان نتوان رفت
٭ نتوان گزارد حقِّ ثنايِ ملک به شعر .....................(کمال اسمعيل)
نتوان به گريه شست خط سرنوشت را (صائب)
نظير:
تقدير را تدبير نمى‌توان کرد
ـ تدبير کجا علاج تقدير کند (مهدى اصفهانى)
نتوان پسِ مرده رفت در گور٭
    نظير: رو تا قيامت ايدر زارى کن کى مرده را به زارى باز آرى (رودکى)
٭ با آنکه کنند ناله و شور ................. (اميرخسرو دهلوى)
نتوان جستن از قضا و قدر (عنصرى)
رک: از قضا نمى‌توان گريخت
  نتوان ديو را به راه آورد سرِ ديوانه در کلاه آورد (اوحدى)
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
نتوان شد به آسمان به رسن (عنصرى)
رک: 'باد به چنبر نتوان بست' و 'با نردبان به آسمان نتوان رفت'
نتوان کرد طرف پُر را پُر٭
نظير: ديزى دو سير و نيمى را پنج سير گوشت بريزى سر مى‌رود
٭ بنده کى گردد آنکه باشد حُرّ   ........................... (سنائى)
نتوان نهفتن درد از طبيبان ٭
رک: کس نکند درد نهان از طبيب
٭ ما درد پنهان با يار گفتيم ............................ (حافظ)
نتوان يافت جوانى به خضاب (اديب)
نظير:
پير، بُر ناکجا شود به خضاب؟
    ـ ريش خود را همى خضاب کنى خويشتن را همى عذاب کنى (رودکى)
    ـ موى گيرم سيه کنى به خضاب تارى ديده را چه خواهى کرد؟
    ـ تا کى برى عذاب و کنى ريش را خضاب؟


همچنین مشاهده کنید