چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

حک و حل


حکاک را به قم‌آباد چه‌کار؟
رک: سگ کجا لانه کجا؟
حکايت بر مزاح مستمع گوى اگر خواهى که دارد با تو ميلى (سعدى)
نظير: دوست خواهى که تا بمانَد دوست آن سخن گو که طبع و عادت اوست (سنائى)
حکم آنچه تو فرمائى من بندهٔ فرمانم٭
رک: هر چه گوئى و هر چه فرمائى...
٭ با وصل نمى‌پيچم، با هجر نمى‌نالم ............................... (سعدى)
حکم بچّه از حکم شاه روانتر است
حکمت به لقمان آموختن بى‌ادبى است
رک: به لقمان حکمت آموختن غلط است
حکم حاکم ومرگ مفاجا(ت) چاره ندارد
حکيم آن است که سرِ خودش آمده باشد
نظير:
ضرب‌خورده جراح است
- براى درد بواسير پيش حکيم بواسيرى بايد رفت
حکيمان خواب را موت‌الاصغر خوانند (عنصرالمعالى)
رک: خواب برادر مرگ است
حکيم‌باشى را دراز کنيد!
ريشه و مأخذ اين مَثَل داستان زير است:
معروف است که روزى کريمخان زند سر سلسلهٔ پادشاهان زند دچار يبوست و امتلاء معده شد. طبيب مخصوص خود را که 'حکيم‌باشي' لقب داشت احضار کرد و علاج درد خود را از او خواست. از آنجا که بهترين طريق مداواى امتلاء معده در آن زمان تنقيه و اماله بود حکيم‌باشى دستور داد کريمخان را اماله کنند تا مزاجش لينت پيدا کند. کريمخان که مرد متعصّبى بود استعمال اماله را نوعى تحقير و اهانت به خود تلقّى کرد خشمگين شد و فرمان داد که حکيم‌باشى را دراز و خود او را اماله کنند! اتفاقاً يکى دو روز بعد مزاج کريمخان نرم و شکمش روان شد. از آن پس هر وقت کريمخان گرفتار يبوست و امتلاء معده مى‌شد دستور مى‌داد حکيم‌باشى بدبخت را دراز و او را اماله کنند!
حکيم بر وى دوا مى‌دهد، مُلّا بر وى دعا
حکيم جائى مى‌رود که آفتاب نباشد٭
٭ اين مثل از زبان فرانسه وارد زبان فارسى شده و اصل آن در زبان فرانسه چنين است: Le médecin entre où le soleil n'entre pas
حکيم جوجه خروسش فرموده است!
به تعريض و تمسخر در مورد پيره‌زنى گفته مى‌شود که شوئى جوان اختيار کرده است
حکيمِ حکيمان خداست
حکيمى را گفتند: برادر بهتر است يا دوست؟ گفت: برادر اگر دوست باشد بهتر است
حکيمى که با جهّال درافتد توقع عزّت ندارد (سعدى)
حکيمى ک خود باشدش زرد روى از او داروى سرخ‌روئى مجوي
رک: طبيبى که خود باشدش زرد روى...
حلّاج هرگز ديبا نبافد
رک: از هر کسى کارى ساخته است
حلاجى دو بيت است، با پشم است يا پنبه!
حلال بکن، هزار بکن
حلال را حساب، حرام را عذاب!
در روز قيامت اعمال نيک به حساب خواهند آمد و افعال بد کيفر و عذاب خواهند برد
نظير: فى حلالهم حساب، فى حرامهم عقاب
حلال‌زادگى مايه نمى‌خواهد! در اين مَثَل کلمهٔ 'حلال‌زادگي' به تعريض و کنايه به‌کار رفته و مراد از آن 'حرامزادگي' و بدجنسى و حيله‌گرى است
نظير: پدرسوختگى مايه نمى‌خواهد
حلالش چه وفا دارد که حرامش داشته باشد
رک: مال حرام برکت ندارد
حلالش مى‌کنم مى‌خورم؟٭
٭ براى اطلاع از اصل و ريشهٔ اين مَثَل رک: امثال و حکم دهخدا، ج ۲، ص ۷۰۱
حلم حق شو با همه مرغان بساز٭
نظير: درِ گنج معيشت سازگارى است کليد باب جنّت بردبارى است (ناصرخسرو)
٭ اى سليمان در ميان زاغ و باز .......................... (مولوى)
حلوا به کسى ده که محبت نچشيده٭
٭ ما از تو به غير تو نداريم تمنّا ........................ (سعدى)
حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نشود
رک: از حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمى‌شود
حلوا را حکيم مى‌خورد، شلّاق را يتيم
حلوا نخورَد چو جو بيايد خر٭
رک: خر که جو ديد کاه نمى‌خورد
٭ ....................... ديبا نبوَد به‌کار بوزينا (ناصرخسرو)
حلوا نه آن خورَد که او را انگشت دراز باشد، آن کس خورَد که او را دست دراز باشد (سَمَک عيّار)
حلواى آهک مى‌شود پخت، اما نمى‌شود خورد
نظير:
آجر پختنى است اما خوردنش سر دل مى‌آورد
- از فضلهٔ حيوان نارنج مى‌توان ساخت ولى بو نمى‌دهد
حلواى تنتنانى تا نخورى نداني٭
٭ براى اطلاع از مفهوم و ريشهٔ اين مَثَل رجوع شود به داستان‌هاى امثال، تأليف س.ک. مرتضويان، ص ۹۲.
حلواى شيرين و دل کافر
رک: مال مفت و دل بى‌رحم


همچنین مشاهده کنید