پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

حر


حرام از همان راهى که آمده است مى‌رود
رک: مال حرام برکت ندارد
حرام بود به راه حرام رفت
رک: مال حرام بود به راه حرام رفت
حرام‌خورى آن هم شلغم؟
حرام روزى را به تنگيِ سال چه‌ کار؟ (از جامع‌التمثيل)
حرام‌زادگى مايه نمى‌خواهد
حرام‌زاده که تخمش برافتد از عالم نمى‌شود که نباشد گزنده و بد ذات(ناظم هروى)
رک: حرام‌زاده مسجد نمى‌سازد
حرام‌زاده مسجد نمى‌سازد
از بدنهاد توقع نيکى مداريد
نظير:
از جهنّم باد خنک نمى‌وزد
- از ناپاک‌زاده مداريد اميد (فردوسى)
- بدگهر نيک چون تواند زيست؟ (عنصرى)
- حرام‌زاده که تخمش برافتد از عالم نمى‌شود که نباشد گزنده و بدذات(ناظم هروى)
- از حرام‌زاده جز رندى و غمّازى نيايد (سَمَک عيّار)
- از مردم بداصل نخيزد هنر نيک (منوچهرى)
حرام مى‌خورى مرغ خودت را بخور!
حرامى باش، حراميِ سفره مباش
حرف از حرف برمى‌خيزد
رک: حرف حرف مى‌آورد
حرف از سى و دو دندان که بيرون رفت همه جا پُر است
نظير: حرفى که از دهان درآيد گرد جهان برآيد
حرف او و چاقوى جيب سگ يکى است
نظير: قول و بولش يکى است
حرف باد هواست
حرف بد بر زبان بد باشد (از مجمع‌الامثال)
حرف بزرگان شنيدن ادب است
رک: سخن بزرگان شنيدن ادب است
حرف پَرْ دارد
رک: حرفى که از دهان درآيد گرد جهان برآيد
حرف پيشکى مايهٔ شيشکى است!
رک: فکر پيشکى مايهٔ شيشکى است
حرف حرف مى‌آورد (باد برف)
نظير:
حرف از حرف برمى‌خيزد
- سخن از سخن خيزد
- از سخن سخن زايد
- از حديث حديث شکافد (تاريخ بيهقى)
- از سخن سخن شکافد و از حديث حديث زايد (تاريخ بيهقى)
حرف حسابى جواب ندارد
حرف حق در آتش نمى‌سوزد در آب هم غرق نمى‌شود
حِرفت آموز تا از حرقت مفلسى نسوزى (از جامع‌التمثيل)
نظير: هيچ گنجى بهتر از هنر نيست (قابوس‌نامه)
حرف حق تلخ است
نظير:
حرف حق نزن سرت را مى‌بُرَّند
- ز حرف حق شود رنجه هر که آن شنود
- کو در زمانه آنکه نرنجد ز حرف راست (پروين اعتصامى)
رک: هر راستى را نبايد گفت
حرف حق را بود در دل اثر٭
٭ الحق خجل شدم که به تحقيق هر چه گفت حق بود و...................(قاآنى)
حرف حق نزن سرت را مى‌بُرَّند
رک: حرف حق تلخ است
حرف خودت را کجا شنيدى؟ آنجا که حرف مردم را
رک: بد خودت را کجا شنيدى؟...
حرف درست و زبان سست
حرف را بايد هفت بار در دهان چرخاند
رک: اول انديشه وانگهى گفتار
حرف را بايد هفت دفعه قورت داد
رک: اول انديشه وانگهى گفتار
حرف راست را از بچّه بپرس
صورت ديگرى است از 'حرف راست را از دهان بچّه بشنو'
حرف راست را از دهان بچّه بشنو
نظير: حرف راست را از بچّه بپرس حرف قرص، از بچّه پرس
حرف راست را از ديوانه بشنو
نظير:
حرف راست را از دهان بچّه بشنو
- جانا سخن راست ز ديوانه بپرس (خواجو کرمانى)
- حرف درست و زبان سست
حرفِ زور قبض و برات نمى‌خواهد
رک: زورت بيش است حرفت پيش است
حرفِ سرد مهر از دل بيرون کند
نظير: سخن سرد تخمى است که از او دشمنى رويد (قابوس‌نامه)
حرف شنيدن ادب است
نظير:
سخن بزرگان شنيدن ادب است
- جوانا سر متاب از پند پيران (حافظ)
- از هر که دهد پند شنودن بايد (ابوالفرج رونى)
حرف شنيدن از گوش نکردن بهتر است
حرف قرص، از بچّه پرس
رک: حرف راست را از دهان بچّه بشنو
حرف کج، راست به زور رگ گردن نشود (صائب)
حرف که از سى و دو دندان بيرون رفت همه جا پُر است
نظير:
حرفى که از دهان درآيد گردِ جهان برآيد
- حرف که از سى‌ و دو دندان گذشت از سى و دو شهر مى‌گذرد
- حرف پَر دارد
حرف که از سى و دو دندان گذشت از سى و دو شهر مى‌گذرد
رک: حرفى که از دهان درآيد گِرد جهان برآيد
حرف مرد زينت مرد است
حرف مرد يک کلمه است
نظير: حرف مرد يکى است
حرف مرد يکى است
نظير: حرف مرد يک کلمه است
حرف مرد يکى است، تا حالا مى‌گفتم: آرى، حالا مى‌گويم: نه!
به مزاح و شوخى به‌کار برند
رک: گفتيمان نگفتيمان، زبانم که نسوخت!
حرف منِِِ ريش سفيد را قبول نمى‌کنى، عرعر الاغ را قبول مى‌کنى؟
پيرمردى نزد جوانک همسايه که به امانت گرفتنِ خر او آمده بود سوگند مى‌خورد که 'خر را ساعتى پيش براى کار به صحرا برده‌اند' ليکن هنوز جمله او به آخر نرسيده بود که آواز خر از طويله برخاست. پيرمرد که ترديد جوانک و توجّه او را به طويله مشاهده کرد با لحنى سرزنش بار گفت: 'شگفتا که (...) حرف منِ ريش سفيد را باور نمى‌کنى و عرر الاغ را باور مى‌کني!' (نقل از کتاب کوچه تأليف احمد شاملو، حرف 'الف' ، دفتر اول، ص ۷۲۲)
حرف نزده را هميشه مى‌توان زد
نظير: سخن تا نگفتى توانيش گفت ولى گفته را باز نتوان نهفت (سعدى)
حرف‌هات مفت، کفش‌هات جفت!
رک: راه باز، جاده دراز!
حرف هست از شمشير بدتر
رک: زخم‌زبان از زخم شمشير بدتر است
حرفى که از دهان درآيد گرد جهان برآيد
نظير:
حرف که از سى و دو دندان بيرون رفت همه جا پُر است
- حرف پَرْ دارد
حرکت از تو، برکت از خدا
رک: از تو حرکت، از خدا برکت
حرمتِ امام‌زاده با متولّى است
رک: حرمت امام‌زاده را متولّى نگاه مى‌دارد
حرمت امام‌زاده را متولّى نگاه دارد
نظير: احترام امام‌زاده با متولّى است
رک: حرمت هرکس در دست خودش است
حرمت پير مغان بر همه کس واجب است٭
رک: ريش قاضى احترام ديگرى دارد
٭ ............................ سرزده داخل مشو ميکده حمام نيست (...؟)
حرمت گذشتند به پياز پياز آمد به غمزه و ناز! (عامیانه).
رک: براى هر خرى آخور نمى‌بندند
حرمت هر کس در دست خودش است
نظير:
بوَد حرمت هر کس از خويشتن (سعدى)
- حرمت امام‌زاده با متولّى است
- حرمت امام‌زاده را متولّى نگاه مى‌دارد
- هر که آرد حرمت آن حرمت برَد (مولوى)
- آبرويت را در دست خود نگهدار
- عزّت هر کس به دست خودش است
حرمله از شمر بدتر است
حريص با جهانى گرسنه است و قانع به نانى سير (سعدى)
نظير: حريض دانم در غم است، هر قدر دارد پندارد کم است
حريص دايم در غم است، هر چه دارد پندارد کم است
نظير: حريص با جهانى گرسنه است (و قانع به نانى سير) (سعدى)
حريص را نکند نعمت دو عالم سير
رک: حريص دايم در غم است، هر چّه دارد پندارد کم است
حريفِ باخته از بخت خود نالان است
نظير: حريف باخته هميشه با خود در جنگ است ضرر تلخ است
حريفِ باخته هميشه با بخت خود در جنگ است (از جامع‌التمثيل)
رک: حريف باخته از بخت خود نالان است
حريف حريف خود را شناسد (از جامع‌التمثيل)
حريف مجلس ما خود هميشه دل مى‌برد على‌الخصوص که پيرايه‌اى بر او بستند (سعدى)
نظير:
مبارک خيلى خوشگل بود آبله هم درآورد!
- گل بود به سبزه هم آراسته شد


همچنین مشاهده کنید