چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

خنده و فراموشی


خنده و فراموشی
تا جوان بودم از خنده غافل بودم، بعدها که چشمانم بازتر شد و حقیقت را دیدم به خنده افتادم و همچنان می خندم.
در خنده، فراموشی و رهایی تواماً و یکجا شکل می گیرد. زمان ولو به صورت کوتاه مدت از سیر یکنواخت و کسالت آورش خارج می شود. وقفه یی کوتاه در روزمرگی حاصل آمده تا به عبارتی گسست رخ دهد، اما نه گسست در ادامه و تقویت پیوستگی که لازمه سیر خطی تاریخ است. بلکه چندگانگی روان که روایت یگانه را نیز به چالش می گیرد. بنابراین خنده بخشی از جهان شیزوفرنیک می شود که در آن گفتار تکه تکه شده برای لحظاتی هم که شده گفتار پیوسته را مرعوب می کند.
مساله تماماً بر سر به چالش کشانیدن پیوستگی و دیدگاه خطی است. این کار به وسیله خنده صورت می پذیرد، در خنده به جای کلام ابعاد تن است که به حرکت درمی آید تا که روایت رسمی و اتوریته کلام را انکار کند. در اینجا «لحظه» اهمیتی افزون پیدا می کند چون در لحظه خنده رخ می دهد یا در لحظاتی در مقیاس زمان می خندیم.
یعنی در لحظاتی از رهاشدن از سنگینی و خفقان پیوستگی زمان است که خنده شکل می گیرد و از این نظر همواره در وضعیت اپوزیسیون قرار دارد چون خنده روایت غالب نیست. مفهوم لحظه و توقف در آن نیز در عین حال طغیان علیه زمان خطی است. مقصود از توقف در لحظه در واقع در «حال» زندگی کردن است «حال»یی که بدون تامل در گذشته و بدون قربانی کردن حال در آینده، به خودی خود جالب تلقی می شود. با این همه خنده محصول فراموشی است، بدون فراموشی نمی توان به خنده درآمد و قهقهه زد. اما خود فراموشی محصول جابه جایی چشم انداز است. ثابت ماندن چشم انداز برای مدتی طولانی منجر به ایجاد متافیزیک (باور قوی) می شود که سنگینی آن امکان تحرک را سلب می کند (منظور از امکان تحرک تغییر چشم انداز است).
هر چشم انداز دارای یک مرکز ثقل است که با تغییر در چشم انداز، مرکز ثقل نیز تغییر می کند. منظور از مرکز ثقل آن ستون اصلی یی است که تمامی باورها در آن چشم انداز بر اساس همان مرکز ثقل ایجاد و توجیه می شود. بنابراین با تغییر در چشم انداز، مرکز ثقل نیز تغییر می کند و به تعداد چشم اندازهای متنوع، مراکز ثقل متنوع شکل می گیرد. مرکز ثقل را می توان همان حقیقت در نظر گرفت. هنگامی که حقیقتی متکثر شد این به آن معنا خواهد بود که دیگر حقیقتی وجود ندارد و بنابراین موضوع «ارزش ثابت» منتفی می شود.
بدین سان ما با یک نسبی گرایی به معنی شیوع ارزش های متنوع مواجهیم که باب پیوستگی و یکپارچگی در تاریخ را که متکی بر روایت کلان است، می بندد. در اینجا خطی بودن مدرنیسم به عنوان نظری غالب به چالش کشانده می شود و خنده در تقابل با مدرنیسم خود را با نسبی گرایی پست مدرن هماهنگ تر می بیند. در پست مدرنیسم جهان خطی به پایان می رسد. گذار از مدرنیسم به پست مدرنیسم به معنای گذر از زمان خطی به زمان دورانی (تکراری) نیز هست. مقصود از زمان دورانی «تکرار بازی» است. این بازی تکراری همان چشم اندازهای متکثر است که با وقفه تکرار می شوند و هرگونه باور ثابت (تکیه بر چشم انداز ثابت) و جوهر را انکار می کنند. هنگامی که از همه چیز ارزش زدایی شود این به آن معنا نیز خواهد بود که همه چیز به سطح و تصویر تبدیل می شود یا به عبارت دیگر نمایش اهمیت افزون می یابد.
در نمایش بازیگران نقش های متنوع و گاه متضادی را ایفا می کنند. این ایفای نقش ماورای ارزش گذاری (چشم انداز ثابت) است که رخ می دهد. بدین سان بازیگران نقش بازی می کنند. بدون آنکه نقش خود را جدی بگیرند و بدون آنکه برای مدتی طولانی در نقش ثابت (چشم انداز ثابت) قرار بگیرند زیرا این خود بازی کردن است که اهمیت دارد و تکرار می شود.
اکنون چه کسی می تواند بخندد؟ آن کس می تواند بخندد که به تعبیر نیچه بر بلندی ایستاده است. مقصود از بلندی ارتفاع است. ارتفاع ایجاد فاصله می کند، به تعبیر دیگر ارتفاع همان فرارفتن از موقعیت زمانی و مکانی است که در واقع نام دیگر فراموشی است، زیرا در پیوستگی زمان و مکان گسست ایجاد می کند. نیچه در بخش سوم کتاب چنین گفت زرتشت گویی در پاسخ به همین مساله است که با لحنی مسیح گونه می گوید؛ «... چه کسی در میان شما هم می تواند بخندد و هم عروج کرده باشد؟ آن کس که بر فراز بلندترین کوه ایستاده است، خنده می زند بر همه نمایش ها و جدی بودن های حزن آور».۱ بدین سال خنده با فراموشی و سطحی بودن (تعدد چشم اندازها و نفی جوهر ثابت) ارتباط پیدا می کند. مثال مشهوری از شوپنهاور که ارتباط مناسبی با این بحث پیدا می کند می تواند جالب به نظر آید.
از نظر شوپنهاور شیزوفرنی (پراکندگی) با بیشترین میزان فراوانی در میان بازیگران رخ می دهد زیرا از نظر او این جماعت (بازیگران) بسیار بد از حافظه شان مدد می گیرند بدان علت که بازیگران بنابر موقعیت شغلی که دارند هر روز می بایستی در یک رل ایفای نقش کنند و دفعه دیگر در موقعیت و رلی متفاوت. بنابراین چشم اندازها دائماً تغییر پیدا می کند. بدین صورت است که حافظه تخریب می شود و تخریب حافظه یعنی از بین رفتن پیوستگی و توالی امور. جالب هم آن است که شوپنهاور نشانه سلامت فکر را به یاد آوردن حافظه به معنی پیوستگی ذهن قلمداد می کند. او در تشریح جنون آن را رشته گسیخته حافظه در نظر می گیرد. یعنی در پریشان گویی (از آن به جنون تعبیر می کند) نوعی عدم پیوستگی وجود دارد زیرا نشانه سلامت واقعی ذهن همانا به یاد آوردن و فعالیت مداوم حافظه است.
اکنون شاید بهتر بتوان جایگاه خنده را دریافت. خنده در کانون گسیختگی و چندپارگی جهان قرار می گیرد حتی خندیدن ما به موقعیت های خنده آور ناشی از آن است که در کار جهان خرق عادتی صورتی گرفته و آن چیزی که قاعدتاً می بایستی محقق شود، انجام نگرفته و مثلاً سوژه یی «خارج از نت» نواخته است به این ترتیب خنده به مثابه یک شوک، خواب پیوسته جهان کهنه و یکنواخت را به کابوس مبدل می کند. بیهوده نیست که خنده در جهان کهنه همواره با دیوانگی (جنون) و در تقابل با حافظه تعریف می شده است، این مساله صرفاً اختصاص به افلاطون نداشته است حتی در لالتیا ویستارا معروف ترین داستان زندگی بودا شاکیامونی، این گونه آمده است که «درست در آن هنگام که او (بودا) زاده شد، در سراسر گیتی هر آن که بیمار بود شفا یافت، هر آن که کور بود، دید. هر آن که کر بود، شنید و هر آن که دیوانه بود «حافظه اش» را باز فراچنگ آورد.» این دیوانگی و در عین حال ناشی از سرشاری ذهن و استعلای آن نیز است. خنده با این تعبیر به نظر می رسد که به خصوص در نیچه جایگاه اصلی خود را پیدا می کند.
در همین رابطه است که ژرژ باتای میراث دار مستقیم نیچه در ارتباط با موقعیت خنده در اندیشه نیچه حرف نهایی را می زند. او می نویسد؛ «نیچه حتی تا آن اندازه پیش رفت که از چشم انداز حقیقت فلسفی بیشترین ارزش را به انفجار خنده داد (باشد که هر حقیقتی که شما را به خنده نینداخته است حداقل برای یک بار هم که شده به عنوان خطا انگاشته شود). با این همه درست است که تمایل مخالف این عقیده نیچه دست بالا را به دست آورد و خنده یا بیان بی رحمانه بی ارزش بودن قلب، همراه حقیقت تبدیل به چیزی متعالی بی وزن و رها شده ».
۲ مساله فاصله (ارتفاع) برای خندیدن برای نیچه اهمیت اصلی را دارد زیرا فاصله دنیای سوژه را از دنیای ابژه جدا می کند اما این فاصله همچنین نگاه از بالا به پایین است در آنجا آفرینندگی (خلاقیت) با خنده ممزوج می شود و به خنده بعدی عمیق تر می دهد که با خنده توده متمایز و متقابل می شود. جهان جدای سوژه از ابژه همچنین جهان «دکنستراسیون» (واسازی) deconstruction نیز است. در دکنستراسیون سوژه بر ابژه منطبق نمی شود و از این نظر اساس خنده و چندپارگی نیز است از طرفی دیگر فاصله میان این دو (سوژه با ابژه) هرگونه تقارنی را زیر سوال می برد و بر همین مبنا است که خنده ویژگی دنیای ناپیوسته و نامتقارن است و همچنین به همین دلیل است که با جهانی پست مدرن منطبق تر است.
کی یر کگور
نادر شهریوری (صدقی)
منبع : آتی بان