دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


براساس پرونده واقعی سودای ۲۰۶


براساس پرونده واقعی سودای ۲۰۶
رضا آگهی ها را یکی یکی مرور می کرد و دور بعضی ها را خط می کشید. چند دقیقه بعد گوشی تلفن را برداشت و شماره ای گرفت. بعد صدایش را صاف کرد و گفت: «سلام قربان. ببخشید مزاحمتان شدم. من خریدار ماشینتان هستم. اگر تخفیف بدهید خدمت می رسم. بعد مکثی کرد و پس از اطلاع از وضعیت ماشین گفت: «من هشت و نیم میلیون دارم. بقیه اش را هم باید وام بگیرم. البته وامم آماده است. فقط معطل ضامن مانده ام که تا آخر هفته رو به راه می شود. بعد هم نشانی را کنار روزنامه نوشت؛ پاسداران، خیابان ،۴۷ ساختمان نیمه کاره!»
گوشی تلفن را سرجایش گذاشت و به سوی همکارش رفت و با خوشحالی گفت: «رحیم پور دیدی بالاخره یک ماشین خوب پیدا کردم.»
همکار قدیمی سرش را از روی برگه ها و پرونده های درهم و برهم ریخته روی میز برداشت و به او نگاهی انداخت و گفت: آدرس گرفتی
- بله ‎/ تو یکی از فرعی های پاسدارانه. ماشین ۲۸ هزار کیلومتر بیشترکار نکرده، بدون رنگ، تودوزی چرم با دزدگیر تصویری.»
- آخرش چند
- یازده میلیون. خرج محضر هم نصف نصف.
- اگه رنگ نداشته باشه حدود یک میلیون زیر قیمته.
رضا در ادامه خمی به ابرو انداخت و جواب داد: بالاشهری اند دیگه. برای اینها یک میلیون تومان مثل پول توجیبیه دیگه. طرف مهندسه، داره ساختمان می سازه. سپس رضا رفت به سوی میز کارش و تکه کاغذی که روی آن نشانی را نوشته بود آورد و رو به رحیم پور گفت:
- چند ساعت مرخصی بگیر و بریم سراغش. می ترسم دلال ها تو هوا بزنند. توهم بیا ببین رنگ نداشته باشه. موتور و فنی اش را هم نگاه کن.
از وقتی راه افتادند یک ساعت و ده دقیقه ای در راه بودند تا رسیدند. پرسان پرسان وقتی نشانی را پیدا کردند با یک تکه سنگ به در آهنی ساختمان نیمه کاره زدند.
کارگری از طبقه سوم داد زد:
- کیه
رضا گفت:
- آقای مهندس تشریف دارند
کارگر چیزی نگفت و چند دقیقه بعد مردی خوش پوش که بوی عطرش تا چند متری به مشام می رسید در بزرگ فلزی را باز کرد. بعد دست دراز کرد به طرف رضا و دوستش ‎/
- سلام، زمانی هستم.
رضا با لبخند و دستپاچگی گفت:
- ارادتمندم قربان من هم رضا هستم. چند ساعت پیش خدمت تان زنگ زدم.
- بله، خواهش می کنم. ماشین اینجاست.
رحیم پور پیش از اینکه با ماشین گشتی بزنند، دورتا دور آن را حسابی چرخید و خوب وراندازش کرد. بعد دست گذاشت روی رکاب سمت چپ.
- اینجا رنگ شده
مهندس با خونسردی گفت:
- بله، فقط همان قسمت رنگ شده، اما تصادف نبوده. همسرم دنده عقب آمده، رکاب گیر کرده به جدول و به خاطر اینکه یک تکه اش سوراخ شده بود، مجبور شدیم ۳رنگش کنیم. دسته گل خانم هاست دیگه!
آنها سپس سوار بر ماشین گشتی در خیابان های اطراف زدند. رحیم پور بعد از بررسی موتور رضا را کنار کشید وگفت:
- ماشین سالم است. اگر بتوانی بازهم تخفیف بگیری ضرر نکردی.
بعد رفتند سمت مهندس و رضا گفت:
-قربان واقعیتش من کارمندم. بعد از عمری با بدبختی این پول را جمع و جور کردم. اگر برایتان امکان دارد باز هم به ما تخفیف بدهید. هنوز مهندس به صرافت جواب دادن نیفتاده بود که رحیم پور پی حرف را گرفت و گفت:
- البته ماشین سالمیه اما جلوبندی اش هم ایراد داره. این دوست من مثل برادرتان است، هر چه تخفیف بدهید راه دوری نرفته.
مهندس لبخندی زد وگفت:
- تا آنجایی که جا داشت، تخفیف دادم. اما اگر پسندیدید، به خاطر گل روی شما ۲۰۰هزار تومان هم کم می کنم.
پس از تعیین قیمت نهایی آنها برای عصر قرار معامله گذاشتند تا رضا ۸میلیون تومان بیاورد و قولنامه بنویسند.
غروب حدود ساعت هفت رضا با خوشحالی رسید جلوی در ساختمان نیمه کاره. مهندس کنار پژو ۲۰۶ منتظرش بود. پس از احوالپرسی از رضا خواست داخل خودرو بنشیند. بعد دو برگه کاغذ و یک کاربن از داشبورد درآورد و داد دست رضا و گفت: متاسفانه به دلیل اینکه سال ها خارج از کشور زندگی کرده ام دستخط خوبی ندارم، خواهش می کنم شما بنویسید.
رضا با دستپاچگی گفت: من که چیزی بلد نیستم، چه بنویسم.
مهندس گفت: نگرانی ندارد. من می گویم شما زحمت نوشتنش را بکشید.
درپایان هم هر دو قولنامه را امضا کردند و قرار شد ماشین تا زمان محضر در پارکینگ ساختمان نیمه کاره بماند و سوئیچ هم پیش رضا باشد. فردا ظهر رضا هرچه منتظر ماند از مهندس خبری نشد. تلفن همراهش نیز خاموش بود. رضا وقتی خودش را جلوی در ساختمان نیمه کاره رساند ماشین را در پارکینگ دید. وقتی از نگهبان ساختمان سراغ مهندس را گرفت مرد جوان افغانی به او گفت: چنین فردی را نمی شناسد.
بدین ترتیب پس از مراجعه رضا به اداره آگاهی و تحقیق از کارگر ساختمان مشخص شد مهندس قلابی از چند روز قبل نقشه دوستی با کارگر را طراحی کرده و روز معامله نیز به بهانه دیدن دوست جدید خود به ساختمان نیمه کاره رفته بود.
در اداره مشخص شد مرد کلاهبردار پس از سرقت خودروی پژو و ساخت سوئیچ و جعل کارت، آن را همزمان به پنج نفر فروخته و متواری شده است.
سرهنگ عبدالله قاسمی
منبع : کارنا