چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

حس و حساسیّت(Sense & Sensibility)


حس و حساسیّت(Sense & Sensibility)
▪ کارگردان: آنگ لی
▪ فیلم نامه: اما تامپسون (بر اساس رمانی از جین آستین)
▪ مدیر فیلمبرداری: مایکل کولتر
▪ تدوین: تیم اسکوایرز
▪ موسیقی متن: پاتریک دویل
▪ بازیگران: اما تامپسون، کیت وینسلت، هیو گرانت، آلن ریکمن، جیمز فلیت، تام ویلکنسون، گرگ وایز، هریت والتر /
▪ محصول: ۱۹۹۵ / انگلستان
▪ مدت زمان: ۱۲۶ دقیقه
● خلاصه داستان:
انگلستان، اواخر قرن هجدهم. مرد ثروتمندی به نام آقای دشوود (تام ویلکنسون) که در آستانه مرگ قرار دارد، تمامی ملک و املاکش را به پسر ارشد خود، جان (جیمز فلیت)، که از همسر اولش است می دهد، اما در مقابل از او می خواهد که مراقب دخترانش، الینور (اما تامپسون)، ماریان (کیت وینسلت) و مارگارت نوجوان (امیل فرانسوا) که از همسر دوم او هستند، باشد و مخارج آنها را بطور کامل بپردازد. پس از مرگ پدر، جان که تحت سلطه همسرش فانی (هریت والتر) قرار دارد، از قولی که به پدر داده سر باز می زند و حال دختران دشوود به همراه مادرشان مجبورند که از عمارت اشرافی "پارک ساکس" که اکنون متعلق به جان است، بروند و به فکر جایی، البته محقرتر برای ادامه زندگی باشند. در این هنگام یکی از برادران فانی به نام ادوارد (هیو گرانت) پا به عمارت "پارک ساکس" می گذارد. ادوارد که بر خلاف خواهرش، جوانی مودب و خوش قلب است، بلافاصله با خانواده دشوود رابطه صمیمی پیدا می کند و بتدریج احساس عاشقانه ای میان او و الینور پدید می آید. اما درست هنگامی که ادوارد می خواهد از الینور تقاضای ازدواج کند، مجبور به ترک عمارت و رفتن به لندن می شود. در مقابل الینور نیز به همراه دو خواهر و مادرش به کلبه ای واقع در روستا که متعلق به یکی از خویشاوندان مادرش است می روند تا انجا زندگی کنند و این امر باعث می شود تا الینور و ادوارد تا مدتی از هم دور بیفتند. از سوی دیگر، ماریان که از چهره زیبایی برخوردار است مورد توجه یک جنتلمن ثروتمند به نام کلنل براندون (آلن ریکمن) که در همسایگی خانواده دشوود در روستا زندگی می کند، قرار می گیرد. اما ماریان توجهی به کلنل که مرد به ظاهر عبوسی است و در حدود دو برابر سن او را دارد، نشان نمی دهد و در مقابل دلباخته مرد جوانی به نام جان ویلوبای (گرگ وایز) می شود. اما باز در موقعی که ویلوبای باید پیشنهاد ازدواج را به ماریان بدهد مجبور به ترک روستا و عزیمت به لندن می شود. در این شرایط الینور با دختر جوانی به نام لوسی آشنا می شود و پس از اندکی آشنایی در زمانی که لوسی برای دیدن نامزدش از او تقاضای کمک می کند، متوجه می شود که نامزد لوسی همان معشوقه او یعنی ادوارد است. از طرف دیگر ماریان نیز متوجه می شود که ویلوبای برای پرداخت بدهی هایش ناچار شده تا با زن دیگری که در وضع مالی خوبی بسر می برد، ازدواج کند و ......
● پلان آخر:
اولین نکته‌ای که باید در پلان آخر به آن اشاره کنم این است که نوشتن خلاصه داستان حس و حساسیت شاید یکی از دشوارترین مطالبی بود که در این چند وقت اخیر نوشته بودم و این خود دلیل بر فیلمنامه بی نقصی است که اما تامپسون از روی رمان "جین آستین" نوشته است و شاید به جرات یکی از برترین فیلمنامه های تاریخ سینمای عاشقانه باشد. داستان حس و حساسیت در ظاهر بسیار ساده و یک خطی است: عشق و عشق و عشق. هر بیننده ای، اعم از عام و خاص از دیدن این فیلم لذت می برد و می تواند آنرا به خوبی لمس و با شخصیت های آن همذات پنداری کند. از خوشبختی آنها خشنود شود و یا حتی در پاره ای از مواقع همراه آنها اشک بریزد. اما در ورای این داستان به ظاهر ساده، پیچیدگی عجیبی به چشم می خورد. این پیچیدگی نه از نوع پیچیدگی های لینچی است که تنها عده معدودی از آن سر در می آورند و نه از نوع آن ابهاماتی است که امثال آنتونیونی و کیشلوفسکی فیلم های خود را با آن به اتمام می رسانند. بلکه از جنسی است که بیننده در عین آنکه آنرا فهمیده اما از تصمیم گیری درباره آن عاجز است. این فیلم از سه فصل کلی تشکیل شده است. در فصل اول، آنگ لی حس و حساسیت را در قالب دو کاراکتر اصلی فیلم جای می دهد. او حس و احساس را به الینور نسبت می دهد، دختری آرام و متین که مطابق نظر خواهرش خالی از حساسیت کافی در روابط عاشقانه است. الینور عشق را در داشتن احساس به معشوق می شناسد و هیجان و حساسیت را در این سیر بر خلاف متانت و وقار می پندارد. اما در طرف دیگر ماریان را می بینیم. دختر زیبارویی که درست در نقطه مقابل الینور قرار دارد. او سرشار از هیجان و حساسیت است و در عالم عشق به تنها چیزی که می اندیشد ابراز علاقه است و بس. اما آنگ لی سرنوشت این دو دختر را که با دو راه متفاوت به عالم عشق سفر کرده اند، مشابه هم می داند و آن چیزی نیست به جز شکست و شکست و شکست. در واقع آنگ لی حس و حساسیت را مکمل یکدیگر می داند و معتقد است که ایندو در کنار هم می تواند به سرانجام خوشایندی منجر شود.
در فصل دوم که بهترین فصل فیلم نیز به حساب می آید، آنگ لی عکس العمل الینور و ماریان را در قبال شکست عشقی که داشته اند، همانند عملکرد آنها در ابتدای راه می داند. در واقع پیچیدگی داستان در همین قسمت پدید می آید. آیا رفتار الینور و ماریان بیانگر این است که آنها هنوز به بلوغ کافی در سیر و سلوک عاشقی دست نیافته اند؟ آیا پس از آشنایی بیشتر با گذشته ویلوبای باید او را گناهکار خواند؟ آیا ادوارد به خاطر عشق به الینور قصد خیانت به لوسی را داشته؟ اینها سوالاتی است که آنگ لی حتی در فصل پایانی فیلم هم به انها پاسخ درستی نمی دهد و بیننده را در تصمیم گیری درباره شخصیت هایش آزاد می گذارد. اما در فصل سوم فیلم تا حدودی رو به ضعف می گذارد. ضعفی که شاید باعث آن شد تا "حس و حساسیت" از بردن جایزه اسکار بهترین فیلم سال محروم بماند. ماریان که مشابه داستان های کلاسیک به کمک خواستگار سابقش از بستر مرگ نجات یافته، سرانجام به کلنل براندون ابراز علاقه می کند و ادوارد که به خاطر محروم شدن از ارث، از سوی لوسی طرد شده است به سراغ عشق واقعی اش، الینور باز می آید و همه اینها یک پایان خوش را رقم می زند. اما علیرغم این فصل نسبتاً ضعیف "حس و حساسیت" فیلم خوش ساختی است و بیننده مخصوصاً آن دسته که به داستان های بربادرفته گونه علاقمند است از تماشای آن لذت خواهد برد.

http://salam۳۰nama.blogfa.com/cat-۲۷.aspx
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید