دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


شوق مجری شدن در روزهای پرالتهاب انقلاب


شوق مجری شدن در روزهای پرالتهاب انقلاب
ابتدا تلویزیون را در دوران کودکی و نوجوانی‌اش جست‌وجو کردیم و بعد از علاقه‌شان به کار اجرا در همان سال‌هایی که سعی می‌کرد این استعداد را در خانه و مدرسه بروز دهد، پرسیدیم.
در دوره جوانی این استعداد بالقوه را با تمام توان به فعلیت رساند، این موفقیت مصادف بود با روزهای پیروزی انقلاب اسلامی و جو ناآرام جامعه. شروع کارش در تلویزیون از آغاز دهه ۶۰ رقم خورد، ذوق و شوق کار اجرا او را با کار شبانه‌روزی در تلویزیون ترغیب می‌کرد، خارج از ساعت کاری او همچنان فعال بود و می‌آموخت از پیشکسوتان این حرفه. «محمود شهریاری» که نزدیک به ۳ دهه است در تلویزیون حضور دارد، امروز هم همچنان پرانرژی مثل همان روزهای اولیه به کار اجرا علاقه نشان می‌دهد، آنقدر که به گفته خودش باعث تعجب نسل جوانی می‌شود که تازه وارد کار اجرا شده‌اند.
▪ از اولین روزهایی برایمان بگویید که چشمتان به جمال تلویزیون روشن شد. خاطرتان هست کجا، چطور و کی این اتفاق افتاد؟
ـ اولین آشنایی‌ام با تلویزیون برمی‌گردد به دوران نوجوانی‌ام، با تلویزیون‌های سیاه و سفید کمدی که معمولاً دو تا در کلیدی داشت اگر خاطرتان باشد در این تلویزیون‌ها به شکل تاشو بود و حتی قفل هم می‌شد، چون قفل داشت پدر و مادرها خیلی خوب می‌توانستند تلویزیون دیدن بچه‌هایشان را کنترل کنند. این‌طوری والدین هر وقت صلاح می‌دانستند اجازه می‌دادند تا بچه‌ها به پای برنامه‌های تلویزیون بنشینند. (می‌خندد)
▪ قطعاً این قانون در منزل شما هم حاکم بوده است؟
ـ همین‌طور بود. در دوره نوجوانی که در میدان ولی‌عصر، بلوارکشاورز، خیابان شقایق ساکن بودیم، پدرم یک روز با یک تلویزیون کمدی در‌دار به خانه آمد و... ذوق و شوق تماشای تلویزیون از یک طرف و دغدغه نوشتن مشق شب هم یک طرف ولی پدرم هر وقت که می‌دید درس‌هایمان را خوانده‌ایم کلید تلویزیون را می‌داد و می‌گفت بروید پای تلویزیون بنشینید از این کلید دو تا داشتیم یکی دست پدرم بود و آن یکی هم دست مادرم یادم هست، گه‌گداری که هنوز تکالیفمان را انجام نداده بودیم از شوق تماشای تلویزیون به مادرم می‌گفتم که درس‌هایم تمام شده است و او هم یواشکی و پنهان از چشم پدرم کلید تلویزیون را به من می‌داد و اجازه می‌داد یک ساعتی پای تلویزیون بنشینیم.
▪ آن زمان قطعاً خیلی از خانواده‌ها هنوز صاحب تلویزیون نشده بودند، همسایه‌های شما با این مقوله چطور کنار آمدند؟
ـ خاطرم هست که این پدیده نوظهور آنقدر جذابیت داشت که پای همسایه‌ها را هم به خانه ما باز کرده بود و به‌طور دسته‌جمعی در کنار همسایه‌ها برنامه‌های تلویزیونی را نگاه می‌کردیم، چقدر هم که برایمان لطف داشت. یادش بخیر.
▪ آن زمان که در عالم نوجوانی مخاطب برنامه‌های تلویزیونی می‌شدید آیا خودتان را در جایگاهی که امروز دارید یعنی کار اجرا تصور می‌کردید؟
ـ اگر بگویم بله. دروغ نگفتم.جداً! شاید باورتان نشود ولی همان سال‌ها هم خودم را در چنین حرفه‌ای می‌دیدم.
▪ خب، بفرمایید کدامیک از مجریان آن زمان را الگوی خودتان کرده بودید؟
ـ خانم فیروزه امیرمعز، آقای میرفخرایی، ثابت‌ایمانی و علیرضا میبدی اینها کسانی بودند که الگوهای من در عرصه مجری‌گری شدند، هر وقت برنامه آنها را می‌دیدم، بی‌اختیار از خودم می‌پرسیدم که این مجریان چقدر باید باسواد باشند که این‌قدر زیبا و فصیح صحبت می‌کنند، یادم است که از همان زمان من هم تمرین می‌کردم و به شدت خودم را مقید می‌دانستم که روزی به این حرفه که واقعاً مورد علاقه‌ام بود برسم.
▪اکثریت گویندگان بزرگ تلویزیون قطعاً در دوران کودکی این استعداد را در خودشان دیده‌اند، اما مهم بعد از آن است اینکه این استعداد و توانایی چگونه شکوفا شود، برای رسیدن به آرزوهایتان چه مراحلی را طی کردید؟
ـ علاوه بر تمرین‌هایی که در خلوت خودم داشتم در دوران مدرسه نیز این شغل را به‌طور جدی‌تری تمرین می‌کردم.
▪ چطوری؟
ـ اغلب در برنامه مجری برنامه‌های صبحگاهی مدرسه بودم، در بیشتر مراسم‌های مدرسه، سخنرانی می‌کردم در اردوها و جاهای مختلف فن بیان را با خودم می‌بردم و از آن استفاده می‌کردم و... این قضیه واقعاً برایم احساس شعف و شادمانی به همراه داشت.
▪ چطور وارد تلویزیون شدید؟
ـ باورتان نمی‌شود در دوران انقلاب، خانم فیروزه امیرمعز یعنی همان کسی که الگوی من شده بود و حالا به مرتبه پیشکسوتی رسیده بودند بعد از انقلاب از من تست گرفتند و خلاصه به من گفتند که قبول شده‌ای، بعد از آنکه دوران سربازی را گذراندم یعنی سال ۱۳۶۱ بالاخره موفق شدم که برای اولین‌بار جلوی دوربین ظاهر شوم.
ایستادن جلوی دوربین تلویزیون آن هم برای اولین‌بار چه احساسی برای شما به ارمغان آورد؟ طبیعی است که خیلی خوشحال بودم.
▪ استرس هم داشتید؟
ـ نه، اصلاً استرس و فشار عصبی در خودم احساس نمی‌کردم، دلیلش هم این بود که قبل از آن آنقدر تمرین کرده بودم که دیگر همه چیز برایم راحت بود.
▪ اگر موافق باشید در ادامه از زمستان سال ۵۷ بگوییم، خاطرتان هست که در فاصله ۲۶ دی که شاه از ایران فرار کرد تا ۲۲ بهمن که پیروزی انقلاب رقم خورد تلویزیون چه برنامه‌هایی را پخش می‌کرد؟
ـ در این دوران همه‌جا جو التهاب و وحشت حاکم بود،‌همه چیز به‌ یک‌باره در حال عوض شدن بود، مجریان برنامه‌های تلویزیونی که دیگر می‌دانستند حرف‌های حکومت خریدار ندارد و مردم تلویزیون را از خودشان نمی‌دانند استعفا دادند و مردم دیگر شاهد آن چهره‌‌ها و صدای گرم مجریان قدیمی نبودند، وقتی تلویزیون در دست نظامیان افتاد، بیشتر در تلویزیون آن زمان اخبار و اطلاعات پیگیری به اطلاع مردم رسانده می‌شد، منتهی واکنش مردم نسبت به پیگیری برنامه‌های خبری تلویزیون این‌گونه بود که چون اکثریت جامعه می‌دانستند که اخبار و اطلاعات تلویزیونی هنوز رنگ و بوی حکومتی دارد، به رادیو BBC گوش می‌کردند و اخبار را از آن طریق پیگیری می‌کردند. توجه داشته باشید پیگیری اخبار از رادیوهای بیگانه در حالی بود که مردم خوب می‌دانستند که این رسانه‌ها هم اخبارشان ضدونقیض است ولی چون عملا در جریان وقایع انقلاب بودند، به‌راحتی می‌توانستند به صحت و سقم آن پی ببرند.
▪ در زمان حکومت نظامی برنامه‌های تلویزیونی چطور بود؟
ـ آن زمان ما صبح که از خواب بیدار می‌شدیم، معمولا در تظاهرات بودیم و آخر شب هم که خسته و کوفته به خانه می‌آمدیم، دیگر رمقی برای ما باقی نمی‌ماند که بخواهیم برنامه‌های تلویزیونی را تماشا کنیم.
▪ چه خاطراتی از این دوران در ذهنتان باقی مانده است؟
ـ (قدری تامل می‌کند) در تمام این سال‌ها یک خاطره شیرین در ذهنم به شکل پررنگی مانده است. هنوزم که هنوز است، وقتی به ذهنم رجوع می‌کنم، یادآوری آن برایم خیلی جالب است، همان‌طور که از برنامه‌های مستند آن زمان هم دیده‌اید، روزهای آخر، مردم در اسلحه‌های سربازان و نظامیان گل می‌گذاشتند، به چشم خودم شاهد جمع‌شدن اشک یک سرباز نظامی بودم که وقتی مردم در لوله تفنگش گل گذاشتند، تفنگش را به‌دست مردم انداخت، مردم هم دور او حلقه زدند و برای اینکه این سرباز شناسایی نشود، لباس او را درآوردند و لباس خودشان را به تن این سرباز کردند و... یادش بخیر.
▪ خب، از روزهای اول کار اجرا در تلویزیون برایمان بگویید.
یعنی سال ۶۱ که هنوز مردم از التهاب انقلاب جدا نشده بودند با مساله جنگ روبه‌رو شدند و... بله، زمانی که وارد تلویزیون شدم، تلویزیون دوران بسیار سختی را داشت. اول انقلاب و بعد از آن هم جنگ تحمیلی، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، من به خدمت سربازی رفتم و بعد از اتمام این دوره بود که دوران سخت کاری‌ام در تلویزیون شروع شد. شاید باورتان نشود ولی در سال‌های اولیه، من اصلا برای پول کار نمی‌کردم چراکه آنقدر به کارم اشتیاق و علاقه داشتم که اصلا هوش و حواس پول از سرم رفته بود.
▪ روزی چند ساعت کار می‌کردید؟
ـ یادم هست که کارم از ۸ صبح شروع می‌شد و تا ساعت ۱۱ شب هم ادامه داشت.
▪ یعنی اضافه‌کاری می‌کردید؟
ـ اتفاقا آن زمان اصلا به کسی اضافه‌کاری نمی‌دادند ولی من می‌ماندم و در گفت‌وگو با پیشکسوتان این حوزه سعی می‌کردم هر روز بیشتر از پیش یاد بگیرم.
▪ پس چطور این خستگی را از تن به‌در می‌کردید؟
ـ به هیچ وجه برایم رنج‌آور نبود چراکه وارد محیطی شده بودم که از دوران نوجوانی آرزویش را می‌کردم.
▪ تا این حد به کارتان علاقه داشتید؟
ـ علاقه‌مندی‌ام غیرقابل توصیف بود. خاطرم هست که مدیر تولید رادیو که در یک برنامه رادیویی شرکت کرده بود، خطاب به مجری برنامه گفت: «ما کارمندانی در صداوسیما داریم که برای اضافه‌کاری‌شان حتی قرانی هم دریافت نکرده‌اند، از جمله محمود شهریاری که ۳ برابر یک کارمند طی روز در صداوسیما مشغول است و هیچ پولی نگرفته است و...
▪ امروز چقدر این اشتیاق را همچنان در خودتان می‌بینید؟
ـ باور کنید هنوزم که هنوز است، وقتی وارد کار اجرا می‌شوم، همان احساسی را دارم که برای اولین بار نسبت به این حرفه داشتم. به‌نظرم اگر یک مجری نسبت به کارهایش بی‌تفاوت باشد و احساس خوشایندی نسبت به مسوولیتش نداشته باشد، آن روز، روز افول مجری است. یک مجری باید با دیده تعهد به کارش نگاه کند، البته در خصوص بحث موارد مالی و دریافت مزد ناگفته نماند که سایر دوستانی هم که برای تلویزیون کار می‌کردند، همین وضعیت را داشتند.
اگر به برنامه‌های گذشته خصوصا دهه ۶۰ نگاه کنیم، می‌بینیم که مجموعه‌های بسیار پرطرفدار و پرمحتوا با بودجه‌های خیلی محدودی ساخته شده است، مثل سریال «سلطان و شبان» داریوش فرهنگ و یا سریال تاریخی «امام علی(ع)» ساخته داود میرباقری ولی زمانی که از بازیگران و عوامل می‌پرسیدیم که چرا این کار را ادامه داده‌اند، می‌گفتند که فقط عشق و علاقه به کار ما را به ادامه همکاری وا می‌دارد. این جریان برای من هم دقیقا چنین حال و هوایی داشت.
▪ امروز رابطه‌تان با نسل جوان این حرفه چگونه است؟
ـ خیلی خوب است. این نسل جوان که در برنامه‌های زنده و اجراهای تلویزیون من را همراهی می‌کنند، می‌بینند که من ۷، ۸ ساعت بی‌وقفه کار می‌کنم، حوصله‌شان سر می‌رود (می‌خندد). برای این کار فقط باید علاقه به خرج داد و هیچ‌وقت خسته نشد.
▪ بعد از سال‌ها کار اجرا، چه تعریفی از این حرفه دارید؟
ـ به‌نظرم حرفه مجری‌گری مانند حرفه خلبانی است، همان‌طور که خلبان نمی‌داند مسافرانش چه کسانی هستند؟ چه زمانی پرواز می‌کند و... اما بعد از اینکه هواپیما پرواز می‌کند، تمامی اختیارات هواپیما در دست اوست.
برای مجری هم همین‌طور است؛ مجری تلویزیون همکارانش را انتخاب نمی‌کند، مخاطب را انتخاب نمی‌کند ولی بعد از اینکه دکمه ضبط دوربین فشار داده شد، دیگر او خلبان برنامه‌ است. باید دانش کار را داشته باشد، مهمان برنامه را به‌خوبی بشناسد و باتوجه به شرایط و سنجش، برنامه را به بهترین نحو به سرمنزل مقصود برساند. مجری، فرمانده برنامه است.
هادی شیرازی
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید