دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


نمی خواهم بازی کنم !


نمی خواهم بازی کنم !
آن قدر صمیمی و شور انگیز حرف می زند که دوست داری ساکت بایستی و فقط و فقط گوش کنی. دلت نمی خواهد مصاحبه را تمام کنی و سؤال آخر را مطرح کنی، ولی هر صحبتی باید یک جایی تمام شود و باید یک جایی کات داد. این قدر بهانه برای صحبت کردن با او هست که می مانی از کجایش شروع کنی. از فعالیتهای مطبوعاتی اش، اجراهایش، تدریس یا...
به هر حال باید از یک جایی شروع کرد و من از انتشار ماهنامه «نشانی» شروع می کنم...
▪ آقای صالح علاء، شما از کی وارد کار مطبوعات و صدا و سیما شدید؟
ـ من از نوجوانی با مطبوعات مختلف و رادیو و تلویزیون کار می کردم و یادداشت می نوشتم، اما برای گفتن از شروع کارم در صدا و سیما به طور رسمی باید برگردم به دوران قبل از انقلاب سالهای ۵۴-۵۳ درست زمانی که از پاریس برگشتم و در تهران کارم را به عنوان کارمند رسمی و کارگردان در تلویزیون شروع کردم و البته بعد یک اتفاقهایی افتاد که نگویم بهتر است و بعد این جوری شد که من دیدم نمی شود در تلویزیون کار کرد. برای همین افتادم دنبال یک کار دیگر و بعد از مدتها رفت و آمد برای گرفتن مجوز سرانجام مجوز انتشار نشریه ای به نام «تئاتر و سینما» را گرفتم که بعد یک فرد زرنگی پیدا شد و به نام خودش زد و... خلاص. ولی انتشار ماهنامه «نشانی» ماجرایی ساده اما پر از اضطراب و طولانی دارد که در این مقال نمی گنجد.
▪ کوتاه بفرمایید؟
ـ واقعیتش این است زمانی که من در کشورهای اروپایی تحصیل می کردم آنجا نشریاتی را می دیدم که تمام آثار هنری کشورشان را رصد می کردند و این چند حسن داشت یکی اینکه مخاطب این گونه آثار می توانست برنامه خودش را تقویم بکند و دیگر این که این اثر تلویحا می ماند و بعدها می شد یک سند که بشود به آن مراجعه کرد مثل تایمز و... از من خواسته شد مجله ای را منتشر کنم. من از سال ۱۳۸۴که بعد از دوندگی های زیاد سرانجام مجوز چاپ ماهنامه «نشانی» را گرفتم هر چند نه مستمر که گاهی به خاطر مسائل مالی بوده، چون من توی خط آگهی و این طور چیزها نیستم، ولی به هر شکل این ماهنامه را چاپ کردم و گلاب به رویتان افتادم تو کوزه.
▪ آقای صالح علاء، توضیح کوتاهی داشته باشید برای کسانی که تا به حال ماهنامه شما را ندیده اند و می خواهند از این به بعد آن را تهیه کنند.
ـ مجله ما همان طورکه از اسمش پیداست قرار بوده و هست که نسبت به تمام رویدادهای فرهنگی وهنری سرزمینمان واکنش نشان بدهد و آدرس رویدادهای فرهنگی هنری را به خواننده بدهد، البته به علاوه برخی مطالب توضیحی دیگر.
▪ حالا چرا «نشانی»؟
ـ من همیشه می خواهم اسمهایی که برای کارهایم انتخاب می کنم به خود کار ارتباطی نداشته باشد. ولی در ماهنامه مجبور بودم اسمی تعریف شده با موضوع انتخاب کنم. دوست داشتم اسمش را «آدرس» بگذارم. ولی چون آدرس یک کلمه فرانسوی است، معادل فارسی اش را باید انتخاب می کردیم ،پس شد «نشانی».
▪ من یکی دو بار این ماهنامه را دیده ام، ولی شما به عنوان مدیر مسؤول به جای یادداشت صفحه نخست همیشه یادداشت خداحافظی دارید؟! چرا؟
ـ ببینید، فرهنگ سنتی مان خیلی برایم ارجمند است و خیلی نسبت به آن کنجکاوم. من تصور می کنم خداحافظی معمولا در رفتار سنتی و ارتباطهای ما اثر بخش تر است تا سلام. نگاه کنید به زندگی عادی مان، سلام ما خیلی سراسیمه است؛ یک رویداد مختصر،اما خداحافظی مان گاهی مدتها طول می کشد و مهمتر و مفصل تر است. ما زمانی که می خواهیم از هم جدا شویم، اگرخداحافظی نکنیم انگار بی تربیتی است. دیدید که تا دم در می رویم تازه آنجا دلبری هایمان گل می کند و قربان صدقه ها دم در شروع می شود که مزه اش هم بیشتر است. من گمان کردم باید از زندگی تأثیر بگیرم و گفتم که نمی شود استاد، دانشجو، فرهیخته یا هرکسی که نشانی را می خواند همان طور رها کنم پس دم در می ایستم و با خوانندگان خداحافظی می کنم. خداحافظی و مشایعت با خواننده باید پررنگ تر و غلیظ تر از سلام باشد.
▪ کار اجرای تلویزیون را از کی شروع کردید؟
ـ لطف آقای پورحسین بود. با اینکه من به کار اجرا رغبتی ندارم و این کار را کار خودم نمی دانم. نمی دانم تصادفاً پیش آمد. از برنامه «نقد خنده» یادتان هست؟ آن برنامه را ساختم که مجبور شدم اجرایش هم بکنم و بعد هم که آمدم به برنامه «دو قدم مانده به صبح».
▪ شیوه شما در برنامه «دو قدم مانده به صبح» تقریبا یک شیوه خاص و منحصر به فرد است. شما در اجراهایتان به عنصر صمیمیت با مخاطب خیلی ارج می گذارید، چگونه به این شیوه رسیدید؟ و دلیل جذابیت این برنامه را چه می دانید؟
ـ ذاتی است. همه کسانی هم که مرا می شناسند می دانند، من در زندگی خصوصی ام هم جلوی میهمانم دست به سینه می نشینم. ولی دلیل جذابیت، من گمان می کنم چون همه همکاران من کارشان را خوب بلدند، خوب هماهنگ شده اند و مجموعه هماهنگی عواملی که این برنامه را می سازند شاید باعث این موفقیت شده است.
▪ خودتان هم در ساختن آیتم ها و بخشهای مختلف این برنامه سهیم هستید؟
ـ خیر، اصلاً.
▪ آیا این برنامه از جنگهای داخلی و خارجی هم تأثیر گرفته است؟
ـ به هیچ وجه! این برنامه خود ساخته است. بدیلی برای این برنامه تاکنون ندیده ام.
▪ کارشناسان این برنامه بر چه اساسی انتخاب می شوند؟
ـ ببینید، این اتفاقها در فضای دموکراتیکی می افتد. کارشناسان با نظر تهیه کننده و شبکه، پیش پیش رصد شده و دعوت می شوند.
▪ در دوره دوم پخش این برنامه تفاوتی در اجرا احساس نمی شود؟ اصلاً یک چنین احساسی برای ایجاد این تحولات نبوده است؟
ـ نخیر، تفاوتی نیست. به نظرم با ایجاد این تفاوتها مخاطب شرطی می شود و با توجه به تجربیات من یک چنین کاری به خطاست.
▪ پخش این برنامه تا چه زمانی ادامه دارد؟
ـ کمتر از صد شب دیگر.
▪ تمایل دارید اجراهای مشابهی داشته باشید؟
ـ پیشنهاد زیاد داشته ام، ولی به هیچ وجه تمایلی به تکرار ندارم.
▪ آقای صالح علاء، اگر اجازه بدهید کمی از فضای برنامه «دو قدم مانده به صبح» فاصله بگیریم. شما یک زمانی هم در فیلمهای سینمایی بازی می کردید، چرا ناگهان بازیگری را کنار گذاشتید؟
ـ نمی دانم این موضوع برای خود من هم به یک چرای بزرگ تبدیل شده است. در طول این سالها که بازی نکرده ام اتفاقاً پیشنهادهای زیادی داشته ام که بعضی هایش هم خوب بوده است. ولی بگذارید این طوری برایتان بگویم که به کسانی هم که به من پیشنهاد بازیگری داده اند بر نخورد و دلشان نشکند. ببینید اگر به شما سناریویی پیشنهاد بکنند که نمی گویم بد، خوب نباشد چه می گویید؟ بدون تردید نمی گویید که ببخشید چون سناریوتان بد است من بازی نمی کنم! پس می گویید می خواهم بروم ماست بخرم، خاله همسرم مریض است یا... البته برخی از فیلمنامه ها هم خوب بوده اند، ولی همان طور که گفتم شرایط من مناسب نبوده است.
▪ پس نه اینکه نخواسته باشید بازی کنید، این طوری بگویید که نمی خواهید هر کاری را انجام دهید؟
ـ دقیقا! الان مدتی است نمی خواهم بازی کنم. نمی دانم، شرایط روحی ام اجازه نمی دهد. زمانی هم نمی گذارند که بازی کنم. مثلاً زمانی یک سناریوی کمدی برایم آوردند. آمدم بروم دفتر تهیه، باران گفت بابا تو خجالتی هستی نری اونجا گیر کنی ،امضا کنی ها!... نرفتم. گفتم مادرش زنگ بزند بگوید که حالم خوب نیست!
▪ آقای صالح علاء، در دانشگاه چه رشته ای خوانده اید؟
ـ اول علوم انسانی، بعدش هنرپیشگی و کارگردانی، بعد هم کمی سینما و بعد از انقلاب هم فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی.
▪ تدریس هم می کنید؟
ـ می کردم. البته همیشه تقاضا برای تدریس داشته ام. اما اکنون چند ترمی است که به خاطر مشغله زیادم تدریس نداشته ام. ولی پیش از این در دانشکده صدا و سیما مجری گری درس داده ام.در دانشگاه آزاد، بازیگری وکارگردانی تدریس کرده ام. متون تدریس کرده ام، یعنی ادبیات دراماتیک، در واقع نحوه دراماتیزه کردن ادبیات کهن را درس می دادم.
▪ چه متونی؟
ـ به فصل ها بستگی دارد، اگر بهار باشد متون عاشقانه مثل لیلی و مجنون یا خسرو و شیرین، اگر زمستان باشد تاریخ بیهقی درس می دهم!
▪ به قول خودتون یه چکه از ترانه هایتان را برای خوانندگان این صفحه بخوانید...
ـ یک چکه ماه افتاده بر
آن شب که ماندی تا سحر
این خانه لبریز تو شد
شیرین بیان،حلوای تر
یا
سر به دکان نمی زنی
ناز مرا نمی خری
با دو لب مبارکت
نام مرا نمی بری
▪ من تا به حال این ترانه ها رانشنیده بودم! گمان کنم هنوز جایی خوانده نشده است؟
ـ نه اینها روی دستم مانده! آخر به قول یک دوست، من اگر یک دختر خوب داشته باشم نمی توانم به شما بگویم بیایید دختر مرا برای پسرتان بگیرید که! باید به یک نفر دیگری بگویم بروید به فلانی بگویید صالح علاء یک دختر خوب دارد. برای همین من هم باید بایستم یکی بیاید و این ترانه را ببرد. ولی از شوخی گذشته چند پیشنهاد داشته ام، اما هنوز پاسخی نداده ام.
تکتم بهاردوست
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید