یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


حق داریم شاکی باشیم؟!


حق داریم شاکی باشیم؟!
● نگاهی به فیلم «آقای بروكس» ساخته بروس.ا.اوانز
▪ آقای بروكس Mr.Brooks
▪ كارگردان: بروس.ا.اوانز
▪ فیلمنامه: رینولد گیدئون (براساس رمانی از استیفن كینگ)
▪ بازگیران: كوین كاستنر، دمی مور، ویلیام هارت
▪ مدیر فیلمبرداری: رالف مندوزا
▪ تدوین: میكولز رایت
▪ محصول ۲۰۰۷، ۱۲۰دقیقه
● خلاصه فیلم:
بروكس یك كارخانه دار موفق و مشهور است كه به خاطر كارهای انسان دوستانه و خیرخواهانه ای كه انجام می دهد تمام شهر به او احترام ویژه ای می گذارند و محبوب همه اهالی است. در پایان یكی از مهمانی هایی كه به خاطر تجلیل از او ترتیب داده شده، فردی به نام مارشال به سراغ او می آید و از او می خواهد جنایتهای قبلی اش را دوباره شروع كند (شوكه شدید؟!) كاشف به عمل می آید كه آقای بروكس تا همین دو سال پیش یك قاتل سریالی بی رحم و یك قاتل زنجیره ای حرفه ای بوده كه بی خود و بی جهت آدمها را نفله می كرده، اما الان دو سالی هست كه قصد دارد با پوشش جدید دست از جنایتهایش بردارد، اما با تهدید آقای مارشال، او مجبور می شود كه دوباره قتلها را از سر بگیرد. البته اصلاً آقای مارشالی وجود ندارد و این شخصیت، وجه بد یا بخش تاریك و سیاه خود بروكس است.
بدین ترتیب، آقای بروكس قصه ما، دوباره دست به كار می شود و قربانیانش را انتخاب می كند. با پیدا شدن اجساد تازه، كارآگاهی به نام «تریسی وود» مأمور پیدا كردن قاتل زنجیره ای می شود و از روی ردهایی كه بروكس عمداً در محل جنایت جا می گذارد به سرنخهایی می رسد. تریسی وود و بروكس با هم آشنا می شوند اما هیچ مدركی موجود نیست و روابط این دو بیشتر دوستانه می نماید تا رابطه پلیس و قاتل.
از طرف دیگر «تریسی وود» با كلی مشكلات روبه روست و یك شاهد از آقای بروكس اخاذی می كند و دختر بروكس به دام معضلات عدیده ای می افتد و...
به اندازه كمیك بوكها و رمانسها تاریخ سینما و حتی بیتر از آنها، فیلمهایی با مضمون قاتلان زنجیره ای و روانی ساخته شده است كه یا كارهایی ترسناك (مثل «جیغ» ها و «اره» ها و «جمعه های سیزدهم») از آب درآمده اند یا تریلرهای روانشناسانه (مثل «هفت» و «سكوت بره ها» و...) و یا هم صرفاً كارهایی پلیسی ماجرایی (زودیاك و...). «آقای بروكس» هم یكی از همین نمونه كارهاست كه بیشتر در دسته تریلرهای روانشناسی می گنجد.
این كه قاتل قصه ما، دارای یك همزاد سیاه است كه درواقع وجود خارجی ندارد، اصلاً چیز تازه ای نیست و در فیلمهای معمولی مثل «هویت» یا «پنجره مخفی» نیز مدل آن را دیده ایم اما نكته ای كه باعث می شود برای دیدن «آقای بروكس» مشتاق شویم، نام «استیفن كینگ» معروف است كه گویا فیلم از روی رمان «پای من بایست» او ساخته شده اما پس از چند صحنه كه از اثر جناب ایوانز می گذرد، برای خدشه دار كردن نام كینگ كلی از دستش شاكی می شویم!
صحنه های شروع فیلم، خوب و تحسین برانگیز است. معرفی شخصیت مثبت بروكس كه ما تصور می كنیم مرد سال! است و حرف ندارد. بعد در اتومبیل، سروكله مارشال پیدا می شود كه پیشنهاد قتل می دهد و كم كم گوشی دستمان می آید كه طرف ما قاتل زنجیره ای است و اصلاً مارشالی وجود ندارد و این حرفها.
فیلم تا اینجاهایش روند منطقی و مناسبی دارد اما از آن جا كه پای قتلها و پلیس بازیها پیش می آید همه چیز به هم می ریزد. آنجاست كه می فهمیم شخصیتها تعریف مشخصی ندارند، اتفاقها، آبكی و سرهم بندی شده است و هیچ منطق روایتی بین اجزای فیلم وجود ندارد. در واقع بزرگترین ضربه ای كه «آقای بروكس» می خورد از فیلمنامه داغان و پرچاله و چوله اش می باشد كه هیچ توجیهی برای حوادث و رویدادها و البته نقش كاراكترها نگذاشته است.
برای همین، هم اتفاقها تصادفی است و هم عكس العمل كاراكترها بی منطق. همین هاست كه حسابی بیننده را گیج می كند و سؤالات بی جواب زیادی را می آفریند. اتفاقاً نقش روایت، شخصیت پردازی و گنجاندن حوادث و اتفاقها در تریلرهای روانشناسانه و كارهای جنایی- پلیسی بسیار پررنگ و اساسی است كه در «آقای بروكس» كاملاً نادیده گرفته شده است.
نویسنده و كارگردان خواسته اند تا با سرازیر كردن كوه مشكلات بر سر شخصیتها، احساس همذات پنداری را در مخاطب به وجود بیاورند. مثلاً تریسی وود كارآگاه، كه شوهرش كلی مشكل دارد و احتمالاً تمام ثروتش همین روزها بالا كشیده می شود، همزمان از سوی یك روانی تحت آزار و تعقیب است.
«بروكس» با همه گرفتاریهایش (قتل و كارهای عام المنفعه!) باید جواب یك نفر كه پی به هویتش برده و قصد اخاذی دارد را بدهد و همزمان به حل و فصل معضلات زندگی خصوصی دخترش بپردازد و...
در كل تمام این پیچهای الكی فیلمنامه و شخصیتها نه تنها كمكی به پیشبرد فیلم نمی كند بلكه كلی ابهام را نیز به یك قصه نیم بند اضافه كرده است. از طرفی كارگردانی «آقای بروكس» هم آنچنان چشمگیر نیست و ایوانز كه پس از ۱۵ سال دوباره بر صندلی كارگردانی نشسته، نتوانسته كار خاصی برای فیلمش انجام دهد.
شاید صرف دیدن «كوین كاستنر» در یك نقش كاملاً منفی (من به یاد نمی آورم كاستنر در قالب شخصیتی كاملاً منفی ایفای نقش كرده باشد) برای مخاطب جذاب باشد اما او اصلاً با آن ستاره اواخر دهه ۸۰ و اوایل ۹۰ قابل مقایسه نیست. دوران بازیگری دمی مور هم مدتهاست تمام شده، هالیوود كی می خواهد این را بفهمد؟!
وحید ضرابی نسب
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید