یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


چرا ظرف مرا بشکسته لیلی؟


چرا ظرف مرا بشکسته لیلی؟
قاسم جعفری را با فیلم‌ها و مجموعه‌های تلویزیونی به اصطلاح «تین‌ایجرپسند» می‌شناسیم.
آثاری خوش آب و رنگ که پیرنگی عاشقانه و تلخ دارند. مایه‌هایی کم‌رنگ از عصیان جوانانه را در خود دارند. به شدت وابسته به قطعات موسیقی پاپ هستند و گهگاه خطوط قرمز را عقب می‌برند. این بار هم جعفری از این قاعده پیروی کرد.
اما ابعاد هر چیزی را به شدت بزرگ‌تر از آثار پیشین در نظر گرفته است. تعدد ستارگان و بازیگران نام آشنای سینمای روز، قصه‌ای چندوجهی که پنج اپیزود جداگانه را به شکلی درهم تنیده و مرتبط روایت می‌کند، بهره‌گیری از موسیقی و ترانه‌های پاپ در حدی که «مجنون لیلی» را به یک درام موزیکال شبیه ساخته و قصه مکرر عشق‌های ناکام نسل جوان که لابد بزرگ‌ترین بغض فرو خورده این نسل را تشکیل می‌دهد.
محور ماجرا در هر پنج داستان موازی فیلم جعبه خاتم‌کاری شده‌ای است که قرار است به عنوان هدیه روز ولنتاین از دست عاشقی به دست معشوقی برسد. این جعبه خاتم‌کاری شده حکم «مک گافین» قصه را می‌یابد. عنصری کوچک و پیش‌پا افتاده که با دست به دست شدن میان ۵ زوج دلداده فیلم، قصه را گسترش می‌دهد و درام ماجرا را می‌آفریند.
اما به‌رغم همه این گسترش ابعاد عناصر شاخص و تکرار شونده سینمای قاسم جعفری، «مجنون لیلی» باز هم فیلم دلچسب و قابل تاملی نیست. فیلم ابتدا با قواعد ژانر کمدی رمانتیک آغاز می‌شود، پیرنگ روایتی یک‌سوم اولیه فیلم هم حکم به تبعیت فیلم از همین رویکرد می‌دهد.
در ادامه پای عناصر ملودرام به قصه باز می‌شود. تا جایی که از نیمه فیلم به بعد با یک ملودرام تلخ عاشقانه مواجهیم.
بعد ناگهان در یک‌سوم پایانی فیلم، پای دغدغه‌های اجتماعی و انتقادی به قصه باز می‌شود و فیلم می‌کوشد با رئالیسمی اغراق‌ شده روایتگر دلمشغولی‌های فیلمساز در باب تباهی قشرهایی از جامعه باشد.
همین چندپارگی نخستین لطمه را به ساختار فیلم می‌زند. تماشاگر «مجنون لیلی» با خروج از سالن سینما به درستی نمی‌داند با چگونه فیلمی مواجه بوده است.
تغییر فاز ناگهانی فیلم از ژانری به ژانر دیگر ارتباط تماشاگر با آنچه می‌بیند و می‌شنود را دچار گسستگی می‌کند.
البته نباید از ریتم مناسب و پیوسته فیلم در این تغییر فضاهای پنج‌گانه و عبور خط هر قصه از روی قصه‌های دیگر گذشت که هرگز فیلم را از نفس نمی‌اندازد. این ریتم مناسب و مداوم شاید تنها عاملی است که جذابیتی برای تعقیب داستان از سوی مخاطب می‌‌آفریند.
همان‌گونه که اشاره شد، موسیقی به‌ویژه ترانه‌های عاشقانه پاپ از عناصر مهم و تکرارشونده قاسم جعفری است. در طول فیلم جا و بی‌جا ترانه‌های تلخی می‌شنویم که به‌نوعی با موسیقی حزن‌آلود و اشعار توصیفی، کاستی‌های روایتی فیلمنامه و فیلم را جبران می‌کنند.
در اپیزود نهایی فیلم که پای مایه‌های فقر و بیکاری و مشاغل پست و عدالت اجتماعی و این‌جور چیزها به داستان باز می‌شود، حال‌وهوای موسیقی متن احسان خواجه‌امیری به آثار دهه ۱۳۵۰ اسفندیار منفردزاده و سینمای خیابانی آن دوران بسیار نزدیک می‌شود.
در فیلم‌هایی از قبیل «مجنون لیلی» بازیگر معمولا به دستاورد شاخصی نائل نمی‌شود. جنس بازی بازیگران و نوع پرورش شخصیت آنها چندان مهم نیست. اساسا شخصیت‌پردازی فیلمنامه‌هایی از این دست، بعد ندارد و جایی برای کار به بازیگر نمی‌دهد.
«مجنون لیلی» بازیگران نامدار و محبوبی را در خود گردآورده اما فرصت چندانی برای دیده‌شدن به آنها نداده است، چون در‌ واقع نام و چهره یک بازیگر در چنین آثاری مهم‌تر از چالش‌های آنان با نقش و بازیگری است.
در نتیجه از نقش‌آفرینی‌های بازیگران «مجنون لیلی» چیز زیادی در ذهن باقی نمی‌ماند اما نمی‌توان از بازی‌های کوتاه و قابل‌توجه حامد بهداد و رامین راستاد در فصل پایانی فیلم گذشت.
این دو با شناخت در شخصیت نقش‌های خود حل شده‌اند و بازی‌های قابل‌قبولی ارائه می‌دهند، در حالی که بازیگران معتبری چون رضا رویگری و ابوالفضل پورعرب از بازی‌های خوب و قابل‌قبول خود فاصله زیادی دارند. از بقیه هم که لابد بیش از این انتظار نمی‌رود.
تقدیرگرایی هم از نکات برجسته سینمای قاسم جعفری است که در «مجنون لیلی» به اوج خود می‌رسد. سرنوشت آدم‌ها به شکلی سنتی وابسته به مولفه‌ای به نام «قسمت» است. فیلم به تماشاگر خود القا می‌کند که تقدیر چه نقش مهمی در زندگی ایفا می‌کند و چگونه باید آن را پذیرفت و تن به مناسبات روزمره و بی‌روح زندگی داد.
مازیار فکری‌ارشاد
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید