پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

این مادام قاتل دموکراسی است


این مادام قاتل دموکراسی است
دموکراسی حاصل فرآیندی فرهنگی سیاسی است؛فرآیندی که نیاز به زمان و کسب آمادگی دارد. انسان بودن برای دستیابی به دموکراسی و بهره مندی از حقوق دموکراتیک کافی نیست. در نظریه سیاسی و تعاریف دموکراتیک درباره تساوی حقوق انسان ها و حق بهره مندی آنان از حقوق دموکراتیک و حق تعیین سرنوشت خودشان از طریق شرکت در انتخابات آزاد و عمومی سخن بسیار گفته و از این گونه تعارفات بسیار کرده اند. داشتن حقی نظری یک مطلب است و توانایی بهره مندی از آن حق مطلب دیگری است. از زمانی که انسان به تمدنی دست یافت و حکومتی تشکیل داد و خطی برای انتقال پیام خود پدید آورد و آثاری از خود برجای گذاشت دست کم ۱۰ هزار سال می گذرد. اگر آن تعارفات درست می بود چرا از همان زمان از دموکراسی برخوردار نبود؟ در جوامع انسانی متاخر بارها اتفاق افتاده است که در کشوری نسلی از شهروندان فرهیخته دموکراسی را بنیان نهاده و قانونمداری را مستقر کرده اند، اما ناهمگونی های اجتماعی موجب شده است توده هایی از قشرهای عقب مانده تر همان جوامع که بر اثر تحول دموکراتیک رو آمده و به حق رای دست یافته اند، با مشارکت خود در گزینشی که به نام انتخابات یک بارمصرف شهرت یافته است به بازگشت خودکامگی رای دادند، تا باز زمانی برآید تا موج وسیع تری از فرهیختگان بتوانند دموکراسی را بازگردانند و به حق رای آزاد و عمومی استناد کنند. اما باز هم بقای آن بستگی به بلوغ سیاسی عمومی و گستردگی قشرهای فرهیخته دارد، در غیر این صورت دموکراسی با قائل شدن حق رای و تعیین سرنوشت به توده مردم عملاً می تواند ضد خود را بپروراند و در صورت بسیج توده های عامی با فریبندگی های پوپولاریستی و تکرار انتخاباتی از نوع
یک بارمصرف تحقق دموکراسی را تا نسلی دیگر به تعویق بیندازد. اما تکرار همین توفیق و ناکامی بخشی از فرآیند دموکراسی است که طی زمان و در سایه گسترش آموزش و فرهنگ، به ملت ها قابلیت بهره مندی از دموکراسی را می دهد. نمونه یی از این روند جنبش مشروطیت در واقع در تهران و تبریز و اصفهان است، که خود موجب مشارکت سیاسی گسترده تر مردم شد و به محض تعمیم و ایرانی شدن به نوعی بن بست رسید. به عبارت دیگر جنبش مشروطیت ایران، که جنبشی از بالا و برخاسته از خواص بود، با انجام رسالت خود، یعنی گسترش مشارکت سیاسی توده های مردم گور خود را کند. نهضت ملی ایران در جریان ملی شدن نفت نیز به سرنوشتی مشابه دچار شد.
دموکراسی وارداتی یا تحمیلی در کشوری که مردم آن به بلوغ سیاسی و فرهنگی لازم برای درک و کاربرد آن نرسیده باشند نیز امری ناپایدار است و به زودی به نحوی به بن بست می رسد. یکی از دشمنان یا قاتلان این گونه دموکراسی ها همان مادامی است که در عنوان این یادداشت به آن اشاره شده است.
زمانی در محفلی فرهنگی در این باب سخن می گفتم و به همین مادام اشاره کردم. دیدم حاضران با اندکی اخم و ابراز نشانه های حیرت می خواستند بدانند این مادام کیست که با این قاطعیت از او به عنوان قاتل دموکراسی نام می برم، و البته بی درنگ افزودم که او همانا «مادام العمر» است، حتی انقلاب فرانسه که به آن لقب کبیر داده اند و خود را متکی به افکار نظریه پردازان و بزرگانی چون ولتر و مونتسکیو و ژان ژاک روسو و... می داند، پس از گذار از دوران ویرانگر ترور یا حکومت وحشت به زودی خود را اسیر شکوه امپراتوری خودکامه و مادام العمر ناپلئونی یافت. انقلاب روسیه نیز به زودی اسیر تمایلات مادام العمر لنینی و هوس های استالینی شد. آنها می کشتند و عوام عاشقانه برای شان سینه چاک می کردند، و عجیب است که میراث استالین ستایان را هنوز هم حتی در پیرامون خود می بینیم. این مادام الزاماً در کشورهای بزرگی چون فرانسه و روسیه خودنمایی نکرده است. از دوران نوجوانی به یاد دارم که چگونه حبیب بورقیبه، رهبر روشنفکر و فرهیخته تونسی، آن کشور را از استعمار فرانسه آزاد کرد و در میان شوق و احساسات پوپولاریستی و ملی به ریاست جمهوری آن کشور رسید. زمانی بر نیامد که همین «مادام» به سراغ او آمد، او را با شیرینی و جذابیت قدرت فریفت، و او نیز ناچار احساس تکلیف کرد که بار حکومت بر مردم آن کشور را، که لابد کس دیگری به لیاقت و کاردانی او در چنته نداشت، به دوش کشد و تا دم مرگ به زمین نگذارد و سرانجام در زیر سنگینی آن له شود، بورقیبه از زمان استقلال تونس در سال ۱۹۵۶ تا سال ۱۹۸۷ که فرتوت و به اصطلاح گاگا و خمیده شده بود از شیرینی قدرت و جاذبه این مادام دست بردار نبود تا جایی که به یاد دارم روزی آقای زین العابدین بن علی که نخست وزیر او بود در یک جلسه هیات دولت که در حضور بورقیبه در کاخ نخست وزیری تشکیل شده بود، از جناب رئیس جمهور و پسر معتمد و لابد ولیعهدش که وزیر فرهنگ بود، خواهش کرد برای مشورت در امری مهم به اتاق مجاور بیایند. سپس در آن اتاق را به روی آنها قفل کرد و نزد وزرا بازگشت و اعلام کرد اکنون بورقیبه را عزل کرده است، به این ترتیب نخستین کودتای بدون خونریزی تاریخ را بدون شمشیر و فقط با کمک یک کلید به انجام رساند. اکنون ۲۲ سال از آن تاریخ می گذرد و آن مادام دست از سر آقای بن علی هم بر نمی دارد،در کشورهای عربی جز لبنان جایی را به یاد نمی آورم که گذار این مادام به آن نیفتاده باشد، سلطنتی ها که مادام سرخود هستند، بقیه هم از صدام حسین تا حافظ اسد و حسنی مبارک، همگی گرفتار عشق این مادام بوده اند، و فرزندان شان هم که لابد نبوغ سروری را از پدران استثنایی خود به ارث برده اند، از این عشق بی نصیب نمانده اند. نزدیک ترین مادام زدگان به ما جمهوری آذربایجان است که علی اف پدر سرانجام جای خود را به علی اف پسر داد، و ایشان هم بعد از ۱۲۰ سال باید پسری را برای جانشینی در این «رویال ریپابلیک» بپروراند. چندی پیش ژورنالیستی پیر و فرهیخته و ستون نویسی از نسل خدمت منقضی که همانند بسیاری از هم مسلکان غرب ستیز سکونت در سرزمین همان امپریالیست ها را به زندگی در سرزمین های آرمانی چون پیونک کیانگ ترجیح داده است، به تمجید از رابرت موگابه رئیس جمهور البته مادام العمر زیمبابوه پرداخته بود، که به رغم آنکه حتی مادام العمری او نیز به انتها رسیده است از این مادام دست بردار نیست، البته استاد ستون نویس همه بدبختی های آن ملت و کشور را نتیجه تحمیلات امپریالیستی دانسته بود که مانع عدالت گستری سوسیالیستی آن مادام العمر کبیر می شوند. هفته گذشته نیز در خبرها آمده بود عبدالعزیز بوتفلیقه رئیس جمهور الجزایر با اصلاح محدودیت دونوبتی برای بار سوم در انتخابات آن کشور شرکت می کند، و به این ترتیب به دیدار آن مادام می شتابد که ظاهراً فرصت چندانی هم تا پایان عمرش نمانده است، در واقع در قاره سیاه جز در آفریقای جنوبی، با همگان به سر شود بی مادام به سر نمی شود. از حضرت فیلد مارشال سرهنگ معمرالقذافی که عده یی مادام و مادموازل از نوعی دیگر هم به عنوان گارد خود دارد و طرف دستار کج می نهد و راست می نشیند و میلیاردهای نفتی را صرف ماجراجویی های بین المللی کرده است، چه بگویم، که اکنون سیف الاسلام ولیعهد و دختر خانمش خود را برای جانشینی نرم او آماده می کنند.
در روسیه نیز آقای پوتین به دو حرکت بدون آنکه قانون اساسی را تغییر دهد به ملاقات مادام شتافت؛ نخست با پذیرفتن مقام نخست وزیری در دولت رئیس جمهور جوانی که منصوب خود اوست، و سپس با افزایش دوره ریاست جمهوری از پنج سال به هفت سال. به این ترتیب در پایان دوران پنج ساله نخست وزیری اش می تواند دودوره هفت ساله دیگر رئیس جمهور شود. که به عبارت دیگر با احتساب ۱۰ سال ریاست جمهوری قبلی و پنج سال نخست وزیری در مقام ریاست رئیس جمهوری، ۱۴ سال دیگر نیز فرصت ریاست خواهد داشت، که جمعاً می کند به عبارت ۲۹ سال،که زده است روی دست پطر کبیر، دیگر مادام العمرتر از این چه می خواستید، رفقا که از همان آغاز و از زمان استالین قدر این مادام را دانستند، و به ارث برای سلسله های «کیم ایل سونگ»ی و فیدل کاسترویی برجای نهادند.
اما نکته یی که مرا به نوشتن این یادداشت واداشت تذکر استاد ستون نویس بود که از پیروزی آقای هوگو چاوس در رفراندوم مادام العمری ریاست ایشان ابراز خشنودی کرده و از قول «بسیاری از تفسیرگران» پیروزی او را در رفراندوم ۱۵ فوریه (همین چند روز پیش) به عنوان نوعی انقلاب برای حل مسائل انسانی در قالب «طرح سوسیالیسم قرن ۲۱» تلقی کرده و طرح سوسیالیسم جناب سرهنگ را در رده مانیفست مارکس و انگلس و خود او را در ترویج سوسیالیسم همپایه مزدک دانسته که بر چهار پایه توزیع عادلانه ثروت، دموکراسی خلق(؟)، استقلال اقتصادی و خودکفایی، و بالاخره بازگشت به انسانیت و پایان هرگونه فساد قرار دارد، به گفته این ژورنالیست تاریخدان به عقیده جناب سرهنگ هر کس به مادام العمری حکومت او رای داده است به سوسیالیسم قرن ۲۱ او رای داده است. به گفته ایشان تا فساد اداری و کمبود معلم و روزنامه نگاری واقعی وجود داشته باشد سوسیالیسم پیاده نخواهد شد، و لنین و مارکس به این نکته توجه نکرده بودند. به گفته ایشان «اصحاب اندیشه» پس از این رفراندوم طرح چاوس را «فرضیه ونزوئلا» نامیده اند. این مادام در امریکای لاتین نیز همواره شیفتگان بسیار داشته است. هرچه ملت ها عقب مانده تر و جاهل تر باشند مادام جذاب تر و کارآمدتر می شود. انجماد در نیمه قرن بیستم گرفتاری بسیاری از جوانان آن نسل است که هنوز هم دل به رهنمودهای رفیق استالین بسته اند اما در امریکا زندگی می کنند، غافل از اینکه کشور شوراها هرچه نداشت از معلم و بهداشت کم نگذاشت، اما سیستم تک حزبی و خودکامه مگر می تواند جز مداح روزنامه نگاری را تاب آورد؟ در واقع مساله درست یا نادرست بودن سوسیالیسم یا هر مسلک سیاسی و اقتصادی دیگری نیست. این در شمار آزادی های اولیه فردی است که چگونه بیندیشد و چه مسلکی را ترجیح دهد و فقط به خود فرد مربوط می شود. اما مساله از آنجا آغاز می شود که دیگران را هم مجبور کند مانند او بیندیشند،
در این مورد دو نکته مطرح است؛ یکی مادام العمر کردن مقام اجرایی ریاست جمهوری است، که رئیس جمهور را به شاه تبدیل می کند و تشکیلات اداری دفتر او دربار می شود، و از کسوت انسانی به کسوت خدایگانی درمی آید، و آن وقت مدعی پیاده کردن عدالت اجتماعی و سوسیالیسم می شود، همان طور که دیدیم چگونه آقای رابرت موگابه با عمومی کردن فقر عدالت اجتماعی را برقرار کرد. عجیب نیست اگر توده های عوام به امید نان و بهداشت و آموزش و مسکن به ریاست مادام العمر کسی رای می دهند. و عجیب نیست که متوجه نیستند با این کار عملاً به بی لیاقتی خود و ملتی رای می دهند که در آن فقط یک نفر توانایی ریاست بر آنان را دارد زیرا متوجه اهانتی که به خود روا می دارند نیستند. اگر این نکته را درک می کردند، دموکراسی را به هیچ بهایی نمی فروختند.
در برخی کشورها معمولاً برای نمایندگی در پارلمان که تجلی و ابزار کار دموکراسی است، شرایطی قائل می شوند که مثلاً حداقل فلان سطح دانشگاهی را به پایان رسانده باشد. در حالی که موکل آگاهی که به بلوغ فرهنگی و درک سیاسی برای دموکراسی رسیده باشد نیازی به تعیین تکلیف ندارد و هر که را ترجیح دهد باید آزادانه انتخاب کند،بدون هیچ قید و شرطی، و این انتخاب کننده است که باید واجد حداقل صلاحیتی باشد که نشان دهد به آن بلوغ فرهنگی و سیاسی نزدیک شده است، و اجازه ندهد از حق رای به عنوان ابزاری یک بار مصرف برای نابودی دموکراسی و در خدمت پوپولاریسم به نام ملت بهره گیری شود. برای کشوری چون ونزوئلا که ثروت و منابع طبیعی فراوان در اختیار دارد و از سویی از عقب ماندگی اجتماعی و فرهنگی رنج می برد، یا هر کشور دیگری، تنها شرط رای دادن آزاد و عمومی باید چنین باشد که همه شهروندان، بدون استثنا به محض نیل به حداقل درک اجتماعی و فرهنگی مثلاً با ملاکی مانند دریافت دیپلم متوسطه حق شرکت در انتخابات پیدا می کنند. البته دیپلم متوسطه امروزه نشانگر حداقل توانمندی و درک فرهنگی و سیاسی برای دوام دموکراسی است، و وظیفه دولت فراهم آوردن همه امکانات لازم برای تحصیل کلیه شهروندانی است که از هوشمندی و ظرفیت عقلانی برای نیل به چنین سطحی برخوردار باشند. در چنین صورتی نیاز به آن شعارهای کلی و نامفهوم نیست. انسان های آگاه می توانند منافع خود را تشخیص، و بر پایه آن رای دهند. اما شیفتگان جاذبه «مادام» العمر، رای دهندگان صمی بïکم را ترجیح می دهند. چنین بود که ناصرالدین شاه در برابر گشایش مدارس نوین مقاومت می کرد، و آمال طالبان در بستن مدارس خصوصاً مدارس دخترانه متجلی می شود.
فریدون مجلسی
منبع : روزنامه اعتماد