یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

هنرنا میرا


هنرنا میرا
افلاطون برای روح و روان انسان دسته‌بندی‌هایی قائل است و هر كدام از ادراكات انسان را مربوط به بخشی از بدن او می‌داند و همچنین داوری خردمندانه را بر داوری براساس لذت‌ و خوشی برتری ‌می‌دهد.
افلاطون در اندیشه‌های فلسفی خود سرانجام زنجیره برتری و خیر را به نظریه مثل پیوند داد. او در گفت‌و‌گوی منون به برتری‌های متعدد هنر، اشاره می‌كند و والاترین خیر و برتری را در عالم مثل می‌شناسد. افلاطون در جمهوریت چهار برتری اساسی را بر می‌شمرد كه به ترتیب عبارتند از حكمت (Sophia)، دلیری (Andrea)، اعتدال (sophrosyne) و عدالت (Dikaisyne) این چهار برتری هر یك با یكی از طبقات جامعه سازگار است.
به تعبیر افلاطون روان در واقع همان نیرویی است كه ما در پرتو آن به درك برتری‌های یاد شده نائل می‌گردیم اما عالی‌ترین توانایی روان ما به درك مثل مربوط می‌شود.
به عقیده افلاطون روان آدمی دارای سه بخش مهم است. یكی بخش عقلانی یا توان خرد استدلالی، دوم نیروی میل و اراده و سوم قوه شوقی. خردورزی فرآیندی است كه انسان را از سایر موجودات متمایز می‌سازد و والاترین توانایی روان انسان محسوب می‌شود. این توان فناناپذیر و جاودانه است. در حالی كه دو توانایی دیگر فناپذیرند. همچنین نیروی اراده از شوق برتر است و در واقع پشتیبان خرد آدمی است و توان شوقی نیز بر امیال حسانی دلالت دارد. افلاطون در تیمائوس محل استقرار فرد را در سر، اراده را در سینه و شوق را در ذیل حجاب حاجز می‌داند. هومر نیز پیش از این جایگاه اراده را در قلب آدمی می‌دانست.
افلاطون در كتاب نهم جمهوریت آورده است كه اولین جزء روح، همان بخشی است كه آدمی به یاری آن شناخت می‌یابد (خرد) و جزء دوم منشأ خشم و اراده است. برای جزء سوم نتوانستم اصطلاحی بیابم كه بتواند آن را چنان‌كه باید توصیف كند، زیرا آن جزء هر از گاه به شكلی و صورتی دیگرگون نمایان می‌شود و هم از این روست كه گاه آن را با توجه به نیرومندترین میل‌ها كه از آن ناشی می‌شود، همچون میل به خوردن و نوشیدن و شهوت، جزء شهوانی نامیده و گاه با توجه به این مطلب كه اینگونه میل‌ها را به یاری پول‌ بهتر و زودتر می‌توان تسكین داد، «جزء پولدوست» نام می‌نهیم (جمهوریت، ۵۸۰ د). در گفت‌و‌گوی فایدروس تمثیل جالبی جهت تشریح روان آدمی آمده است: افلاطون می‌گوید روان به نیروی متحد اسبی بالدار و ارابه‌ای و ارابه‌رانی مانند است.
اسب‌های ارابه‌ای خدایان نیكو و اصیلند، ولی در مورد دیگران چنین نیست، بلكه بعضی اصیلند و برخی نه. در مورد ما آدمیان اولا دو اسب به ارابه بسته‌اند و در ثانی یكی از اسب‌ها خوب و اصیل است و دیگری برخلاف آن. از این رو ارابه‌رانی ما كاری است بس دشوار (فایدروس، ۲۴۶ ـ الف ۶). اسب نخست همانا میل و اراده است كه یاور طبیعی خرد محسوب می‌شود اما اسب دیگر را كه بد است می‌توان به نیروی شهوت و شوق (Epithemia) تشبیه كرد. این عنصر خواهان كارهای نازیباست و در آن حال كه اسب نیك به رهنمودهای ارابه‌ران كه همان خرد است، گوش فرا می‌دهد از این دستورات سرپیچی می‌كند. در واقع تمثیل اخیر بیان اساطیری یك طبقه‌بندی علمی است. بعضی گفته‌اند یكی از اسب‌ها نمود و تبلور عشق پاك و روحانی است و دیگری عشق جسمانی به موجودات را تجسم می‌بخشد. میان این دو اسب هنگام مشاهده زیبایی چالشی سخت درمی‌گیرد و هركدام از آن دو می‌كوشند روان را به سوی مقصود خویش بكشانند. یكی به جانب جاذبه‌های تنانی میل می‌كند و دیگری می‌خواهد سیر و سلوك تازه‌ای را به سوی قسمت فوقانی گنبد آسمان آغاز كند. در این حال با نظاره زیبایی محسوس و تنانی اروس بیدار می‌شود و زیبایی محض را فرجام تلاش خویش قرار می‌دهد.
در نبرد میان اسب والاگزین و اسب فرومایه، اسب شریر عنان اختیار را از كف داده و بر آن می‌شود تا شهوت خود را تسكین بخشد و ارابه‌ران نیز سعی می‌كند از این هدف بازش دارد، چرا كه اگر اسب مزبور كامیاب شود، روان هنگام جدایی از تن، بی‌بال و پر خواهد ماند و اگر اسب والاگزین و ارابه‌ران بر اسب فرومایه چیره شوند، روح، زندگی آرامی را طی خواهد كرد و پس از جدایی از تن به سوی سرمنزل مقصود یعنی زیبایی مطلق صور مثالی پرواز خواهد كرد.
در آغاز فیلبوس آمده است كه نیك برای همه جانداران متضمن لذت و خوشی است و هرچه از این قبیل باشد، ولی ما این ادعا را نمی‌پذیریم و می‌گوییم نیك آن نیست، بلكه دانایی و تفكر و توانایی به یاد آوردن است و هرچه از این نوع باشد. ما پندار درست و داوری خردمندانه را برای هر كسی كه بتواند از آنها بهره برگیرد، بهتر و گرانبهاتر از خوشی و لذت می‌دانیم و سودمند‌ترین چیز‌ها می‌شماریم. در اینجا نظر فوق از سوی سقراط مطرح می‌گردد و از پروتارخوس خواسته می‌شود كه از نظریه مقابل آن دفاع كند. هر دوی آنها نظریه خیر و نیكی را از ویژگی‌های روان می‌دانند. پروتار خوس نیكی را عبارت از لذت می‌شمارد، اما سقراط خیر را دانایی و معرفت می‌داند و می‌گوید لذت در ذات خود نمی‌تواند خیر و نیكی حقیقی باشد، چرا كه زندگی‌ای كه در آن دانایی و حافظه و ذهن نقشی ندارند، زندگی انسانی نیست، بلكه زندگی حیوانات دریایی است (فیلبوس، ۲۱- ج). با این حال زندگی مینوی صرف نیز نمی‌تواند یگانه خیر و نیكی باشد، بلكه تركیبی از لذت تنانی و روانی و تعادل این دو و دربردارنده خیر و رستگاری است. سقراط می‌گوید: «لذت را می‌توان به عسل مانند كرد و خرد را در روشنی و صفا به آب زلال. برای آنكه شربتی گوارا به دست آید باید همه لذت را با همه خرد بیامیزیم» سپس می‌افزاید: «یك لذت از لذت دیگر حقیقی‌تر است و یك هنر از هنر دیگر دقیق‌تر می‌باشد، به همین اعتبار شناخت‌ها هم با یكدیگر تفاوت دارند. یكی مربوط است به آنچه فانی و میراست و آن دیگری به هرچه جاودانه و سرمدی است. این شناسایی دوم (Episteme) با حقیقت سروكار دارد و از این رهگذر از شناسایی نادیرپا حقیقی‌تر است». (فیلبوس، ۶۱ ب).
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید