شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

راز وجود انسان


راز وجود انسان
مکتب ادبی - فلسفی اگزیستانسیالیسم با این که عمر چندان طولانی ای نداشت اما متفکران ، نویسندگان ، هنرمندان و فلاسفه بسیاری را در دامن خود پروراند و آثار و اندیشه های آنان درجریان ها و مکاتب بعد چنان ریشه دواندکه هنوز هم رد پای تأثیرش را می توان در بسیاری از حوزه های ادبی - هنری ، فلسفی - اجتماعی و حتی مذهبی - سیاسی امروز نیز پی گرفت. گرچه سورن کی یر کگارد به عنوان بنیانگذار و تئوریسین فلسفه وجودی مشهور است اما این مکتب با آثار و آرای ژان پل سارتر ، موریس مرلوپنتی و گابریل مارسل در فرانسه و اندیشه های کارل یاسپرس و نیچه در آلمان بسط یافت و در سینه تاریخ اندیشه ها نشست. هایدگر نیز با این که از داشتن برچسب «فیلسوف اگزیستانس» امتناع می کرد اما با بنیان گذاشتن مکتب «پدیدارشناسی اگزیستانسیال» قوام بخش این جریان شد. اگزیستانسیالیسم به معنای وجودگرایی یا «مکتب اصالت وجود » در واقع واکنش و اعتراضی بود به همه نظام های آرمان گرایانه هگلی که بر مفاهیمی چون عقل، شعور، روح و ایده تأکید داشتند. اما فلاسفه هستی (اگزیستانس) با تأکید بر «آزادی» و «انتخاب» و توجه به «هستی» به مخالفت با نظام های فلسفی پیشین پرداختند.
● وقتی یک آهنگساز، ساز فلسفه را دست می گیرد...
این طور مشهور است که فلاسفه اگزیستانسیالیست اغلب دین را در کانون توجه خود ندارند ، اما گابریل مارسل حلقه نشین آن دسته از فلاسفه اگزیستانس است که به اگزیستانسیالیست های الهی مشهورند؛ یعنی کی یر کگارد ، داستایفسکی، بردیایف، یاسپرز و بوبر، که در این جمع مارسل بیشترین قرابت را با کی یر کگارد و بوبر دارد. آنان براین باورند که در محدوده تجارب بشر- که همه مشروط به شرایط تاریخی اند - نشانه و اشاراتی دال بر وجود نظامی متعالی هست که روح آدمی به آن تعلق دارد امامعرفت کامل به آن هرگز حاصل نمی شود. گابریل مارسل بیش از آن که فیلسوف، نویسنده یا منتقد باشد، خود را موسیقی دان و آهنگساز می دانست؛ «شغل حقیقی من آهنگسازی است . احساس می کنم تنها در موسیقی است که می توان دست به آفرینش زد.» در آثار ادبی - هنری و فلسفی مارسل مضامینی چون تشویش ودلهره ، پوچی و بدبینی ، هراس از مرگ و احساس گناه ناشی از آزادی به صراحت قابل ردیابی است. بویژه در پانزده نمایشنامه ای که به سبک تراژیک نوشته است، احساس نوستالژی بانگاهی حسرت آلود به گذشته کاملاً مشهود است. منتقدان آثار مارسل براین عقیده اند که فلسفه او بسیار دشوار و دیرفهم است. شاید این ادعا از این واقعیت نشأت می گیرد که سخنان مارسل نظمی منطقی و سیستماتیک ندارد و آرا و نظریاتش را باید از خلال مقالات،یادداشت ها، سخنرانی ها و نمایشنامه هایش جست. مارسل در آغاز حیات فلسفی خود متأثر از فلسفه ایده آلیسم هگل و برادلی بود ولی به تدریج تحت تأثیر درون نگری های برگسون قرار گرفت اما با این حال به اندازه او در انکار«عقل» پیش نرفت. به این اعتبار می توان گفت که فلسفه مارسل ، به نوعی فلسفه دکارتی منتهی می شودکه بهتر با واقعیت انطباق دارد. هفت نت اصلی سمفونی فکری مارسل را شاید بتوان چنین برشمرد؛ مرگ، هستی ، تنهایی، نومیدی، اختیار ، دلهره و «راز».
● راز؛ شاه نت سمفونی فکری مارسل
«وجود انسان » به عنوان یک «راز» در کانون توجه و فلسفه ورزی مارسل قرار دارد. حاصل این رشته از تأملات او کتاب با عنوان «راز وجود»
(Mystery of Being) می شود که مهم ترین اثر او به شمار می رود. در این کتاب مارسل بر این امر تأکید می گذارد که «انسان امروز بی قرار و مضطرب است و این بی قراری رازآمیز است.» البته این رازآمیزبودن تنها به «بی قراری» آدمی ختم نمی شود. «راز مرگ» ، «راز عشق» ، «راز وفا» و بالاتر از همه اینها «راز ایمان »، هسته رازآمیزی را در وجود انسان شکل می دهندکه مارسل آن را «راز وجود» می خواند.
اساساً مفهوم راز چندان به مذاق فیلسوفان جدید خوش نمی آید. آنان به طور معمول این مفهوم را برای سؤال ، تفکر نادقیق یا امری مجهول به کار می برند که معرفت بشری هنوز به آن راه نیافته است و متألهان مغرب زمین هم این مفهوم را برای تعبدیات دینی به کار می برند که خدا آنها را وحی کرده و به این اعتبار تابع قوانین منطقی یا عقلی نیستند.اما برخلاف این دو رویکرد، دغدغه فلسفی مارسل این است که به مفهوم «راز» معنایی دقیق و قابل دفاع ببخشد. مارسل بین «راز» و «مسئله » تمایز قائل می شود و معتقد است ؛ مسئله امری غیرشخصی و جدا از وجود آدمی است. انسان می تواند مسئله را پیش روی خود بگذارد و با تکنیک و روش صحیح به حل آن بپردازد. اما راز جزئی از وجود انسان است. پرسشی است که هستی پرسشگر را نیز فرا می گیرد. راز را نمی توان حل کرد بلکه باید آن را زیست و با آن زندگی کرد.
راز، مسئله ای است که در آن تمییز و تمایز میان فاعل شناسایی و موضوع شناسایی از میان می رود. مارسل درکتاب «راز وجود» در این رابطه چنین می آورد؛ «راز آن چیزی است که خود من گرفتار آنم و از این رو تنها تصویری که از آن دارم تصور قلمرویی است که در آن تمییز و تمایز میان آنچه در من است و آنچه در برابر من است معنای خویش و اعتبار اولیه خود را از دست می دهد.» به این اعتبار آزادی، معنای زندگی و وجود خدا راز هستند چرا که حقایقی فراتر از ما نیستند بلکه فراگیرنده ما هستند. راز یک واقعیت مابعدالطبیعی، دسترس ناپذیر و پیش فرض شده است و البته همه اینها مبتنی بر آن «راز والا» و «راز متعالی» است. الگوی تمام رازها همان «راز متعالی» است که برای آدمی می تواند به معنای نگریستن و زیستن در محضر خدا باشد. این ژرفای حضور وبهره مندی از راز هستی است که ما را در دامن بالاترین نقطه تعالی قرار می دهد و در اینجا است که این «راز» می تواندمعنای زندگی را به همراه داشته باشد؛ «رازی همچون واقعیتی سرمدی به زندگی انسان معنا می دهد.»
مارسل با تأکید بر واقعیت «راز» قصد ندارد این امر را القا کند که در تجارب انسانی قلمرو یا قلمروهایی هست که تفکر بشر نمی تواند در آن نفوذ کند. نباید پنداشت که مارسل امور رازآمیز را با امور ناشناخته یکی می پندارد؛ «راز، امر ناشناخته نیست. امور ناشناخته سرحد مشکلات یعنی مسائل حل نشدنی است. راز را فقط تا آنجا می توان شناخت که انسان مشارکت خودآگاهانه ای در زندگی داشته باشد نه این که صرفاً ناظر زندگی باشد. در قلمرو راز راه حل هایی عام و همگانی در کار نیست. بلکه فقط مشارکت هست و تصدیق و شهادت.» در دیدگاه مارسل، انسان تنها می تواند به راز «نزدیک» شود و برای این نزدیکی باید سه مرحله را پشت سر بگذارد؛ اول این که به وجود «راز» معترف شود. دوم؛ با طریقی خاص و نه با رفتاری منطقی به آن نزدیک شود و مرحله سوم این که به راز بیندیشد، البته نه با تفکری انتزاعی بلکه با فرو رفتن در خود و کشف و شهود.
● راز شر
بسیاری از اندیشه ها و عقاید مارسل تحت تأثیر خاطرات و تجارب زندگی اش شکل گرفت. البته از ملاحظات معنوی و دینی در قوام یافتن فلسفه او نمی توان چشم پوشید. مارسل چهار ساله بود که مادرش فوت کرد و پس از آن، مرگ همسرش نقطه عطفی در زندگی اش شد.واقعه مرگ همسرش تأثیر عمیقی در افکار و جهان بینی او گذاشت، «مرگ نابهنگام همسرم پس از فوت زودهنگام مادرم که دومین تجربه از دست دادن عزیزی برای من بود نقش بس بزرگی در شکل گیری اندیشه های من داشت.» در واقع مارسل تحت تأثیر واقعه مرگ همسرش بود که به رد «مذهب اصالت معنا» پرداخت. چون فکر می کرد در این رویکرد به طرز ماهرانه ای مسئله «شر» مسکوت گذاشته شده است. او معتقد است از مواردی که در قلمرو راز قرار می گیرد، «شر» است. چون ما شر را نیز همانند راز نمی توانیم جدا از خودمان بررسی کنیم. شر نیز جزئی از «راز وجود» ماست و تفکر درباره شر تنها با گرفتار شدن به آن و رنج بردن از آن میسر است. مرگ همسر مارسل موجب شد او درباره شر و بارزترین نمود آن یعنی «مرگ» بیشتر بیندیشد تا شاید جوابی برای آن بیابد؛ چراکه پاسخ ایده آلیست ها به پرسش «مرگ چیست » را کافی نمی دانست. ایده آلیست ها در برابر این پرسش تنها پاسخی که می دادند این بود؛ «نمی دانم». در حالی که مارسل برخلاف تفکر عصر خود حاضر به پذیرش «لاادری» نبود. مارسل برای جواب دادن به «معمای مرگ» و پی بردن به «راز شر»، هستی انسان را مورد تحلیل و بررسی قرارداد. چون او همه این رازها را تنها نمودهایی از «راز عظیم هستی» می دانست.
● هستی در پرده اسرار
در میان مفاهیم فلسفی مارسل هیچ مفهومی معنایی دشوارتر و غامض تر از مفهوم «هستی» ندارد. به باور مارسل هستی تحت مقوله «راز» است نه «مسئله»؛ «محال است که بتوانیم عقب بایستیم و عالم واقع را به نحوی آفاقی بررسی کنیم تا دریابیم کل تاریخ بشر، بیشتر به پوچی و بیهودگی شهادت می دهد یا به ارزش!» او هستی را رازآلود، رمزگونه و در پرده اسرار توصیف می کند. از نظر او عینی شدن هستی غیرممکن است و هستی برهان پذیر نیست. هستی بی واسطه و «روشن به خود» است. ما نمی توانیم هستی را پیش روی خود بگذاریم و از آن پرسش کنیم چون خود غرق در آنیم و به این اعتبار، فهم واقعیت محال است. چون واقعیت کامل نیست. ما هرگز نمی توانیم به فهم کامل هستی برسیم چون خود در «آفرینش» دخیل هستیم!
از نظر مارسل مرگ با هستی درآمیخته است و از آنجایی که انسان خود جزئی از هستی است مرگ از وجود او جدایی ناپذیر است و انسان در هر لحظه و در هر مکان آن را در وجود خود حس می کند. با این که مارسل معتقد است راز مرگ هرگز برای انسان فاش نخواهد شد اما می گوید با بررسی هستی می توان به این راز نزدیک شد: «انسان نباید در برخورد با رازآمیز بودن هستی، احساس حقارت کند، بلکه او می تواند با مراقبه و کشف و شهود و با تفکر و روشی فلسفی و «نه عرفانی» راز هستی را برای خود تا حدی روشن کند.
● راز عشق و وفا
در فلسفه مارسل تنها از طریق موجودات منفرد می توان به راز هستی نزدیک شد و آن زمان می توان به موجودات هستی نزدیک شد که آنها را عاشقانه دوست بداریم. از دید مارسل موجودات را زمانی می توان شناخت که رویکردی عاشقانه به آنها داشته باشیم. از این رو جست وجوی هستی تنها با تحلیلی پدیدارشناختانه از عشق امکان پذیر است. چرا عشق به اذعان به راز هستی می انجامد مارسل از زبان یکی از شخصیت های نمایشنامه اش به این پرسش اینگونه پاسخ می دهد: «عشق اذعان به این است که «تو» لااقل «تو» نخواهی مرد.» در عشق کامل، این معنا نهفته است که نه زمان و نه چیز دیگری نمی تواند «هستی» معشوق را از بین ببرد. عشق (یا وفای بی قید و شرط) مستلزم التزامی است که بار آن را به یمن «جاودانگی» معشوق می توان بر دوش کشید. در مجموع در «فلسفه هستی» گابریل مارسل، «راز مرگ»، «راز شر»، «راز عشق» و... همه نمودهایی هستند از «راز عظیم هستی». تحلیل و تعمق در هر یک از این رازها راهی را به دست می دهد برای نزدیک شدن به «راز وجود انسان».
لیدا فخری
منبع : روزنامه ایران