شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

تأملی در نظام کلی تفکر جان راولز


تأملی در نظام کلی تفکر جان راولز
آیزا برلین می‏گوید: می‏توان اندیشمندان را به دو گروه تقسیم کرد:
۱) گروه خارپشت
۲) گروه روباه.
گروه روباه نسبت به خیلی چیزها دانش و آگاهی دارد ولی خارپشت فقط یک چیز بزرگ را می‏داند. از این روی تنها ایده بزرگ راولز نظریه‏ای در مورد عدالت است. راولز عدالت را مهمترین فضیلت نهادهای اجتماعی می‏داند،[۱] همان‏طور که حقیقت برای نظام‌های فکری چنین است. به نظر راولز یک نظریه هر قدر هم آراسته باشد اگر خلاف حقیقت باشد باید طرد یا ترمیم شود. همین طور قوانین و نهادها نیز هرقدر هم کارآمد و خوب باشند اگر غیرعادلانه باشند باید ملغی و یا اصلاح گردند.[۲] به استثنای چند مقاله، در واقع کلیه نوشته‏ها و آثار راولز می‏کوشد چیزی به ما بگوید و آن هم عدالت است.[۳]
تام کمبل در کتاب خود با نام عدالت تمایزی میان مفهوم[۴] عدالت و برداشت[۵] عدالت می‌گذارد که اشاره به آن در اینجا لازم است. او می‌گوید: «مفهوم عدالت به معنای عدالت دلالت می‌کند در حالیکه برداشت عدالت به معیارهای ارزشیابی عدالت دلالت می‌کند. مفهوم عدالت ممکن است به عنوان مجموعه‌ای از اصول تحلیل شود که برای ارزیابی نهادی اجتماعی و سیاسی به کار می‌روند و این در حالی است که برداشت‌هایی از عدالت نمایانگر دیدگاه‌های مختلفی هستند که در خصوص محتوای این اصول ارایه می‌شوند. راولز عدالت را به صورت مجموعه‌ای از اصول برای تخصیص حقوق و وظایف لازم در نهادهای اساسی جامعه و نیز برای تعریف توزیع مناسب سودها و وظایف همکاری اجتماعی می‌نگرد.»[۶] بنابراین «مفهوم عدالت در اینجا به معنای تعادل مناسبی بین ادعاهای رقیب است. در حالیکه برداشت از عدالت مجموعه‌ای از اصول مرتبط برای مشخص کردن ملاحظات مناسبی است که این تعادل را تعیین می‌کند.»[۷]
راولز در مقاله" عدالت به مثابه انصاف" می‌گوید که اندیشه اساسی در مفهوم عدالت انصاف است و از این نظر گاه تحلیلی از مفهوم عدالت ارایه می‌کند و به نظر او این جنبه از عدالت است که فایده‌گرایی از تحلیل آن عاجز است. همچنین همان طور که خود او در این مقاله می‌گوید در مفهوم عدالت توجه خود را به معنای متعارف آن معطوف می‌کند که به آن معنا عدالت عبارت است از حذف امتیازهای بی‌وجه و ایجاد تعادلی واقعی در میان خواسته‌های متعارض انسان‌ها در ساختار یک نهاد اجتماعی[۸]. اما برداشت او از عدالت همان محتوای عدالت است که در نظریه خود به این جنبه از عدالت توجه می‌کند و کمتر به معنای عدالت می‌پردازد. محتوای عدالت هم اصول عدالت اند و این اصول مبتنی بر تعریف پیشینی از عدالت نیستند. به عبارت دیگر راولز می‌خواهد نشان دهد که بر پایه چه اصولی می‌توانیم ساختار جامعه‌ای عادلانه را استوار کنیم.
تمرکز راولز در مورد عدالت فردی و یا رفتار عادلانه نیست، بلکه آنچه که او در مورد عدالت مورد توجه قرار داده است این است: «موضوع اصلی عدالت، ساختار اساسی جامعه، یا به طور دقیق شیوه‏ای است که نهادهای مهم اجتماعی، حقوق و وظایف اساسی را توزیع نموده و چگونگی تقسیم منافع حاصل از همکاری اجتماعی را تعیین می‏کند.»[۹] راولز بیشتر جنبه توزیعی عدالت را در نظر دارد. همانطور که خود او می‏گوید: یک برداشت از عدالت اجتماعی در وهله اول به منزله ضابطه‏ای است که به موجب آن جنبه‏های توزیعی ساختار اساسی جامعه ارزیابی شود. البته راولز به این مطلب هم اشاره می‏کند که محور بودن نهادهای اجتماعی در تعریف او از عدالت،‌ منافاتی با معنای سنتی عدالت که در آن رفتار شخص و استحقاق‏های فردی محور قرار می‏گیرد ندارد. چرا که به نظر راولز این استحقاق‏ها معمولاً ‌از نهادهای اجتماعی و انتظارهای مشروعی که از آن برمی‏خیزد،‌ نشأت می‏گیرد.[۱۰]
راولز ادعا می‏کند که نظریه او جانشین نظریه فایده‏گرایی است و به همین مناسبت می‏پرسد، برای توصیف یک نظریه جانشین فایده‏گرایی و شهودگرایی، در صورتی که از افرادی آزاد و عقلانی خواسته شود تحت شرایط معقول از میان مجموعه‌ای از نظریه‏های موجود اخلاقی دست به انتخاب زنند، آنها کدام گزینه را انتخاب می‏کنند؟ در سنت تفکر لیبرالی دو گرایش فلسفه اخلاق دیده می‏شود. یکی غایت گرایانه[۱۱] و دیگری وظیفه گرایانه[۱۲]. یعنی مکتب اصالت نتیجه و مکتب اصالت وظیفه. راولز در پی آوردن جانشینی است بر اخلاق فایده‏گرایانه. او سعی دارد جنبه اجتماعی اخلاق وظیفه‏گرایانه کانت را از نو زنده کند و کتاب "نظریه‌ای درباره عدالت" راولز در راستای همین هدف آمده است. چرا که به نظر راولز هر فردی شأنی دارد که حتی رفاه عمومی جامعه هم نمی‏تواند آن را نقض کند.
از نظر راولز فایده‌گرایی یک نظریه غایت‌گرا است که معیار داوری درباره درستی و یا نادرستی کاری را فایده آن کار می‌داند در حالیکه نظریه وظیفه‌گرایانه راولز می‌کوشد بدون تمسک به تعریف خاصی از فایده برای فرد آن چه را که درست است بازشناسد. به نظر او داوری‌‏های اخلاقی مردم عامی نقطه اصلی آغازین برای یک بررسی سیاسی خوب است. و با توجه به همین داوری‌‏ها است که نشان می‏دهد باید زمینه‏ای را فراهم کرد که هر فردی همان طور که خود می‏خواهد و با هر تصوری که از خیر دارد اهداف خود را به پیش برد. البته این با فایده‏گرایی جور در نمی‏آید. چرا که در نظریه فایده‏گرایی حقوق افراد تابع ملاحظه‌های فایده‏گرایانه است و از نظر اخلاقی درستی یا نادرستی عمل با توجه به مجموع رضایت افراد سنجیده می‏شود. راولز در انتقاد از این مکتب می‏گوید: برای این مکتب اهمیتی ندارد که مجموع این رضایتمندی‌ها چگونه میان افراد توزیع شود. توزیع درست در هر یک از موارد آن توزیعی است که بیشترین رضایت را در پی داشته باشد. در صورتی که به نظر راولز احکام عدالت خواهانه عقل سلیم و به خصوص احکامی که به حفظ حقوق و آزادی‏ها مربوط می‏شوند یا دعوای بحقی را مطرح می‏سازند، با نظر فوق در تضاد قرار می‏گیرند. همچنین فایده‏گرایی تفاوت میان افراد را جدی نمی‏گیرد که این هم به نظر راولز با داوری‌های اخلاقی سازگار نیست. همچنین فایده‏گراها برای جامعه هویت واحدی قایل شده‏اند و گفته‏اند که جامعه در حداکثر کردن مجموع رضایتمندی اعضاء، درست عمل می‌کند، ولی در نظر راولز جامعه چیزی جز سازمانی برای منافع متقابل نیست.[۱۳]
به نظر راولز خودآیینی[۱۴] افراد خیلی مهم است. به همین دلیل ادغام فرد و منافع او در یک کل درست نیست. به نظر او همچون کانت، هر یک از افراد به صورت خودآیین، دارای ادعاها و انتظارات متفاوت هستند. یک ساختار در صورتی عادلانه است که به ارضای این انتظارات با رعایت برابری افراد و بدون توجه به شایستگی اخلاقی و اهداف آنها بپردازد. بنابراین حق[۱۵]، مقدم بر خیر[۱۶] می‏شود. یعنی اینکه حق و عدالت،‌ تابع اتخاذ موضع قبلی در زمینه غایات اخلاقی نمی‏شوند. به عبارت دیگر از نظر راولز هر فردی آزاد است در مورد خیر نظر خود را داشته باشد، و یا اینکه اهداف زندگی‏اش را طراحی کند و یا حتی دیدگاه‏های خود را نسبت به امور تغییر دهد و هیچ الزامی در مورد توافق بر سر یک مفهوم معین از خیر نداشته باشد. برخلاف حق و عدالت که باید اصول آنها در یک موقعیت فرضی که راولز آن را موقعیت اولیه[۱۷] می‌نامد، مورد توافق قرار گیرند تا در جامعه دیدگاه‏های مذهبی، اخلاقی و فلسفی متفاوت بتوانند تحت نظم درآیند. «این ملاحظات پیامدهای آشکار آموزه قرارداد، و این واقعیت‌ها هستند که اصول آموزه قرارداد، عملکردهای تعلیم اخلاقی در یک جامعه بسامان را سامان‌دهی می‌کنند. پیرو تفسیر کانتی در مورد عدالت به مثابه انصاف، می‌توانیم بگوییم که اشخاص با رفتار برآمده از این اصول، مستقل و خودآیین عمل می‌کنند. به یقین، این حالات بازتاب وضع افراد در دنیا و موضوعیت آنها برای شرایط عدالت آنها نیز هست.»[۱۸]
بنابراین راولز به فرد که اساس لیبرالیسم است، تقدم حق بر خیر قائل می‏شود، و البته این مطلب هم جنبه هستی‏شناسانه و هم معرفت‏شناسانه دارد. از جنبه معرفت‏شناسانه راولز سعی می‏کند تا حق و عدالت را به گونه‏ای تبیین کند که مسبوق به هیچ مفهومی از خیر نباشد. و نسبت به برداشت‏های مختلف از خیر کاملاً بی‏طرف باشد. بنابراین استحقاق مبتنی بر شایستگی را رد می‏کند چرا که مستلزم توافق بر دیدگاه‏های اخلاقی در مورد خیر است. که البته راولز آن را رد می‏کند. و اما از جهت هستی‏شناسانه راولز همانند دیگر لیبرال‌ها هویت فرد را مقدم بر جامعه و نهادهای آن می‏داند. اما آنچه موجب تمایز او از دیگر لیبرال‌ها و حتی انتقادهای بسیار زیادی از جانب آنها شده است این است که او اصول بسیار قدرتمند برابری اجتماعی و اقتصادی مرتبط با سوسیالیسم اروپایی را با اصول قدرتمند پلورالیسم و آزادی شخصی مرتبط با لیبرالیسم توأم ساخته است. یعنی اینکه او هم بر آزادی شخصی تأکید می‏کند و هم بر برابری سیاسی متمرکز می‏شود و این مایه تمایز او از دیگر لیبرال‌ها می‏شود. به عبارت دیگر راولز حمایت از پلورالیسم و حقوق فردی و هم برابری اجتماعی و اقتصادی را جلوه‏هایی از یک ارزش منحصر به فرد می‏داند.
عدالت ارزشی اخلاقی است که راولز آن را با لیبرالیسم پیوند می‌دهد و این کار باعث می‌شود که بر عمق کار او افزوده شود و اقتضای بحث او در مورد عدالت او را به حوزه فلسفه اخلاق می‌کشاند. راولز به مباحث محتوایی عدالت اجتماعی وارد می‌شود و بر آن است که نشان دهد به چه طریقی می‌توان به عدالت رسید.
شرح و توصیف حقوق فردی که کانون لیبرالیسم محسوب می‏شود، از سوی راولز ابزاری نیست[۱۹]. به این معنا که راولز اینگونه نمی‏اندیشد که حقوق فردی به خاطر نتایجی که دارند، ‌خوب به شمار می‏روند، بلکه او آنها را فی النفسه خوب می‏داند. و این مطلب البته نتیجه مطالب قبلی است. چرا که او معتقد است اینها اصول حق هستند و حق مقدم بر خیر است. در همین راستا راولز روش خود را برساخت‏گرایی[۲۰] می‏نامد.
اشخاص در روش برساخت‏گرایی عاملان اخلاقی خودآیینی هستند که برداشتی از خیر دارند و در شرایط آزادی و برابری، اصول همکاری اجتماعی را با توافق همدیگر تعیین می‏کنند. همچنین هیچ خیر و یا ارزش ماتقدمی بر توافق آنها وجود ندارد. تنها چیزی که تأکید می‏شود رویه عملی مناسب برای توافق است.
در اینجا تفکیک دو مطلب از همدیگر مفید به نظر می‌رسد. اول اینکه درست است که از نظر راولز اصول عدالت مسبوق به برداشت خاصی از خیر نیست، اما این امر مانع از این نمی‏شود که افرادی که می‏خواهند برسر اصول عدالت با همدیگر توافق کنند عاملان اخلاقی[۲۱] باشند. و مطلب دوم اینکه درست است که هیچ برداشت اخلاقی، فلسفی و یا مابعد الطبیعی در اصول عدالت نقشی ندارند اما با این همه این اصولی که افراد بر روی آن با همدیگر توافق می‏کنند اخلاقی هستند.البته به این معنا اخلاقی هستند که راولز می‏گوید: با داوری‌های سنجیده[۲۲] ما مطابق و هماهنگ هستند. راولز داوری‌های سنجیده را اینگونه تعریف می‌کند: «این داوری‌ها به مثابه داوری‌هایی وارد بحث ما می‌شوند که به واسطه آنها قادر باشیم توانمندی‌های اخلاقی خود را بدون آشفتگی نشان دهیم. بنابراین در جریان تصمیم‌گیری درباره این که کدام دسته از داوری‌های مان را چنین به حساب آوریم، ممکن است به نحو معقول برخی را گزینش و برخی را طرد کنیم. برای نمونه، ما می‌توانیم آن دسته از داوری‌های ناشی از تنفر یا کم‌اعتمادی را کنار بگذاریم. بنابراین داوری‌های سنجیده داوری‌هایی هستند که در موقعیت‌های مساعد و مناسب اعمال تلقی عدالت عرضه می‌شوند.»[۲۳] به عبارت دیگر هر یک از ما داوری‌های اخلاقی داریم و تعدادی از این داوری‌های ما مشترک میان ما به عنوان انسان است.
اصول عدالتی که ما می‏خواهیم به آن دست پیدا کنیم ناشی از حس عدالت خواهی ما انسان‌ها است. به خاطر همین ایده است که نظریه عدالت راولز یک ایده‏آل اخلاقی جهان شمول را به تصویر می‏کشد. اگرچه پس از دو دهه از انتشار کتاب" نظریه‌ای درباره عدالت" راولز در "کتاب لیبرالیسم سیاسی" و برای محدود ساختن قابلیت کاربردی مفهوم عدالت، در استدلال‌های خویش تجدید نظر می‏کند، اما هنوز هسته فکری راولز تغییر نکرده است. چرا که برداشت راولز از عدالت به صورتی واقع‏گرا است و این برداشت شامل حال افراد خاص با دیدگاه‏های خاص نمی‏شود، بلکه فقط مربوط به آن چیزی می‏شود که انسان‌ها به لحاظ طبیعت خویش و با توجه به توان خود در شرایط عادی زندگی اجتماعی از عهده آن برمی‏آیند و یا اینکه نسبت به آن توانایی دارند.
در حقیقت راولز به دنبال آن اصول بنیادین اخلاقی است که بتوان با استناد به آن، استدلال و قضاوت‏های مربوط به عدالت را سازماندهی نمود. فرض او این است که این اصول در آگاهی معمولی اخلاقی ما ضمنی هستند و به واسطه داوری‌های سنجیده ما آشکار می‏شود. این داوری‌ها باید به گونه‏ای باشند که امکان صحه گذاردن تمام عقلاء بر این داوری‌ها بدون تجاوز به ارزش‏های دیگر وجود داشته باشد. حال راولز استدلال می‏کند که با تمرکز بر مفهوم عدالت در بستر یک روش و رویه انعطاف و دقت بیشتری به دست می‏آوریم. یعنی اگر بتوانیم روش و روالی را طراحی کنیم که ماهیت آن، آرمان عدالت را تجسم بخشد و اگر این کار را درست انجام دهیم می‏توان مطمئن بود که این روش و روال هر وقت که اجرا شود عادلانه خواهد بود و همه آن را تأیید خواهند کرد و همچنین همه از آن اصولی که از این روند عادلانه منتج می‏شود، اطاعت می‏کنند.
راولز برای اینکه به این روند معقول برسد از الگوی قرارداد اجتماعی استفاده می‏کند همان ایده آشنای قرارداد که مدت مدیدی مسکوت مانده بود. او به جای وضع طبیعی الگوی سنتی قرارداد از موقعیت اولیه استفاده می‏کند. شرایط این موقعیت بسیار مهم است به صورتی که اگر آزادی، برابری و امکان چانه‏زنی مساوی افراد و انتخاب آگاهانه و غیر اجباری افرادی که در این موقعیت فرض می‏شوند، برقرار باشد، هر آنچه که مورد توافق قرار می‏گیرد عادلانه است. اگر این روند با این شرایط پیش رود منصفانه است و نتیجه حاصل شده نیز عادلانه می‏شود. و همین است که او آن را عدالت رویه‏ای محض[۲۴] می‏نامد.
مطلب دیگری که در اینجا باید به آن اشاره کنیم آن است که راولز می‌پذیرد که آن دسته از نظریه‌های عدالت که مبتنی بر فهم متعارف هستند، عدالت را با شایستگی مرتبط می‌دانند. اما او می‌گوید چنین نظریه‌هایی در موقعیت اولیه انتخاب نمی‌شوند چرا که اولاً: ما نمی‌دانیم که هر کسی شایستگی چه چیزی را دارد، مگر اینکه قبلاً اصول عدالت را تدوین کرده باشیم و ثانیاً: وقتی که اصول عدالت را تدوین کرده باشیم معلوم می‌شود که این شایستگی نیست که مورد بحث است، بلکه فقط توقعات مشروع است که محل بحث است. راولز همچنین استدلال می‌کند که سعی در جهت به کارگیری مفاهیم شایستگی، راه به جایی نمی‌برد.
برای پاسخ به پرسش‌هایی که مطرح کردیم در مرحله نخست باید ببینیم که راولز چرا عدالت را مطرح می‌کند. پس از آن ببینیم روش راولز که همان جریان و روندی است که به عدالت منجر می‌شود چیست؟ مرحله بعد به جنبه محتوایی عدالت مربوط می‌شود. یعنی همان اصولی که به واسطه روش خاص راولز انتخاب می‌شوند. در این قسمت است که رابطه عدالت و آزادی مشخص می‌شود.
نویسنده: حسین - محمودی
منبع: سایت - والس
پی نوشت:
[۱]- راولز این مطلب را هم در مقاله عدالت به مثابه انصاف و هم نظریه‌ای درباره عدالت خاطر نشان می‌شود. به نظر او عدالت فقط فضیلت نهادهای اجتماعی است و یا به عبارت دیگر فضیلت شیوه‌های عمل و نه فضیلت افعال خاص و یا فضیلت اشخاص. همچنین عدالت فقط یکی از فضایل نهادهای اجتماعی است.
“Justice as fairness”. ۱۹۵۸. p. ۱۶۵
[۲] - T. J. p. ۳
[۳] - Kukathas, Khandrah, Thon Rawls, Critical Assessments of leading political philosophers, London and New Yourk: Routledge. I. ۲۰۰۳. p. ۱
[۴] - concept
[۵] - conception
[۶] - Campbell, Tom. Justice, London: Macmillan Education LTD. ۱۹۸۸. p. ۴
[۷] - T. J. p. ۹
[۸] - Rawls, John, “Justice as fairness”. in the Philosophical Review, ۱۹۵۸. p. ۱۶۴
[۹] - Rawls, John, A theory of justice, Cambridge: Harvard University press. ۱۹۹۹. p. ۶
[۱۰] - Ibid. p. ۹
[۱۱] - theleological
[۱۲] - deontological
[۱۳] - Ibid. p. ۲۱
[۱۴] - autonomy
[۱۵] - right
[۱۶] - good
[۱۷] - original position
[۱۸] - T. J. p. ۴۵۲
[۱۹] - instrumental
[۲۰] - constructivism
[۲۱] - moral agent
[۲۲] - considered judgments
[۲۳] - T. J. p. ۴۲
[۲۴] - pure procedural justice
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید