پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا


اگر قبول نشوم؟!


اگر قبول نشوم؟!
چنانچه خانواده داوطلبان را نیز به این آمار بیفزاییم شمار افراد در معرض فشارهای روانی ناشی از كنكور به۱۰ میلیون نفر می رسد. اما در نهایت از مجموع داوطلبان تنها۲۰۰ هزار نفر موفق می شوند به دانشگاه راه یابند و اكثریت داوطلبان با شكست در این ماراتن برای مدت های مدیدی باید فشارها و عوارض مختلف روحی ،روانی و اجتماعی را تحمل كنند، بنابراین به بیراهه نرفته ایم اگر بگوییم قبولی در كنكور و رفتن به دانشگاه مسأله نیست بلكه شكست در كنكور و راه نیافتن به دانشگاه است كه مسأله و مشكل اجتماعی ایجاد می كند. در مقاله زیر این مسأله مورد بررسی قرار گرفته است. به آن امید كه مسئولین و دست اندركاران مسائل اجتماعی و امور جوانان نیز به مشكل اجتماعی شكست در كنكور جدی تر بیندیشند، مقاله زیر را با هم می خوانیم.
می گوید «خدا را شكر عاقبت از اضطراب و زحمت درس و كنكور نجات پیدا كردم، می خواهم چند روزی را بی خیال خوش بگذرانم»
ورودش را به دنیای استراحت و تمدد اعصاب خوشامد می گویم. هنوز جمله ام را تمام نكرده ام كه ابروانش را درهم گره می زند و با حالتی سرشار از نگرانی و تشویش می گوید «ولی اگر قبول نشوم؟!...» ظاهراً دنیای اگرها و ای كاش ها او را راحت و بی خیال نمی گذارند، مثل اینكه موجوداتی موذی به جانش افتاده و مدام آزارش می دهند. او را به آرامش دعوت می كنم و به اتفاق روی نیمكتی می نشینیم. می پرسم: «با صداقت برایم تعریف كن اگر قبول نشوی و احیاناً نامت را در روزنامه پیدا نكنی، نگران عكس العمل های چه كسانی هستی؟» به عبارت دیگر «اولین گله و دلخوری را در صورت قبول نشدن از جانب كدام فرد یا افرادی دریافت خواهی كرد؟» به چشمانم خیره می شود و اندكی به فكر فرو می رود با انگشتانش شمارش می كند و به آرامی می گوید: «اول از خانواده، بخصوص پدر و مادرم، به این دلیل پدرم با وجود درآمد متوسطی كه دارد هزینه قابل توجهی، برای شركت در كلاس های آمادگی كنكور متقبل شده است و مادرم كه چند ماه بداخلاقی و ریخت و پاش های مرا تحمل كرد.
مرتب به خودش امید می داده كه: قبول می شود و با شنیدن خبر آن خستگی هایم رفع و جبران می شود، بعد از پدر و مادرم، نوبت به برادرهایم می رسد، چند ماه است كه به دلیل مرور درس ها و تست زنی، اتاق مشتركمان را نظافت نكرده ام و به قول معروف دست به سفید و سیاه نزده ام، از راه نرسیده لباس هایم را به گوشه ای پرتاب و با عجله لقمه ای غذا خورده ام و سرم را در كتاب ها فرو كرده ام، حتی در این مدت حوصله جواب سلام دادن به دیگران را هم نداشتم، یا در كلاس آمادگی كنكور تمرین تست زدن نموده و یا در خانه كتاب های درسی دبیرستانم را مو به مو مطالعه و مرور كرده ام.» می پرسم: «بعد از خانواده نگران عكس العمل های چه افراد دیگری هستی؟» چشمانش را تنگ می كند و می گوید: «معلم های مدرسه، مدیر و استادانی كه در كلاس كنكور با من سرو كله زده اند. چطور در چشمان آنها نگاه كنم و بگویم ببخشید قبول نشدم؟ خیلی جسارت می خواهد، آنها روی من حساب باز كرده بودند و قرار بود با قبول شدنم در یك رشته عالی و درست و حسابی از خجالت آنها دربیایم ضمن اینكه بالاخره تبلیغی هم به شمار می رفت» پرسیدم «دیگر چه كسانی؟» نزدیك بود بی حوصله شود كه با حالتی خاص گفت «رقیبانم آنها كه روزشماری می كنند نتایج اعلام شود و اسم من در روزنامه نباشد، در این مدت چشم دیدن مرا نداشتند البته این افراد برخلاف آنهایی كه شمردم ناراحت نمی شوند، بلكه از مردود شدنم ذوق زده خواهند شد.» با وجودی كه چشمانش می خندید لكن دندان هایش را به هم می فشرد، مثل اینكه طاقت این یكی را نداشت همه ناراحت شدن های خانواده و مدرسه و... یك طرف و اعجاب و بعد هم نفس راحت كشیدن رقبایش در طرف دیگر،ناگهان هر دوی ما می زنیم به خنده زیرا دیگر نمی توانم خطوط تشویش و نگرانی را در چهره اش مشاهده كنم، به طور غیرقابل باوری سبك شده بود. از این حالت او استفاده كردم و پرسیدم: «پس نظر خودت چیست؟ اگر قبول نشوی شخصاً بدون توجه به ضربه های بالا و پایین و چپ و راست چه حكمی صادر می كنی؟ حكم تبرئه به خودت می دهی و یا معتقدی باید مجازات شوی با چه درجه ای كم یا زیاد؟» . این بار كمی جابجا می شود و با متانت و آرامش می گوید: «واقعیت این است به خودم یادآوری می كنم كه اتفاق مهمی روی نداده با قبول نشدنم نه زمین به آسمان رسیده و نه آسمان به زمین، هیچ خللی هم در كره خاك و سماوات روی نداده. یكبار دیگر با دقت مسیر درس خواندنم را مرور می كنم و بالاخره درمی یابم كه كجای كارم با كم توجهی و بی دقتی همراه بوده است كه یكسال از همه چیز عقب خواهم افتاد، ولی مهم نیست می توانم با كمك گرفتن از پشتكار و جدیت یكبار دیگر، شروع كنم، انرژی دوباره می گیرم و با تصحیح اشتباهاتم از هر نوع كه بوده سال آینده به امید خدا جبران می كنم، فكر كن روز آزمون مریض و روی تخت بیمارستان خوابیده بودم و یا... شاید هم به دنبال كار مناسبی بروم، همه دنیا را نمی توان در یك دانشگاه رفتن خلاصه كرد. اصلاً دوست دارم حرفه و یا هنری بیاموزم و وارد بازار كار شوم شاید چند سال دیگر باز سراغ كتاب و درس را بگیرم» به نظرم رسید صحبت هایش تبدیل به نجوا و زمزمه شده اند آرزوهایش را یك به یك می گوید و برای هر كدام نقشه ای در ذهن طراحی می كند. دیگر صدایش سرشار از امید و دلبستگی به آینده است.
به عنوان آخرین سؤال می پرسم «چگونه دلخوری مردود شدنت را در رابطه با دیگران رفع می كنی؟» می گوید: «ابتدا به سراغ پدر عزیزم می روم دو زانو و با ادب روبه رویش می نشینم در حالی كه دستان زحمتكش او را در میان دست هایم گرفته ام به او می گویم: پدر جان از همه زحمات دلسوزانه شما تشكر می كنم قول می دهم در آینده با جدیت، كوتاهی ها و ضعف هایم را جبران نمایم و از خجالت شما درآیم. بعد به سراغ مادرم می روم و به او هم با احترام و تواضع اظهار می نمایم: كه تا پایان سال حتی تا سال های بعد نه تنها در خانه ریخت و پاش نخواهم كرد بلكه در كارها و خرید و... به او كمك و یاری می رسانم. قول می دهم با صبر و حوصله درس بخوانم و سال آینده انشاءا... با خبر قبول شدنم او را خوشحال كنم و با خواهر و برادرهایم نیز عهد می بندم كه بیشتر مونس و همراهشان باشم، بعد هم به رقیبانم وانمود می كنم كه در آینده و سالهای آتی یك سال عقب ماندن من نه تنها به چشم نخواهد آمد بلكه باعث خواهد شد برنامه ریزی هایم را مطابق با توانایی و ظرفیتم طراحی نمایم و آن را الگویی جهت برنامه ریزی های دیگر زندگی ام قرار دهم و از آن به عنوان تجربه بهره گیری نمایم.» در اینجا هر دو نفسی به راحتی می كشیم، پس مسأله حل شده است. به او می گویم «آنچه مهم است شخص خودت و خواسته های قلبی و آمال و آرزوهایی است كه در وجودت هستند به آنها فكر كن و صلاح زندگی ات را پیدا كن، اگر به این مرحله از رشد و بلوغ فكری برسی مطمئن باش می توانی زخم زبان های احتمالی و یا نیش و كنایه ها و غر زدن های ناشی از مردود شدنت را تحمل و از سر به در كنی در غیر این صورت ضمن فرود آمدن نخستین ضربه خم خواهی شد و با سرزنش و شماتتی كه به خودت نیز روا خواهی نمود ضربه پذیری ات را سهل تر می نمایی، لكن اگر محكم بایستی، اشتباهاتت را با شهامت بپذیری و از اطرافیانت محترمانه درخواست نمایی راحتت بگذارند می توانی سرفرصت بنشینی و برای آینده ات برنامه ریزی نمایی، به هر حال والدین و خانواده ات زمانی كه مشاهده نمایند به فكر خودت هستی و به گونه ای قصد جبران مافات را داری كوتاه خواهند آمد، زیرا مطمئن باش آنها سعادت ترا می خواهند و نگرانند از اینكه یكسال آینده ات را به بطالت بگذرانی، وقتی حس كنند طرحی برای آینده ات داری خوشحال هم خواهند شد و حتماً به كمكت خواهند آمد.» دیگر حرفی برای گفتن نداشتیم، تكلیف ها مشخص شده بود. با خنده گفت: «فكر می كنم قبول شوم ولی اگر هم قبول نشوم مهم نیست نبودن یك اسم در یك صفحه روزنامه مسأله كوچكی است، مهم این است كه صاحب این اسم در صفحه های دیگر زندگی حضور داشته باشد، صفحاتی كه قبل از این كمرنگ و غیرشفاف بودند به این دلیل كه در ذهنم فقط همان یك صفحه ویژه نامه روزنامه بسیار روشن و تابناك و سرنوشت ساز جلوه می كرد ولی حالا می توانم دیگر رنگ های زندگی را هم با وضوح ببینم و با آنها ارتباط برقرار كنم، رنگ هایی مثل تلاش مجدد، امید به آینده، تجربه اندوزی، یاد گرفتن یك نوع حرفه و فن، ورود به دنیای مشاغل و...»


معصومه طاهری
منبع : روزنامه همشهری