شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


«اتـانـازیـا»


«اتـانـازیـا»
بگزارش کانال خبری «یورونیوز»، روز ۱۰ ماه فوریه سال جاری، الوآرا آنگلارو، خانم ٣٨ ساله ای که در ٢۱ سالگی بدنبال سانحه ای به اغما افتاده بود و به یاری علم طب و پزشکان ۱۷ سال از عمر خود را در حالت بیهوشی کامل گذراند، بدنبال قطع تغذیه و تنفس مصنوعی فوت کرد. بر اساس گزارش همین منبع خبری، مرگ این خانم، جامعه ایتالیا را به دو بخش مخالف و موافق این عمل تقسیم کرد.
اهمیت خبر فوق در این است، که شکوه و عظمت هفده سال مبارزه برای نجات حیات یک انسان نگون بختی که در اثر سانحه چراغ عمرش خاموش گردید، نشان می دهد. کدام ارزشی را می توان بالاتر از تلاش برای نجات یک انسان تصور کرد؟ اگر زمین و آسمان، ماه و خورشید و فلک، آب و آتش و باد و خاک، دست بیکی کرده و تمام توان و امکانات خویش را در اختیار بشر گذارده اند، تا از آنها بهره جوید و زندگی کند، نمی توان این ارزش والا را کم بها شمرد. اگر عنصر انسان در مرکزی هستی قرار گرفته است و یا حداقل، خود چنین تصور می کند، نمی توان از هیچ امکانی برای نجات و حفظ حیات آن فروگذاری کرد. البته، این گفته بدین معنی نیست که من، موافقان قطع تغذیه و تنفس مصنوعی را تقبیح می کنم. چرا که آنها نیز روی دیگر حقیقت را بیان می دارند. حقیقیتی که با تمام تلخی اش، نمی توان انکار کرد. ۱۷ سال تلاش مدام و مستمر ولی بی نتیجه. کاری که برغم همه تلاشها، مثمر ثمر واقع نشد. حقیقتی که عجز و ناتوانی انسان را در مقابل مرگ، بنمایش درآورد.
آنچه که امروز پیرامون این حادثه در جامعه ایتالیا می گذرد، بی شک درس بس بزرگی است که باید آموخت. باید آموخت و به آموخته های خود متعهد بود. درسی که در آموزش آن، انسان هزاران سال تأخیر کرده است. نه هزاران، بلکه میلیونها سال و از همان آغاز پیدایش خود در کره ارض، نیاموخت و بکار نبست. اگر چنین نبود، اگر آموخته بود و ارزش آموخته های خود را می دانست، بسیار طبیعی که، بشر شاهد این همه کشتارهای جمعی، این همه قتل عامها، این همه فجایع و ظلمها، و در نقطه مقابل شاهد این همه فداکاریها و از جان گذشتگی ها نبود. در یک طرف اطباء و علم طب، ۱۷ سال، یعنی ٨٩٢ هفته، برای نجات یک انسان تلاش می کنند و علیرغم این همه کار، با مخالفت نیز روبرو می شوند و در آن طرف، در نقطه دیگر جهان، در عرض فقط ٣ هفته، ”بیش از“ ۱٣۰۰ نفر انسان، از طفلان نوزاد و زنان گرفته تا جوانان و پیران پا به مرگ، در زیر باران آتشی که از زمین و هوا و دریا، بدست انسان، بعبارت ساده تر، بدست شبه انسانها، بر سرشان باریدن گرفت ، کشته می شوند، هزاران خانه بر سر ساکنانش ویران می گردد و بگفته خبرگزاریهای مختلف، ”در حدود“ ۵۵۰۰ نفر زخمی و معلول می شوند، ولی، انسان توانائی جلوگیری از آن را ندارد (عبارات ”بیش از“ و یا ”در حدود“ را رسانه امپریالیستی در شرایط کشتارهای فله ای انسانها برای گریز از اعلام آمار دقیق بکار می برند).
اگر انسان درس انسانیت آموخته بود، نیازی به این همه ابزار و ادوات جنگی نبود و دهها میلیون انسان قربانی مطامع مشتی غارتگر که فقط شباهت ظاهری با انسان دارند، نمی شدند. اگر همان وقت انسان جایگاه انسانی خود را می شناخت، نه آمریکای گردن کلفت بوجود می آمد و نه غده بدخیم اسرائیل بر سینه کره خاک سنگینی می کرد.
اگر انسان درس انسانیت آموخته بود، کجا صحنه گردانان جهان امپریالیسم، به عاملیت جرج بوش، جسارت می کردند، در عرض تنها هشت سال، دو کشور افغانستان و عراق را برای تأمین نفت و مواد مخدر خود، اشغال و ویران سازند، میلیونها مردم این ممالک را کشته، زخمی و اسیر کنند و یا از خانه و کاشانه خود، از سرزمین و میهن خویش، دربدر و آواره نمایند.
اگر انسان درس انسانیت آموخته بود، در جواب یاوه گوئی و هلمن مبارز طلبی اوباما، که درست یک روز بعد از مرگ الوآرا آنگلارو وهمزمان با کشتار ۵۰ نفر درعراق و افغانستان تحت اشغال نظامی آمریکا، چرندیات سلف خود، جرج بوش را، تکرار کرد و گفت: «من با تمام توان خود در ریشه کن کردن پناهگاههای تروریستی (بخوانید: کشتار مردم بدبخت و بی دفاع و ویران کردن خانه هایشان) در مرز افغانستان و پاکستان تلاش خواهم کرد(نقل از: تلویزیون صدای آمریکا)»، فورا لعنت و نفرین خود را نثار وی می کرد و می گفت: نوکر احمق و دغلکار صهیونیسم و امپریالیسم، خفه شو! تو را چه کار در مرز افغانستان و پاکستان!؟
اگر انسان درس انسانیت آموخته بود، سنگ فرش کوچه و خیابانهای شهرها و گوشه- گوشه میهن من، با خون فرزندانش که خواهان زندگی در دنیای بهتری بودند، رنگین نمی شد، سرهموطنانم و همنوعانم گروه- گروه، بر سر دار نمی رفت، صدها- صدها و دسته جمعی اعدام نمی شدند و در گورهای جمعی دفن نمی گردیدند.
اگر همه انسانها، ارزش آن تلاشی را که پزشکان برای نجات الوآرا آنگلارو بکار گرفتند، درک می کردند، به این همه زندانها و شکنجه گاههای علنی و مخفی نیازی نبود. اگر آن ارزشها، همه دنیای بشری را فرامی گرفت، نه ترومنی زاده می شد که دانش اتمی را برعلیه انسان بکار برد و نه هیتلر و موسولینی و بوش، دهها میلیون انسان را به خاک و خون می کشیدند. تراژدی نود ساله فلسطینیان، نسل کشی های ویتنام، کره، کامبوج و... هم تاریخ بشری را ننگین تر نمی ساخت.
اما تاریخ و روند امروزی حوادث جوامع بشری نشان می دهد که، هنوز انسان، با آن دنیائی که امنیت و آسایش زیبنده وجودش باشد، با آن دنیائی که حیات فرد- فرد ساکنانش ارزش داشته باشد، بسیار فاصله ها دارد. ممکن است پیدا شوند کسانیکه که این افکار را تخیلات یک انسان خیالاتی تصور کنند. بگذار آنها بر تصور خویش پافشاری کنند ولی من مطمئنم و یقین دارم که بالآخره، زمانی انسان به جایگاه والای انسانی خود صعود خواهد کرد و آنوقت، نه نیازی به اسلحه خواهد داشت و نه نیازی به جنگ. همه اختراعات و اکتشافات علمی و فنی خود را در مسیر حفظ و حراست از حیات انسان بکار خواهد انداخت.
من در مقابل شکوه و جلال این ارزش انسانی، سر تعظیم فرود آورده و امیدوارم بشریت به آن حدی از رشد و تکامل خود برسد که، با سلوک و مدارا، با تلاش و تواضع و بزرگ منشی، همه امکانات و دستاوردهای علمی و تکنولوژیکی، عقلی و منطقی خویش را در جهت خلع سلاح جهانی و حفظ حیات بشر بکار اندازد تا هیچ انسانی قبل از موقع، زندگی را ترک نکند.
ا. م. شیزلی
منبع : فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید