دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


مرحبا ای عشق خوش سودای ما


مرحبا ای عشق خوش سودای ما
● یادداشتی بر نمایش «عشقه» نوشته محمد رحمانیان و به كارگردانی «حبیب رضایی و محمد رحمانیان»
پلك ها به آغوش هم نشسته اند در قوسی كودكانه و باریف شورا به اشك كه بر هرتال می خرامد و به آخر كه می رسد دل نمی كند به چكیدن، نفس بكش تمام نمایش را. این جا كسی را با همه عطرهای عربستان می آرایاند. پیچ و تاب قد اجرا دلنشین می شود از صعود پیچك شوق بر تنه این صید لاغر كه منم، جنسی از حضور كسی را می بینم كه به مثل و مانند همیشه نیست.
اینجا فرق می كند. فرق؛ نه این كه دستی از آستین در آمده برای تلطیف یا تحریف یا هر «یا»ی دیگر. و دیگر نه این كه از هم پالگی های هم مضمون تومنی چند صنار، هفت كوه به میان است. مراد «عشقه» از دوست عشق است و اوصاف كمالش با فهم و سودای به بار نشسته و ارایه ای «نغز و نازك» عشقه كه می دانید؟ پیچه ای است كه بر قامت درختان در جوار خود بیاویزد و از آن ها راه بالا بگیرد و آن چنان در پوشش و تولید خود بجنبد كه از مسبب این فزایندگی هیچ باقی نگذارد برای دیدن.
كلمه عشق برگرفته از همین گیاه است. مگر عشق همین نمی كند كه صاحب اسمش، عطار گفت: عشق قیام قلب است با معشوق بلاواسطه. چنین باده اجرای «عشقه» شورانگیز نقش پلاك دوستی را به نیش می كشد، و انگار تو تغزلی می بینی كه مغنی به گلبانگ رود برایت زخمه می زند به یكی خسروانی سرود. این قابل ستایش است كه تو در وجهی بكوشی كه یتیم مانده در سلك خلاقیت. چه در ریختاری كه به تماشا كن نشانش دهی و چه در فحاوی، در وطن ما گاه جگرداری باید بیاید و به هم بریزد و این اسلوبهای كهنه پرتكرار سراسر شعار یك سونگر شل پرادارا. تو چطور می توانی از مصداق «انك لعلی خلق العظیم» بگویی و از «كریم سجایا، جمیل شیم» بگویی و از «شیخ مطاع، بنی كریم» بگویی و این قدر دور باشی و عقب باشی و خشك باشی و دل به هم زن.
در كالبد عشقه من جز امین خدا و مهبط جبرئیل ندیدم، شكل نگاه و طرز روایت آنقدر قشنگ است كه تو جالب می شوی. این كشش جدا از تبحر زبان اپیستمولوژی نمایش، صحبت صادقانه و صحیحی است كه از دل «علم الآدم اسماءكلها» برمی خیزد. برخلاف خیل ریز و درشت آثار نیمچه چارك كه به جای شرربخشی، حوصله را سر می برند و جز مشتی دوباره گویی هیچ چیز ندارند. بیشتر آثاری كه امروز در جنبه تئاتر دینی و مذهبی سراغ داریم، سردابه هایی است با اضافاتی كه آن قدر بی روح و دروغین در شكل كلمه غالب می شوند، كه نتیجه معكوس به خود می گیرند و عوض جاذبه، دافعه دارند. عشقه، داستان افتادن تشت مهر زنی از بام است و عاشق شدنش بر صورتی كه تجربه بی ادراك است. خدیجه را می گویم. «رحمانیان» در متن خدیجه را همان درخت نوشته و مصطفی را همان «عشقه» البته این خدیجه همه ما بودیم. تنها خدیجه نبود كه ذوب شد. محمد شوری است شیرین كه بر سر هر كس بیفتد، كوهكن است. در نمایش «خدیجه» را از كودكی می بینیم تا وقت مرگ. در شعب ابوطالب. این سیر لذت آور مملو شده از قلدری های زبانی كه جدا از پی برد منظور و داستان نمایش و اشاره دارد به عاشقانه های مكتوب فارسی، همین ظرافت و جنس زنانه اجرا را ببینید و هر ده قسمت آن را كه سرفصل هركدام قصاری یا مصراعی است از معاصرترین شاعره ایران.
نویسنده جدا از خود قصه، توانسته به جلوه و رنگ كلام راورز دهد و تربیتش كند برای سرودن نمایشی عاشقانه.
غزلی پانصدشانه كه خم ابروی یار را كمانه می زند.«عشقه» خدیجه را در خود بسیار كرده. كثرت بخشیده. كه هر كدام طعمی از نحله برخورد با حضرت را می چشند. خدیجه در دامان دایه تا خدیجه «اسما» بر بالین نشسته. تعریفی از این عمر كه سیال و بی دهانه درتناوبی حساب شده رویش و پویش اولین زن مسلمان نشان داده می شود.
با فصل هایی گزینشی كه هر كدام مجموع میتینگی از اطلاعات تاریخی و وهله ای قامت عمر خدیجه است. البته رحمانیان از استعاره هم غافل نماند و فلش متافور را به سوی عیسی مصلوب می گیرد و بحث بر سرخیانت یهودای اسخریوطی و نقل پطرس این تكه پینه ای بود و صله بر اجرا. تطبیق و تحلیلی كه از آن برداشت می شد چیزی نبود افزوده بر لته كلی متن. ( با چهار آدمی كه شاید به نشانه انجیل چهارگانه هركدام چیزی می گفتند) سیطره اجرا اصلاً در دقایق بعدتر این صحنه را در خود گم می كرد.
در نظرم حضور این قطعه تحمیلی بود كه می توانست نباشد.
بازیگاه داور و میدانی اجرا برشت وار اثر را در خود می پذیرد و نمایش با معارفه بازیگر و ذكر بیوگرافی آغاز می شود. عادت می كنیم به این كه این نمایش است. اما قوت تاثیر همچنان ما را بر خود می گیرد. شیوه ای كه انتخاب شده ابزارسازی آگاهانه است از اشكال متنوع نمایش های ایرانی. تعزیه و تقلید و پرده خوانی كه استادانه در هم تلفیق شده اند و هركدام فرمی می سازند برای استتیك و نیز انسجام و تصویر نمایش، اجرا رقیق می شود از هر چه لفت و لیس بیگانه با لذت متن. ادبیات، خود را در یك ورطه نگه نمی دارد. پخش شده در عمر اتفاق تا الانه. اصطلاحات و گویش و تكیه كلام های امروزی در برآیندی التقاطی راه پیدا كرده اند در زبان آدم ها. این تابوشكنی كه نظیرش را در تخت حوضی سراغ داریم این جا خوش به چهره نشسته. جدا از این بهره گیری از جنبه های امروزین اجرایی، چون موجودیت صحنه گردان و استفاده از اسلاید و سیگلو و نیز مدیوم های سینمایی، بر جدا و بهبودی اثر می كوشد.
شكل نشانه گذاری ها ساده و ایجاد مسیر ربط بین حوادث و آدم ها ساده تر است. از خال گونه ها بگیر تا پوشش های سبك و ... تمهیدات برای القاء مفهوم و ساخت تابلوهای خلاقه در عین سهل الوصول بودن، دوشیزه و تاپ است. كارگردان ها به تبع آثار دیونیزوسی جمع همسرایان را هم بر «عشقه» می افزایند كه روح رنگین آهنگ و آواز بر سر این زیبایی چتر شود. به مثل آن چه برشت در «دایره گچی قفقازی» می كند. عشقه از هر چمن گلی و از هركتاب، كلمه ای را گزینش كرده. به درستی ولی. و در كنار هم قرارشان داده: اثر از همه چیز ملهم است و نیست، آن قدر متنوع است كه تو حظ كنی از توصیف های بكر سبك عراقی بگیر تا واسوخت و ادبیات فولكلوریك و تكه های حماسی و لحظه های لیریك، صمیمیت بازی ها از آغاز و طرز چینش تماشاگران حول دایره بازی و روایت های گاه به گاه مستقیم و طنازی های نوشتاری (كه به سبب وجود تضاد در قاعده فضا با تبار عبارت ایجاد خنده می كند) یك بازخوانی جدید از یك واقعه مدید كه بهتر از این نمی توانست پیشكش شود.
در اجرا، داستان از طول حیات خدیجه هم عدول می كند و به عایشه می رسد كه با تك گویی خود و لمس شتری كه در دست دارد از قرب و مناقب وی نزد حضرت رسول می گوید. این رمندگی كه متن در خود پدید آورده رها از شكل ظاهر گاه یادآور مناجات شیرین است و گاه رغبت منیژه و گاه شیدایی مولوی آن جا كه می گفت: آن من است او هی مبردیش. و از این طور، طور به طور شدن های دیگر. آن چه مانده برای گفتن نشئگی و سكری است كه سببش عشقه بود و پس از آن لحظاتی با من بود و با من از آن هر آن كار هر آن چیز هر آن چه می گفت.
علی شمس
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید