پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا


دایره خاکستری


دایره خاکستری
دومین اجرای خارجی جشنواره هم، پس از دست نوشته‌های ساراگوسا کار پاول ژکوتاک، یک نمایش لهستانی است. جدا از اعتبار و اهمیت تئاتر لهستان، به نظر می‌رسد شرایط جشنواره ما هم برای گروه‌های لهستانی قابل درک‌تر است: یک جشنواره دولتی با اقتصاد، نظارت و برنامه‌ریزی دولتی.
در اکثر سایت‌های خبری که پیش از آغاز جشنواره اخبار بخش بین‌الملل را منتشر کرده اند نام این نمایش دن کیشوت و کارگردان آن یرژی زون ثبت شده اما در برنامه جشنواره و خبر سایت ایران تئاتر در روز پیش از اجرا نمایش «من خانه‌ای را می‌فروشم که دیگر در آن زندگی نمی‌کنم» نام دارد، در حالی که نام اصلی، به اعتبار بروشور لاتین نمایش، «خانه‌ای را که دیگر نمی‌توانم در آن زندگی کنم، خواهم فروخت»، به کارگردانی یرژی زون، کارگردان هنری تئاتر KTO است. این گروه برای اولین بار به جشنواره فجر آمده‌اند.
KTO در ۱۹۷۷ توسط عده‌ای از فارغ‌التحصیلان دانشگاه جاگیلونیا تاسیس شد که زون هم یکی از موسسان آن بود. KTO از ۱۹۸۵ تحت تاثیر تئاترهای سیار قرون وسطا، به تجربه اندوزی در تئاتر خیابانی پرداخت.
بیان فعلی گروه که متکی بر بدن و حرکت بازیگر است، از تلفیق همین تجربیات خیابانی با اجراهای سالن به‌دست آمده است. این گروه که زیر نظر سازمان فرهنگی شهرداری کراکو اداره می‌شود، تا به حال در جشنواره‌های داخلی و خارجی زیادی در اروپا و آمریکای جنوبی تئاتر اجرا کرده است. نمایش «خانه‌ای را که دیگر نمی‌توانم در آن زندگی کنم، خواهم فروخت» در سال ۲۰۰۵ در جشنواره معتبر ادینبورو حضور یافته است.
نکته دیگری که تا پیش از خواندن بروشور متوجه آن نمی‌شویم، این است که نمایش با الهام از زندگی و آثار بهومیل هرابال نویسنده بزرگ چک ساخته شده. البته این بی‌اطلاعی ما محاسنی هم دارد: با وجود اینکه فقط رمان تنهایی پر هیاهو با ترجمه پرویز دوایی از هرابال منتشر شده، او نویسنده پر خواننده و پرطرفداری در ایران است. بنابراین اگر اعلام می‌شد که نمایش نگاهی به زندگی هرابال دارد، حتماً تماشاگران بیشتری می‌داشت. در شرایط فعلی هم تماشاگران تا میانه صحنه تالار مولوی، روی زمین نشسته بودند. علاوه بر این دیدن این تئاتر بدون داشتن این پیش‌زمینه، تجربه جالبی است.
حالا بهتر می‌شود به سوالاتی که معمولاًً در مورد اقتباس‌هایی از زندگی یک فرد مطرح می‌شود، پاسخ داد: آیا اجرا، بدون این پیش‌زمینه و شناخت ما از زندگی هرابال هم روی پای خودش می‌ایستد؟ آیا چیزی از لحن، سبک و شخصیت‌های غریب هرابال در این اجرای بی‌کلام نفوذ کرده است؟ سوالاتی که از خواست متناقض ما برای دیدن یک اثر مستقل و در عین حال لذت یافتن ارجاعاتی به منبع بیرونی متن ناشی می‌شوند.
برای بررسی بهتر اجرا باید ببینیم مجریان از چه تمهیداتی در اجرا استفاده کرده‌اند و این تمهیدات چه تاثیری بر مخاطب می‌گذارند. گروه KTO دست به کار پر خطری زده‌اند: اتکا به روایت زندگی یک رمان‌نویس، در اجرایی ۵۰ دقیقه‌ای و بی‌کلام. «خانه‌ای...» که یک کمدی تلخ است اپیزودهایی از مقاطع مهم یک زندگی، مثل تولد، غسل تعمید، اعتراف، ازدواج و... تا مرگ را ارائه می‌کند.
در بین این اپیزودها یک میان پرده موزیکال، نمایشگر دوره‌گردی را نشان می‌دهد که با دستگاه نمایشش، چیزی شبیه شهر فرنگ، تصاویری را از یک محل زندگی مثلاً یک شهر اروپایی، یک بیابان آمریکای جنوبی و... نشان می‌دهد. آوازهایی از فرهنگ‌های مختلف نمایش او را همراهی می‌کنند. در واقع روایت کردن داستان یا حتی توصیف چنین نمایشی بسیار سخت است.
ابزار کار نمایشِ بی‌کلامِ زون ادبیات نیست که به روایت داستانی درآید بلکه ایده‌های او از جنس لحظات نمایشی هستند. نمایشگران روی صحنه با اعمال و حرکات فیزیکی خود این نمایش را می‌سازند. همین کیفیت نمایش، چه به لحاظ نحوه اجرا در هر جزء اپیزود و چه در کلیت، از نقطه نظر شیوه دراماتورژی یک اثر مستقل و همین‌طور نگاه زون به جهان هرابال، قابل بررسی و برای تئاتر ما آموزنده است.
اعمال بازیگران در هر اپیزود کاریکاتوری از یک موقعیت سرنوشت‌ساز در زندگی یک انسان ارائه می‌دهد. مسئله مهمی که معمولاً در نقد اجراهای خارجی کمتر به آن توجه می‌شود توانایی‌های زیربنایی است، که اجراهای خارجی را از کارهای ایرانی جلوتر می‌برند.
در همین کاریکاتورسازی‌های گروهKTO ریتم، لحن و اغراق عمل نمایشی کامل و درست توسط بازیگران اجرا می‌شود. برخلاف کارهای ما حتی در یک کمدی ذاتاً اغراق‌آمیز هم بازیگران از هر وسیله‌ای برای خنداندن تماشاگر استفاده نمی‌کنند تا لحن کلی تلخ حاکم بر نمایش خدشه‌دار نشود. در بعضی اپیزودها، به‌خصوص اپیزودهای اول و دوم، کارگردان- دراماتورژ از نوعی کمدی که برپایه کنایه نمایشی شکل می‌گیرد استفاده کرده. تماشاگر مجموعه حرکاتی می‌بیند اما نمی داند این حرکت‌ها در چه موقعیتی اتفاق می‌افتند.
خنده بعدی از درک همین موقعیت است. به طور مثال وقتی می‌فهمیم مردی که بی‌قرار راه می‌رود و هیچکس جواب درستی به سوالاتش نمی‌دهد، پشت در اتاق زایمان، منتظر بچه‌اش است، لذت کمیک از کنایه نمایشی حاصل می‌شود.
در این نوع کمدی درواقع خود موقعیت است که استهزاء می‌شود. موقعیت‌هایی که اتفاقاً یا خیلی حیاتی‌اند مثل تولد یا ازدواج یا ذاتاً قرار است تلخ و جدی باشند، مثل مرگ یا بلوغ. تلخی نمایش هم از همین‌جا ناشی می‌شود: نوعی بی‌معنایی و هجو موقعیت‌های مهم زندگی. تمهید دیگر کارگردان تعویض بازیگران در اپیزودهای مختلف است. کارگردان با این تمهید امکان دیگری به ذهن ما پیشنهاد می‌کند. این اپیزودها هم می‌توانند زندگی یک قهرمان را، در تکه‌های پراکنده روایت و هم می‌توانند چند زندگی را در مقاطع مختلف روایت کنند.
کلیت بخشیدن به این سرنوشت هم وجه کنایی و مصداق‌های اثر را گسترش می‌دهد و هم نحوه ارتباط آن با منبع مورد اقتباس را کلی‌تر می‌کند. به این معنا که ما دیگر انتظار یک روایت جامع از زندگی هرابال یا یکی از شخصیت‌های او را نداریم بلکه شاهد نمایش لحظاتی از زندگی بشر با لحن هرابال هستیم.
به‌جز شخصیتی که در هر صحنه محوریت دارد، تیپ‌های دیگری هم در صحنه هستند، تیپ‌هایی مثل مادر و پدر، دوستان، کشیش‌ها و.... تیپ‌سازی، هم در خدمت کمینه‌گرایی (مینی مالیسمی) یک نمایش کوتاه بی‌کلام است و هم بسته بودن دایره اطرافیان و معاشرین را می‌رساند.
این دایره بسته که روابطشان بیشتر بر اثر کلیشه‌های اجتماعی است، تا علایق انسانی، یک دایره خاکستری است. خاکستری رنگ غالب لباس و صحنه نمایش در نشان دادن سردی فضا، بسیار موثر است. در ایجاد لحن تلخ کمدی، طراحی صحنه و لباس بسیار به کمک کارگردان آمده است. نمونه اعلای این مسئله صحنه زیبای عروسی است. طراحی در اینجا یک شکوه و زرق و برق چرک‌گرفته را نشان می‌دهد. آثار هرابال هم، مثل اپیزودهای نمایش، پر از تیپ‌های فانتزی هستند که بیش از آنکه توقع یک شخصیت ما به ازا دار را در ما برانگیزند، در جهانی که هرابال برای ما می‌سازد معنا و مصداق می‌یابند. البته شاید از یک نمایش بی‌کلام، در مدت زمان محدود نباید انتظار غنای تیپ‌های یک رمان را داشت، اما اگر با چنین انتظاری به سالن نمایش بیائیم، «خانه‌ای را....» تا حدی مایوسمان می‌کند. اپیزودها با صدای عبور یک قطار به پایان می‌رسند. اگر این صدای قطار در پایان اپیزود اول، که صحنه یک ایستگاه قطار بود، معنای کنایی نداشت، در باقی اپیزودها یک معنای کنایی را می‌رساند.
بعد از هر بار صدای قطار ما به پاره‌های موزیکالی می‌رویم که جایی دیگر، کشوری یا شهری دیگر را نشانمان می‌دهد. هر بار صدای قطار ما را به فانتزی زیستن در مکان دیگری می‌برد. فانتزی‌ای که فرزند زیستن در خانه خود اما در غربت است. پوچی موقعیت‌ها در هر اپیزود و دایره تنگ آدم‌ها و اصول کلیشه‌ای‌شان - مثل غسل تعمید باسمه‌ای ابتدای نمایش یا گریستن مصنوعی در خاکسپاری انتهایی- خانه محل زندگی یا زندگی‌های نمایش را، به غربت تبدیل می‌کند و غربت، فانتزی زیستن در جایی دیگر را به وجود می‌آورد. فانتزی‌ای که در چهارمین میان پرده نمایش، با اجرای بی‌نقص بازیگر نقش نمایشگر می‌بینیم. البته این فانتزی هم آن‌قدر غیرواقعی و مصنوعی تصویر شده، که فضای ناامید نمایش را تشدید می‌کند. شاید تنها امیدی که در انتهای نمایش می‌بینیم، یک شعاع نور اضافی است که آدم‌های منتظر در ایستگاه را متوجه خود می‌کند. موفقیت این نمایش در لحظات متعددی است که با یک کمدی خاکستری‌رنگ، احساس غربت آدم‌ها در خانه خود را منتقل کند. برای من که نمایش را بدون اطلاع از خاستگاه اقتباسی آن دیدم، هر دو سئوال متضاد پاسخ مثبت گرفت. ارتباط ارگانیک میان اجزای پراکنده و کمینه‌گرایانه نمایش، هم اجرایی مستقل تولید می‌کنند و هم غربت قهرمان تنهایی پرهیاهو یا قطارهای به دقت مراقبت‌شده را با خود دارند. تیزهوشی کارگردان و گروه در این بوده که بیشتر از لحن و حال و هوای هرابال اقتباس کرده‌اند تا از داستانی از او، یا زندگینامه‌اش.
اگرچه این نمایش توقع ما از فانتزی تلخ‌اندیشانه هرابال را تا حدی پاسخ می‌گوید، نمی‌توانیم توقع پیچیدگی‌های آثار هرابال را از آن داشته باشیم. اما بهتر است به تماشای یک نمایش به دقت اجرا‌شده بنشینیم تا دنبال هرابال باشیم. فراموش نباید کرد که دانش عموم ما از هرابال در حد «تنهایی پر‌هیاهو» و فیلم یرژی منزل براساس داستان هرابال، «قطارهای به دقت مراقبت شده» است.
مقصود صالحی
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی