جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


تقابل‌های دوگانه


تقابل‌های دوگانه
● نگاهی به نمایش «خیال روی خطوط موازی» کار مشترک حمیدرضا آذرنگ و عباس اقسامی
در عمق صحنه، آن جا که دو خط موازی ریل قطار، توهم تلاقی با یکدیگر را در ذهن متبادر می سازند، خیالات پراکنده ای جان می گیرد که با بهره گیری از الگوی سفر، تماشاگر را همراه با آدم های نمایش به منظور کشف و شهود در زیر و بم های گذشته ای نه چندان دور، در سفری به عالم خیال، سوار بر قطار تاریخ می کند؛ قطاری که ریل آن همچون «نردبان یعقوب»، مارپیچ بالارونده ای را در ذهن ترسیم می سازد که دو جهان دوزخی و بهشتی تصویر شده در نمایش «خیال روی خطوط موازی» را به یکدیگر پیوند می دهد.
شاید از همین روست که حدیث سفر در اعمال و گفتار آدم هایی مکرر می شود که در میانه دو جهان مذکور ایستاده اند و در این برزخ، سفر از جنوب به سوی مشهد، زمانی کاملاً تحقق می یابد که شخصیت های نمایش، خود را از هر آنچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد می سازند و این گونه سوار بر قطار سوخته ای می شوند که این بار حتی از «اندیمشک» نیز فراتر می رود و در نهایت آنان را در عبور از جهان دوزخی موجود و رسیدن به جهان بهشتی موعود، یاری می رساند؛ چه آنکه نمود عینی این دو جهان دوزخی و بهشتی را در منطق نمایش، به ترتیب می توان در جنوب جنگ زده و شهر «مشهد» به نظاره نشست.
از این رو نمایش «خیال روی خطوط موازی» با محور قرار دادن الگوی سفر، ادیسه ای را به تصویر می کشد که با درهم شکستن مرز میان وهم و واقعیت، موجبات رجعت به جنگ (در عین پرهیز از نمایش مستقیم آن) را فراهم می آورد. بدین معنی که تقابل میان دو جهان دوزخی و بهشتی موجود در نمایش که در قالب اشتیاق شخصیت ها برای انجام «سفری از جنوب به مشهد» تبلور یافته است، جایگزین پرداخت مستقیم به جنگ در مقام عاملی می شود که مسبب بروز مشکلات پیش آمده است؛ و این میسر نمی شود مگر با به هم ریختن زمان خطی و در هم شکستن مرز میان وهم و واقعیت که نمایش «خیال...» از این عامل در راستای روایت چندپاره اش از احوال آدم های جنگ، بیشترین بهره را نصیب می برد.
این گونه است که عنصر خیال بر بال ساختار روایی نمایشی می نشیند و جنگ را از مرز یک درگیری صرف فراتر می برد و آن را به ماهیت وجودی انسان در این جهان و اشتیاق او برای گذر از این سطح و رسیدن به جهانی دیگر تعمیم می بخشد؛ گو اینکه از همان آغاز قصد «سعیده» برای رفتن به مشهد به محور بحث و جدل های او با شوهرش تبدیل می شود و این روند تا پایان نمایش که سرانجام سعیده روی خطوط موازی ریل قطار جان می دهد و بدین ترتیب مراد دل می ستاند، امتداد می یابد.
اما این یک روی سکه است و در سوی دیگر، داستان سه جوان به تصویر کشیده می شود که همچون سعیده غایت آرزوهایشان در اشتیاق و علاقه «رفتن و رسیدن» به مشهد تجلی یافته است، پس «مشهد» به فصل مشترک و آرمان غایی دو خط روایی نمایش «خیال...» تبدیل می شود، چنان که بیش از هر چیز همین اشتراک در هدف است که دو خط روایی مذکور را به یکدیگر پیوند می دهد.
این در حالی است که با وجود وحدت مکان، دو رویداد فوق در یک زمان اتفاق نمی افتند و همین ناهمزمانی موجود میان دو خط روایی است که گسست از روایت خطی و دخیل کردن عنصر خیال در داستانگویی را موجب می شود. عامل گسست نیز جنگ است، جنگی که «خلیل» را از مادرش سعیده و مالک را از خواهرش و در کل آدم های نمایش را از هم جدا کرده و دو جهان کاملاً متفاوت برای هر دو گروه موجود در نمایش، پدید آورده است.
بر همین مبناست که نظام قراردادی نمایش در چرخش نمادین، از جنوب جنگ زده تمثیلی برای عالم واقع و جهان دوزخی، و از مشهد، نمادی برای جهانی آرمانی و بهشتی می سازد و از این رو ابعاد شوق سفر به مشهد را از قالب یک پیمایش فیزیکی صرف خارج کرده و آن را به پویش و مکاشفه ای معنوی در عالم ذهن تبدیل می کند.
با این اوصاف، خیال روی خطوط موازی، به تدریج از مرز «واقع نمایی» عبور می کند و به حیطه ای پا می گذارد که ادراک آن جز از طریق تدقیق در علائم و قراردادهای لحاظ شده در منطق برساخته نمایش، میسر نیست. به تعبیری دیگر نمایش(همان گونه که از نامش هویداست)، مبین پرواز خیال در امتداد افقی است که سفر به آن، غایت هدف و مقصود آدم های نمایش است و به همین سبب است که بستر وقایع و حوادث به جست وجو و تلاش شخصیت ها برای فائق آمدن بر مشکلات و محقق ساختن ملزومات سفر و در نهایت انجام آن، معطوف شده است، چه آنکه فرجام نمایش نیز تحقق کامل این سفر را در شق غیرفیزیکی آن، بازمی نمایاند.
از این رو بحث تقابل میان دو جهان «عین» و «ذهن» و چگونگی گذر از یکی به دیگری به میان کشیده می شود. بدین معنی که نمایش، دو خط روایی را پیش می گیرد که اگرچه لزوماً همزمان نیستند اما به موازات هم، داستان نمایش را به پیش می رانند و همچنین به واسطه کنش حاصل از تعامل و تقابل این دو پاره مجزا از یکدیگر، امکان انکشاف موضوع نمایش در دو جهان ذهن و عین، در چارچوب کلیتی منطقی و ساختارمند، فراهم می شود؛ تا حدی که حتی صحنه نمایش به دو قطب مرگ و زندگی (جهان زندگان و مردگان) تقسیم می شود و سیالیت زمان و ارجاع از یک خط روایی به خط دیگر به واسطه پی ریزی یک نظام جدید، به یاری ساختار روایی متن می آیند تا با رجعت به گذشته، ارجاع به حال و آینده و در کل حرکت در طول و عرض زمان، منطق دیگری را(که برآمده از رویکرد و تجربه های اخیر «آذرنگ» است و رد پای آن را می توان در دو متن شاخص او یعنی «این کدام پنجشنبه است» و «روزی روزگاری آبادان» مشاهده کرد) بر چرخه علت و معلولی نمایش «خیال...» حاکم کنند.
از سویی دیگر روایت آذرنگ از جنگ به شدت متکی بر تقابل های دوگانه «ذهن و عین»، «وهم و واقعیت»، «مرگ و زندگی» و «بهشت و دوزخ» است که تضاد حاصل از بیان این مفاهیم در یک بستر داستانی، خود موجد حرکت در نمایش و پیشبرد وقایع و حوادث آن می شود، چه آنکه نخستین مواجهه با این تقابل های دوگانه از دو خط موازی ریل قطار آغاز می شود که هم عمق صحنه را می شکافد و به لحاظ بصری تقسیم بندی دوگانه ای را به وجود می آورد و هم در مقام استعاره ای برای شیوه روایت داستان نمایش (که این نیز خود بر پایه دو محور داستانی به منظور تشدید موضوع تقابل های دوگانه پیش می رود) کارکرد می یابد.
هر کدام از این گروه های دوگانه نیز که مجموعه ای از مفاهیم متنافر و مضامین متباین را در ذهن متبادر می سازند، در حکم مبدأ و مقصد مسیری به شمار می روند که آدم های نمایش ناگزیر از پیمودن آن هستند؛ مسیری که پیمایش آن در ارتباط مستقیم با الگوی سفر قرار دارد و بالطبع حرکت از مبدأ به سوی مقصد آن (در نمایش، این سفر در دو سطح فیزیکی یعنی سفر از جنوب به مشهد و متافیزیکی یعنی گذر از جهان دوزخی به جهان بهشتی، تجلی می یابد)، هم موجد شکل گیری یک ساختار روایی منسجم و منطقی در بدنه نمایش می شود و هم آنکه به نمایش هویت و ماهیتی جست وجو گرانه و سیر و سلوکی می بخشد.
با این تفاصیل آنچه روی صحنه نمایش «خیال...» خودنمایی می کند، برگرفته از چند مولفه و الگوی آشناست(الگوی سفر، مقوله تقابل های دوگانه، تمثیل ریل، نردبان، قطار و...) که در جهان نمایش آذرنگ ـ اقسامی، مقدمات نگاه به جنگ از منظری متفاوت را موجب می شود؛ دست کم آنکه نمایش «خیال...» از جنگ، مفهومی بس عمیق تر از رویکردهای رایج به این مقوله می سازد و با بسط آن، ذهن فروپاشیده انسان درگیر در این جهان جهنمی را مورد پرداخت و مداقه قرار می دهد.
به عبارتی دیگر فارغ از هرگونه جانبداری، نگاه آذرنگ ـ اقسامی به جنگ، نگاهی فرامنطقه ای، بنیادین و به غایت انسانی است و در این رویکرد، آنچه بیش از هر چیز محل تأمل می نماید، چگونگی شرح آشفتگی حاصل از تأثیرات سوء جنگ بر جان و روان آدم های درگیر این شرایط است که آذرنگ ـ اقسامی، عمق و ابعاد آن را به واسطه شوق شخصیت های نمایش به سفر و رسیدن به مشهد ـ که محل شهادت است ـ نشان می دهند؛ یعنی همان گذر از جهان دوزخی به بهشت که بازنمایی آن در نظام قراردادی متن ـ اجرای «خیال روی خطوط موازی»- از طریق رمزپردازی علائم و نشانه هایی چون «ریل، نردبان آویخته از سقف تالار»، «پخش صداهای ضبط شده از حرکت قطار به وسیله یک دستگاه ضبط صوت در داخل صحنه»، «لنگه کفش های انبارشده روی هم» و... در بدنه نمایش صورت می پذیرد.
منبع : روزنامه شرق