جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


هنر حفظ انگیزه‌ها


هنر حفظ انگیزه‌ها
تا به‌حال چند نفر را دیده‌اید که با اشتیاقی شورانگیز و وصف‌نشدنی فعالیتی را شروع کرده‌اند، اما پس از مدتی که با واقعیت‌ها و موانع کار روبه‌رو شده‌اند به‌تدریج سرد شده و دیگر اشتیاقی برای ادامه مسیر ندارند. این افراد گاهی اواقع در اثر یک اتفاق، مثل صحبت کردن با یک دوست، شرکت کردن در یک کلاس آموزش تکنیک‌های موفقیت یا یک تفکر آنی و لحظه‌ای به یک‌باره انگیزه بسیار بالائی برای موفق شدن پیدا کرده‌اند. اما نکته این‌جاست که این‌گونه افراد اغلب نمی‌دانند که مسیر موفقیت یک جاده تمام آسفالت نیست و گاه باید از پیچ و خم‌های بسیاری برای رسیدن به مقصد نهائی گذر کرد.
روان‌شناسان معتقدند که ابتدا آن‌چه در ذهن شکل می‌گیرد یک تخیل است و پس از مدتی تخیل تبدیل به آرزو و سپس آرزو به امید و آن‌گاه امید در صورت استمرار به اشتیاق سوزان تبدیل می‌شود. اشتیاق، سوخت لازم برای موفقیت است. اگر بتوان انسان را به یک اتومبیل تشبیه کرد می‌توان گفت که انسان برای رسیدن به موفقیت همان‌قدر نیازمند شور و اشتیاق است که اتومبیل به بنزین برای حرکت.
پائولوکوئیلو نویسنده مشهور برزیلی در این‌باره می‌نویسد: ”ما شور و شوق خود را به‌دلیل شکست‌های کوچک و لازمی که در مسیر مبارزه درست، به آن برمی‌خوریم از دست می‌دهیم و چون فراموش می‌کنیم که شوق یک نیروی برتر است که به‌سوی پیروزی نشانه می‌رود می‌گذاریم از دستمان برود، و بدون آن‌که بفهمیم به این ترتیب معنای حقیقی زندگی‌مان را از دست داده‌ایم.
شاید گفته شود که دست رفتن اشتیاق امری است غیرارادی و خارج از کنترل بشر است. این گفته شاید برای افراد معمولی درست باشد اما برای انسان‌هائی که مایلند سررشته همه امور زندگی خود را در دست داشته باشند، فقط یک بهانه است.
اما چگونه می‌توان با این معضل که باعث می‌شود، میلیون‌ها فعالیت سازنده و مثبت در دنیا نیمه‌تمام بماند مقابله کرد؟ برای این‌کار چهار شیوه وجود دارد: نخست باید ترس از شکست را در هم شکست. زمانی را که کودک بودید و تازه می‌خواستید راه رفتن را بیاموزید به خاطر بیاورید. یادتان می‌آید چندبار زمین خوردید تا راه رفتن را آموختید؟ فکر کنید اگر در آن زمان بعد از چهاربار زمین خوردن اشتیاقتان را برای تلاشی دیگر و ایستادنی دوباره از دست می‌داید هم‌اکنون چه اتفاقی می‌افتاد؟ جزء این‌که الان در سن بلوغ هم می‌بایستی چهاردست و پا راه می‌رفتید؟ اما خوشبختانه تعداد افرادی که راه رفتن را در کودکی نمی‌آموزند بسیار اندک است زیرا کودکان کوچک‌تر از آنند که مسائل روانی شکست، بر آنان تأثیرگذار باشد. اما چرا ما در بزرگسالی به‌خود می‌آموزیم که باید از شکست وحشت کنیم و از هر شکست کوچک ده‌ها شکست دیگر بسازیم. مطئمناً این چیزی جزء یک نگرش غلط نیست که از سوی جامعه و اطرافیان به مرور زمان به ما تحمیل شده است و البته این نگرش مانند هر نگرش غلط دیگری قابل تغییر است.
روش دوم این است که باتری انگیزش خود را مدام شارژ کنیم. چگونه؟ با یادآوری هدف اولیه و تجسم خلاق به‌طور مکرر، یعنی تصویر موفقیت نهائی را در ذهنمان ببینیم و با آن زندگی کنیم و مطمئن باشیم که آن تصویر در دنیای واقعیت اتفاق خواهد افتاد. البته اگر کمی تلاش کنیم و از هدف خود دلسرد نشویم.
سومین روش این است که گاهی باید در کنار توجه به کیلومترهای باقی‌مانده از راه، مسیر طی شده هم نظری بیندازیم و هرگاه تنبلی و ناامیدی به سراغمان آمد از خود بپرسیم ”تا این‌جای راه با زحمت فراوان آمده‌ام، حالا حیف نیست که کارم را نیمه‌تمام بگذارم؟“ این پرسش به شما نیرو و انگیزه لازم را برای ادامه مسیر می‌دهد.
و آخر این‌که هرگاه دیدید واقعاً دلسرد شده‌اید یک قلم و کاغذ بردارید و همه چیزهائی را که از نیمه‌تمام گذاشتن کار نصیبتان می‌شود، در یک ستون بنویسید. در ستون مقابل تمام لذت‌ها و دستاوردهائی را که از ادامه دادن کار تا به آخر چه به لحاظ مادی و چه معنوی به‌دست می‌آوردید، بنویسید. اگر کفه ترازو به نفع ستون اول باشد در جهت تغییر مسیر و افتادن به جریان صحیح زندگی گام بردارید، اما اگر مواهب ادامه دادن کار بیشتر بود بر روی همین مواهب تمرکز کرده و آن‌گاه با قدرت تمام به‌کار خود ادامه دهید.
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه