شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چه بگویم؟ چه بنویسم؟


چه بگویم؟ چه بنویسم؟
چند وقتی است چیزی به ذهنم نمی رسد تا آن را روی کاغذ پیاده کنم.
سرم رو زانوم خیلی آروم، گریه میکردم. دلم پر از درد بود. حرف هایی داشتم که نمی توانستم آن ها را بگویم. حرفهام تو گلوم گیر کرده بود. یه جورایی داشت خفم می کرد. دیگه خسته شده بودم از این همه تنهایی. وارد اتاقم که می شدم همه چی برام تکراری بود. هندزفری افتاده رو تخت. گوشی روی کیس. کامپیوتر روشن.ام پی۴ روی تاقچه. پی اس پی روی بار فیکس. کتاب زبان هم که تو اتاق پرواز می کرد. می خواستم از اون اتاق بزنم بیرون ولی چاره ای جز حبس شدن نداشتم.
رفتم جلوی آینه و پیش خودم گفتم من عرضه انجام هیچ کاری رو ندارم. همش شعار.
موبایلم رو برداشتم و محکم کوبیدم تو شیشه. شیشه نشکست ولی دل من به خاطر موبایل بیچاره ام شکست. مشتی کوبیدم و شیشه ریخت. کلی خندیدم و گفتم من اگه می تونم همچین شیشه ای رو بشکنم پس حتما می تونم شیشه غصه هام رو و بشکنم. بیاییم نمی توان هایمان را خاک کنیم. من می توانم دوباره بنویسم. پس می نویسم: «خدایا دوستت دارم...»

مائده ملکی (۱۵ساله) تهران
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید