شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

قصه مادربزرگ


قصه مادربزرگ
تواین دوره زمونه همه چیز برعکس شده برای مثال همین مادربزرگ خودم از صبح که بیدار می شه دیوار راست را بالا می رود. همش می خواهد به کوه برود اما من...؟
از صبح تا شب کمردرد پا درد و... مادر بزرگم هر روز جوان تر می شود اما من پیرتر می شوم. البته به دل آدم هم بستگی دارد مادربزرگم دلش بسیار شاد است چون هر موقع به بازار می رود ۱ جعبه لپ لپ برای خودش می خرد و به شخص بنده نمی دهد.
اما هر موقع که من به بازار می روم یک گونی قرص و شربت و دارو و هزار چیز دیگر می خرم.
خب دیگر چه کار می شود کرد.
منبع : روزنامه مردم‌سالاری


همچنین مشاهده کنید