سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

فیلم کوتاه همین بود


فیلم کوتاه همین بود
فیلم کوتاه فقط خوب نبود، نوستالژی نسل ما بود. نوستالژی بحث های ۱۰ تا ۲۰ دقیقه ای، خاطره کشف لوکیشن های به قول خودمان اسرارآمیز، روستایی کوچک و کوهستانی، عمارتی قدیمی، گندمزاری طلائین و شکوفان در باد، یا دهکده ای زیبا و دوست داشتنی که سکنه اش در نوک قله زندگی می کردند. بچه ها گاهی اسمش را «ماکاندو» می گذاشتند و گاهی هم «کومالا». غافل از این که این دهکده ها چندین هزاره ای از دهکده رمان های مارکز و رلفو قدیمی تر بودند. حتماً قصه های قدیمی تری هم داشتند. چرا که نه، مگر هزاره همین طور شوخی است. هوای دیدن کاراکترهای گوناگون، بازیگران فیلم های کوتاه، شهرت در دنیای گمنامی! دنیاهای یک، پنج و یا حداقل ۱۵ دقیقه ای!
پیرمردی خوش تیپ با دوچرخه اش در انحنای کوچه بن بست می پیچید. با نان سنگک و سبزی دستش. کمی جلوتر که می رفتی بوی «آبگوشت» از پنجره نیمه باز خانه شان می آمد. یکی می گفت؛ «اوج تصویر یک شاعر است» و یکی دیگر؛ «هر اتاقی مرکز جهان است» ‎. پیرمرد و خاطراتش قصه بود، فیلم ۱۵ دقیقه ای اگر نبود، یک شاهکار ۵ دقیقه ای بود. و پیرمرد چه بازیگر بزرگی می نمود، یکی دوبار، دیوان حافظ به دست لب پنجره پیدایش می شد. فقط او نبود، ستار قدیمی ترین شاگرد شوفر تهران بود، قدیمی ترین کفاش خیابان نامجو بود، سیگار فروش خیابان توپخانه بود که سکانسی هم در کارگاه علوی بازی کرده بود، و ده ها نفر دیگر که برای لحظاتی بازیگر می شدند و نمی شدند، و متن هایی در پنج دقیقه نوشته یا گفته می شدند. دوران دانشجویی بود و افق رؤیاها گسترده و گسترده تر می شدند، آن روزها دیدن، نوشتن و ساخت فیلم کوتاه نه این که مد باشد بلکه جزو زندگی شده بود. هر اتفاق جذابی سوژه می شد، و هر سوژه ای زندگی بود. جشنواره تهران که می رسید، روزی ۱۰ و گاهی ۱۵ فیلم می دیدیم، بعد هر فیلم همه اتفاقات بیرون را قصه، فیلم و زندگی می دیدیم، به قول یکی از بچه ها که خیلی هم اخوا ن خوان بود، زندگی «همین» بود، می گفت، سهراب می گوید: «زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است» یعنی به چیز قابل تصور اشاره می کند، اما اخوان می گوید: «هی فلانی زندگی شاید همین باشد» و «همین» خیلی بود، قابل کشف نبود، شاید تمام زندگی جست وجوی همین، «همین» اخوان بود.

امید بی نیاز
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید