شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

جایگاه فلسفی زیبایی شناسی


جایگاه فلسفی زیبایی شناسی
مایلم مطالب خود را با دو پرسش مقدماتی آغاز کنم(۱)؛ جایگاه(۲) به چه معناست؟ و هنگامی که به طرح پرسش درباره ی جایگاه زیبایی شناسی می پردازیم، در واقع، درباره ی چه چیزی سوال می کنیم؟ بر اساس فرهنگ لغت آمریکن هریتج(۳)، می توان این معانی را برای جایگاه بیان کرد:
۱) موقعیت یک شی یا شخص در مقایسه با دیگران: موقعیت او، موقعیت یک مهمان است:
۲)مقام بالا، منزلت: موقعیت جایگاه در یک جامعه، مانند جایگاه یک رهبر یا یک شخص شفا دهنده؛
۳)(در حقوق) ویژگی یا وضعیت یک شخص یا شی: موقعیت شخصی که به سن قانونی نرسیده است؛
۴)وضعیت امور، موقعیت؛
۵)وضعیت یک شی یا یک شخص، مانند وضعیت پزشکی بیمار.
پس از این برداشت کلی از واژه ی جایگاه، هنگامی که جایگاه زیبایی شناسی را بررسی می کنیم، چه چیز خاصی در ذهن ماست؟ دست کم سه پرسش متفاوت، مورد بحث است؛
۱) پرسش درباره ی وضعیت یا شرایط درونی زیبایی شناسی: وضعیت درونی این عرصه چیست؟ ما در چه موقعیتی قرار داریم؟ آیا امور به صورت صحیح و مناسب پیش می روند؟
۲) پرسش درباره ی وضعیت واقعی زیبایی شناسی نیست به وضعیت سایر عرصه ها در فلسفه: زیبایی شناسی در نقشه ی کنونی فلسفه، در چه نقطه ای واقع شده و از چه میزان شهرت، آوازه و منزلتی برخوردار است؟
۳) پرسش درباره ی جایگاه مطلوب زیبایی شناسی در نسبت با فلسفه: زیبایی شناسی باید چه جایگاهی داشته باشد؟ وظایف حقیقی و نقش های اصلی فلسفی آن کدام است؟
پرسش از وضعیت درونی زیبایی شناسی دو مولفه دارد. یکی از آن دو به کیفیت اثری که در زیبایی شناسی خلق شده مربوط است و دیگری به انتظارات زیبایی شناسان. تصوری که از اثر خلق شده وجود دارد، عموماً خوش بیانه است؛ در حالی که زیبایی شناسی معاصر، کانت(۴) ندارد (یعنی این واقعیت که یک اثر را از سایر آثار خاص، متمایز نمی کند) و آثار نلسون گودمن، استنلی کاول، آرتور دانتو(۵) و سایر شخصیت های پرنفوذ تاثیر مهمی بر این عرصه داشته است. خصوصاً تحولات، چندی موجب تجدید قوای زیبایی شناسی شده است. در اینجا تنها سه مورد از آن ها را بر می شمرم. نخستین مورد که مربوط می شود به اواخر دهه ی ۷۰، این است که فیلسوفان هنر، صندلی های راحتی خود را ترک کرده و با پرداختن به طیف گسترده ای از موضوعات مربوط به نقاشی، عکاسی، فیلم، موسیقی، ادبیات و رقص، به دنبال بررسی دقیق تر مشکلات و رویه های هنری رفته اند. امروزه زیبایی شناسان نیز مانند فیلسوفان علم که از آن انتظار می رود به حجم زیادی از علم آگاهی داشته باشند، نیاز دارند مطالبی درباره ی هنر بدانند. یکی از پی آمدهای این امر که در حال حاضر، بیش از هر زمان دیگری نمود دارد، این است که زیبایی شناسان به انتقادهای هنری می پردازند و از ارتباط نزدیک با حوزه هایی چون تاریخ هنر، ادبیات و بررسی فیلم بهره مند می شوند.
دومین تحول که اهمیت آن کمتر از مورد نخست نیست، عبارت است از ظهور زیبایی شناسی فمینیستی در دهه ی ۸۰ تاثیرات کار فمینیستی در زیبایی شناسی، در تحقیق پیرامون ملاک های ارزیابی زیبایی شناختی، قابل مشاهده است. کشف این که ملاک های زیبایی شناختی به مثابه ملاک هایی فرازمانی و جهانی، در عمل نه فرازمانی هستند و نه جهانی – به عبارت دیگر، کشف این که آن ها به میزان زیادی، باورها و ارزش های خاص پدرسالاری اروپایی را منعکس می کنند – منجر شده است به یک تحلیل انتقادی از حیث تاریخی مستدل، در مورد مفاهیم، عرف ها و به طور کلی رویه های هنری. این امر نیز به نوبه ی خود، موجب برداشتی گسترده تر و عمیق تر از بسیاری از متغیرهای فرهنگی و اجتماعی شده که در غلبه ی ایده های ارزش زیبایی شناختی سلیقه ای و نبوغ زیبایی شناختی سهیم بوده اند.
و سرانجام این که زیبایی شناسی از یک تمایل اخلاقی بهره مند شده است؛ یعنی احیای بحث های طولانی در زمینه ی کارکرد اخلاقی داستان و تاثیر اجتماعی علوم انسانی. این تحول، زیبایی شناسان را به بحث های سیاسی کنونی درباره ی تامین بودجه ی دولتی برای علوم انسانی، کارکرد هنر همگانی و ارزش فرهنگی آموزش علوم انسانی واداشته است. دهه های ملال آور در زیبایی شناسی که جان پسمور(۶) به بهترین وجه، تاسف آن ها را خورده، به پایان رسیده است. اکنون، چنان که بیشتر افراد آشنا با این حوزه نیز موافقند، زیبایی شناسی رشته ای پرنشاط و جذاب است.
اما انتظارات حرفه ای کسانی که در این عرصه دستی دارند، چندان روشن نیست. واقعیت ناخوشایند این است که در زیبایی شناسی، شغل های چندان زیادی وجود ندارد. با استعدادترین و آموزش دیده ترین کسانی که وارد این حوزه می شوند، با موانع قابل ملاحظه ای در یافتن موقعیت شغلی روبه رو می شوند. مشکل تنها این نیست که در فلسفه هیچ شغلی یافت نمی شود، بلکه مشکل این است که تنها در معدودی از حدود چهارصد شغلی که هر ساله در آگهی ها تبلیغ می شود، از زیبایی شناسی نام برده می شود؛ آن هم تقریباً همواره به عنوان عرصه ی رقابت، نه عرصه ی کار تخصصی. چرا تعداد شغل های فلسفی زیبایی شناختی تا این حد کم است؟
این مسئله ما را به دومین موضوع از سه موضوعی که در ابتدای مقاله مطرح شد می رساند؛ جایگاه واقعی زیبایی شناسی و موقعیت یا وجهه ی آن در مقایسه با سایر عرصه های فلسفی. این جایگاه چگونه است؟ در اینجا، مجال چندانی برای مخالفت وجود ندارد. فیلسوفان، زیبایی شناسی را به طور گسترده، عرصه ای حاشیه ای می انگارند. زیبایی شناسی از دو بعد، در حاشیه قرار دارد؛ از یک حیث نسبتاً کم خطر، مبنی بر این که در حاشیه یا مرز این رشته قرار دارد و از حیثی دیگر و مشکل سازتر، مبنی بر این که از لحاظ فلسفی، مهم تلقی نمی شود. از این جهت، زیبایی شناسی با حوزه هایی چون فلسفه ی ریاضیات – حوزه ای که هر چند در وهله ی نخست، در حاشیه قرار دارد؛ اما در حد وسیعی، از جهت فلسفی مهم است – مغایرت دارد. اخیراً آرتور دانتو(۷) به کنایه گفته است- و البته سخنش چندان بی مورد نیز نبود – که جایگاه زیبایی شناسی بر اساس مقیاس برداشت فلسفی، آن چنان پایین است که در حد جایگاه حشرات در زنجیره ی وجود است.
از این روی، باید به خاطر داشت که این ایده که موضوعات زیبایی شناسی یا با دغدغه های اصلی فلسفه ارتباطی ندارند یا ارتباطشان اندک است، ایده ای نسبتاً تازه و تا حد بسیار زیادی، بر ساخته ی پیدایش فلسفه ی تحلیلی است. همان گونه که از آثار افلاطون، ارسطو، هیوم، کانت، نیچه و هگل هویداست، زمانی مسائل مرتبط با هنر و زیبایی دغدغه های اصلی فلسفه تلقی می شده است.
جایگاه فعلی و به حاشیه رانده شده ی زیبایی شناسی را می توان در ساختار نهادین و کنونی این حرفه مشاهده کرد. برای مثال، دوره ی تحصیلات آن را در نظر بگیرید؛ معدودی از برنامه های انگلیسی – آمریکایی تحصیل دانشگاهی وجود دارد که نهایت ارتباطشان با زیبایی شناسی، یک آشنایی گذرا با آن است. دانشکده های معدودی دارای کسی یا احساس نیاز به داشتن کسی برای تدریس رشته هایی در زمینه ی زیبایی شناسی یا برای مشاوره دادن به پایان نامه های این رشته هستند. هنگامی که زیبایی شناسی را برای تحصیل انتخاب می کنید، یک امر مطلوب اضافی و اختیاری است؛ ولی به هیچ روی، بخش ضروری آموزش فلسفی دانشجویان فارغ التحصیل نیست. این مطلب چیزی بیش از رشد حاصله ی صرف در تخصص آکادمیک است. هیچ کس بدون وقوف بر اصول زیربنایی علوم ماورای طبیعی و شناخت شناسی، منطق و فلسفه ی علم، تاریخ فلسفه و اخلاق، یک دوره ی دکترا را به پایان نمی رساند. علوم ماورای طبیعی و منطق، حوزه های محوری فلسفه دانسته شده اند. تاریخ و اخلاق در عین این که عرصه های محوری نیستند؛ ولی به محیط اصلی این عرصه تعلق دارند. در بیشتر برنامه های آموزشی، اخذ درجه ی دکترا بدون کار در این زمینه ها دشوار و در واقع، غیر ممکن است. این عرصه ها زمینه هایی هستند که از هر کسی انتظار می رود درباره ی آن ها نظراتی داشته باشد و بتواند مشکلات رایج را به بحث گذارد.
از آنجا که این موارد درباره ی زیبایی شناسی صدق نمی کند، اکثریت غالب فیلسوفان با دانش اندکی در زمینه ی روش ها یا مسائل این حوزه، به این حرفه وارد می شوند. در نتیجه، یا موضوعات هنری و زیبایی شناختی را نادیده می گیرند یا چنین می پندارند که ارتباط این موضوعات با دغدغه های اصلی این رشته، اندک یا در حد هیچ است. اکثر فیلسوفان روشمند بدون توجه به مسائل هنری یا مرتبط با زیبایی، از این مسیر عبور می کنند. دیویدسون(۸) و گودمن در این زمینه، استثناهای نادری هستند، همچنین فقدان علاقه به زیبایی شناسی – یا نکته ی دیگر مرتبط با آن، یعنی عدم حضور زیبایی شناسی در صفحات مجلات فلسفی معتبر و پر خواننده – گویا هیچ گونه شگفتی بر نمی انگیزد. افزون بر این، هنگامی که دانشکده های فلسفه از تعیین رشته هایی که خواستار پذیرش دانشجو در آن هستند خودداری می کنند، تعجبی ندارد که کسی به زیبایی شناسی نمی اندیشد. به حاشیه راندن موجب کم اهمیت شدن می شود.
تا این جای سخن، مربوط می شد به جایگاه واقعی زیبایی شناسی. ما در برابر این جایگاه، چه موضعی باید داشته باشیم؟ این امر منتهی می شود به مسئله ی سومی که پیشتر بیان شد؛ جایگاه مناسب، ارزش یا اهمیت حقیقی زیبایی شناسی چیست؟
شاید رایج ترین پاسخ به این پرسش این باشد که زیبایی شناسی همان گونه که به درستی درک شده، تنها از لحاظ فلسفی در حاشیه قرار دارد. این دیدگاه که جایگاه حقیقی زیبایی شناسی، در واقع جایگاه مناسب آن است، نه تنها مورد اعتقاد فیلسوفانی است که اهمیتی به هنر نمی دهند – و می گویند این تمامی آن چیزی است که زیبایی شناسی سزاوار آن است – بلکه باور اشخاصی مانند استنلی کاول و تد کوهن(۹) است که اهمیت بسیاری به هنر می دهند – چنان که کوهن می گوید:
درست در همین جاست که زیبایی شناسی به رغم تزلزل جایگاهش، در بهترین وضعیت قرار دارد.
اما نظر من این است که دیدگاه رایج – مبنی بر این که زیبایی شناسی صرفاً از لحاظ فلسفی، در حاشیه قرار دارد – نادرست است. زیبایی شناسی جزو لازم فلسفه است. درست به همین جهت است که زیبایی شناسی سزاوار موقعیت محوری تری در این حرفه است. مزایای عملی دفاع از اهمیت زیبایی شناسی برای کسانی که در عرصه ی زیبایی شناسی کار می کنند، واضح است. به منظور استدلال در جانب داری از این جایگاه، باید برای این مدعا یک پرونده ی فلسفی تشکیل داد.
اثبات مستدل این مطلب کار ساده ای نیست. هیچ بازگشتی به سنت زیبایی شناسی برجسته ی متافیزیکی وجود ندارد. آن سنت و به همراه آن، نوع اهمیتی که کانت و هگل به زیبایی شناسی نسبت می دادند، منقضی شده است. بسیاری از ما نیز آرزوی بازگشت به زیبایی شناسی بی روحی را نداریم که حاصل به کارگیری روش های تحلیلی زبان شناختی دهه های ۴۰ و ۵۰ بود. وانگهی، یکی از ویژگی های اساسی و مثبت زیبایی شناسی کنونی – پیوند قوی آن با علوم انسانی و اصول نظری خارج از فلسفه – می تواند یکی از همان مواردی باشد که در مجموع، آن را برای فیلسوفان کم اهمیت تر می کند. با نزدیک تر شدن آثار اخیر زیبایی شناختی به علوم انسانی و سایر عرصه ها، به نظر می رسد زیبایی شناسی فاصله ی بیشتری با طرح های اصل فلسفه پیدا می کند.
در این صورت، چگونه باید درباره ی اهمیت فلسفی زیبایی شناسی استدلال کرد؟ یک نقطه برای شروع، به چالش کشیدن این دیدگاه است که حرکت به سوی علوم انسانی را دور شدن از فلسفه می انگارد. هیچ کس این را برای فیلسوفان علم ننگ نمی داند که دستان خود را به جزئیات تشعشع جسم سیاه یا پردازش برداری آلوده کنند. تامل در یافته های تجربی، خواه در زمینه ی فیزیک یا درباره ی فیزیولوژی اعصاب، مسائل مربوط به تفسیر صحیح این یافته ها، موارد مرتبط با مشکلاتی که ایجاد می کنند یا کمکی که به حل مشکلات می کنند، همگی بخشی مشروع و ضروری در فلسفه ی علم دانسته می شوند.
هنگامی که این تحول در فلسفه علم را در نظر بگیریم، شیوع این دیدگاه که پیوند نزدیک با علوم انسانی، جنبه ی فلسفی زیبایی شناسی را می کاهد، شگفت انگیز خواهد بود. آیا می توان گفت که این امر نتیجه ی پرداختن غیر رسمی و ضمنی و دیرهنگام به امتیاز مصنوعی – تحلیلی است؟ یعنی امتیازی که در سطح وسیعی، گمان می رود بی اعتبار باشد.
در زیبایی شناسی نیز مانند عرصه های دیگر، آشنایی ریشه دار با حوزه ی تجربی ای تحت بررسی را باید یک حسن دانست، نه یک نقص. برای مثال، آگاهی از تاریخ اجرای موزیکال یا تحول نقد ادبی مدرن، می تواند به نحو مفیدی، منتهی شود به مسئله ی تعمیم های مربوط به خود کار هنری یا شرایط ارزیابی زیبایی شناختی.
فیلسوفان معتقدند فلسفه ی علم که به طور جدی به علم می پردازد، به لحاظ فلسفی مهم است؛ زیرا آنان فکر می کنند که علم به لحاظ فلسفی مهم است. فیلسوفان معدودی نیز بر آنند که هنر به لحاظ فلسفی اهمیت دارد؛ ولی من این باور را اشتباه می دانم. هنر به لحاظ فلسفی مهم است؛ زیرا به لحاظ بشری اهمیت دارد. قطعاً هنر در قرن اخیر، به گونه ای تغییر کرده که درک و پی بردن به منزلت آن را دشوار ساخته است و آثار دوشان، راشنبرگ، کیج(۱۰) و دیگران در مقایسه با آثار هنرمندان سنت های گذشته، احتمالاً از ابهت و ستایش کمتری برخوردار است؛ اما این تحولات بخشی از موضوعی هستند که امروزه زیبایی شناسی باید آن را بیان کند به رغم تحولات حاصله در روش فلسفی، درک تجربه ی بشری همچنان آرزویی مهم برای فلسفه است. به مثابه بخشی از همین طرح بزرگ مربوط به مطالعه ی علوم انسانی است که زیبایی شناسی را می توان شاخه ی مهمی از فلسفه دانست. افسوس که این موضع دفاعی به رغم اهمیتی که دارد، ممکن است با واکنشی همیشگی مواجه شود؛
بله. بله. هنر به لحاظ بشری مهم است؛ ولی چه ارتباطی با فلسفه دارد؟
در پاسخ به این واکنش، چه می توان گفت؟
یکی از پاسخ های ممکن است مدنظر قرار دادن نظریه ی ارزش باشد. امروزه بیشتر فیلسوفان، از جمله آنان که گرایش فلسفی شان در عرصه های تخصصی و علمی بروز می کند، به اهمیت نظریه ی ارزش اذعان دارند. زیبایی شناسی بخشی از نظریه ی ارزش است و اگر این نظریه به لحاظ فلسفی مهم است، زیبایی شناسی نیز به لحاظ فلسفی مهم است. فیلسوفان چگونه می توانند مشتاق درک ماهیت ارزش باشند، بدون این که به ارزش زیبایی شناختی توجه داشته باشند؟
اکنون زمان مساعدی برای این تحقیق فرا رسیده است. در عرصه ی زیبایی شناسی، فیلسوفان به نحو فزاینده ای منکر تفکیک رسمی زیبایی شناسی از ارزش اخلاقی شده اند تا مسائل بنیادینی را تعقیب کنند که مثلاً مربوط می شود به کارکرد اخلاقی هنر، مسئولیت خالق اثر یا حدود و ثغور اخلاقی ارزیابی زیبایی شناختی. امروزه یکی از دغدغه های اساسی زیبایی شناسی، رابطه ی زیبایی شناسی با ارزش اخلاقی است. فیلسوفان اخلاق نیز به نوبه ی خود، به هنر نظر دارند. جوئل فینبرگ، پیتر ریلتون، سوزان ولف(۱۱) و سایرینی که در زمینه ی اخلاق کار می کنند، توجه خود را به مسائلی نظیر توجیه کمک های مالی دولتی به علوم انسانی، ابعاد داستانی زندگی اخلاقی و ارزش بصیرت های اخلاقی یا آموزش های اخلاقی که از طریق ادبیات و هنر کسب می شود، معطوف کرده اند. با اندکی اغراق، می توان گفت که ما در حال تجربه ی یک چرخش اخلاقی در زیبایی شناسی و یک چرخش زیبایی شناختی در اخلاق هستیم.
من کلیات دو شیوه را که از طریق آن ها می توان از اهمیت فلسفی زیبایی شناسی دفاع کرد، بیان کرده ام. بی شک، شیوه های دیگری نیز وجود دارد. درس بزرگ تری که در این جا می توان گرفت این است که ما در زیبایی شناسی، به کاری بنیادین، آن هم در سطح اساسی نیاز داریم. این به معنای بازگشت به مسائلی است که مدت های مدیدی کنار گذاشته شده بودند. استراتژی قدیمی دفاع از زیبایی شناسی از طریق کار کردن در حواشی فلسفه، مناسب زمان خود بود و به نحو موفقیت آمیزی، زیبایی شناسی را از این که در شیوه های کاهنده ی فلسفه ی زبان به تحلیل رود، حفظ می کرد. زمانه ی ما عصر متفاوتی است و هزینه ی در حاشیه گذاشتن مستمر، هزینه ی زیادی است. من با بیان این که ما در حال بازگشت به موضوعات بنیادین هستیم، در صدد بیان این نیستم که این کار مهم باید در حالتی جداگانه از خود علوم انسانی انجام شود. تنها راهی که بر اساس آن می توانیم به صورتی هدف مند، مسائل کلی مربوط به ماهیت هنر و زیبایی شناسی را کشف کنیم، عبارت است از توجه دقیق به خصوصیات برجسته و قابلیت ملموس بودن موارد خاص.
هدف من از این سخنان این است که تامل بیشتری در زمینه ی اهمیت فلسفی زیبایی شناسی صورت گیرد. این نیز به نوبه ی خود، تفکر بیشتری می طلبد راجع به آرمان های مطلوب فلسفه و راجع به این که زیبایی شناسی به منزله ی یک رشته و شیوه ی تفکر، واقعاً چیست.
نویسنده: مری - دوراکس
مترجم: محمد رضا - امین
پاورقی ها:
۱.Mary Devereaux دارای مدرک دکترا در فلسفه. وی که متخصص زیبایی شناسی و اخلاق بیولوژیک است، عضو برنامه ی تحقیقات اخلاقی در دانشگاه کالیفرنیا در سان دیگو و استادیار در مرکز اخلاق برای علوم و تکنولوژی است. او مدیر همایش اخلاقی بیوپزشکی است که یک نشست ماهانه برای دانشمندان محقق، پزشکان بالینی، فلاسفه و مدیران است، که طی آن مسائلی مانند بیهودگی پزشکی، تحقیق در موضوعات بشری، تحقیق پیرامون سلول های بنیادین و… به بحث گذاشته می شود. وی همچنین مدیریت بیماری های سخت را بر عهده دارد که یک برنامه ی اخلاقی برای دانشجویان پزشکی و دانشجویان فوق لیسانس در علوم طبیعی است. تحقیقات کنونی پروفسور دوراکس متمرکز است بر مسائل پیشرفت های پزشکی مانند جراحی پلاستیک، ژن درمانی، داروشناسی روانی و چگونگی تاثیر نیازهای فزاینده ی بیماران به این خدمات بر تعریف و هنجارهای حرفه ای در علم پزشکی وی در کمیته ی موضوعات بشری هیئت بازبینی نهادین در موسسه ی برن هام در لاهویا واقع در کالیفرنیا مشغول به خدمت است و عضو انجمن فلسفی آمریکا، جامعه ی اخلاق بیولوژی و علوم انسانی آمریکا، انجمن زن در علم و جامعه ی زیبایی شناسی آمریکا می باشد.
۲.Status.
۳.American Heritage Dictionary.
۴.Kant.
۵.Nelson Goodman, Stanley Cavell and Arthur Danto.
۶.John Passmore.
۷.Arthur Danto.
۸.Davidson.
۹.Stanley Cavell and Ted Cohen.
۱۰.Duchamp, Rauschenberg, Cage.
۱۱.Joel Feinberg, Peter Railton, Susan Wolf.
منبع : باشگاه اندیشه