دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


فیلسوف کوتوله


فیلسوف کوتوله
کوتوله بود و به زحمت قدش به پنج وجب مردانه می رسید، اما افکاری بلند داشت و می کوشید تا کوتاهی قدش را با بلندی افکارش جبران کند. بزرگ مردی بود از راسته ی فلسفه بازان سفسطه پرداز. سری بیش از حد بزرگ و کدو تنبل شکل داشت که وسطش تمام و کمال طاس شده و فقط در جناحینش، دور و بر بلبلی گوشهای فیلوارش، موهای انبوه وز کرده و سیاهش توی ذوق می زد. عینکی ته استکانی چشمهای ریزش را که به چشمهای براق موشی موذی می مانست، در پس خود ریزتر و موذی تر نشان می داد.
گردنی کوتاه داشت که قیافه اش را کمی توسری خورده نشان می داد. شکمی برجسته- چون شکم زنی هشت ماهه آبستن- بلافاصله از زیر گردنش شروع می شد و قوزی به همان برجستگی بر پشت داشت. پاهای خپله اش را که به دو مخروط وارونه بی شباهت نبودند، با چابکی غیر قابل تصوری، چست و چالاک، روی زمین می کشید و چندین و چند رساله و کتاب زیر بغل، تند و تیز از این کتابخانه به آن کتاب فروشی می رفت و تند و تیز برمی گشت.
او که مردم شهر کوچک و دور افتاده ما نامش را "فیلسوف بلند پایه" نهاده بودند، یکی از مشاهیر نامدار و یکی از معاریف بلندآوازه ی شهر از یاد رفته و گمنام مان بود- و شاید هم بسی مشهورتر از گاو پیشانی سفید معروف بود- به طوری که از مهم ترین جاذبه های توریستی شهر پرت افتاده و بی اصالت ما شناخته شده بود و دسته دسته جهانگردان از اقصا نقاط جهان برای زیارتش به شهرک ما می آمدند و فیلسوفان و فلسفه دوستان نامدار و بی نام از گوشه کنار جهان برای بحث و فحص با فیلسوف بلند پایه ی ما و خوشه چینی از خرمن معلومات آن عالم علیم و آن فاضل فضیل گروه گروه به دیار ما می شتافتند.
فیلسوف بلند پایه ساعت شش صبح، زمانی که هنوز عیال و هفت فرزندش در خواب ناز سحرگاهی به سر می بردند، از خانه خارج می شد، ناشتایی را در کله پزی "بره ی فکور" واقع در میدان مرکزی شهرک، به نام میدان "حقیقت های مجازی"، پاچه و زبان و بناگوش مفصلی نوش جان می کرد، سپس با باز شدن کتابخانه ی عمومی شهرک، واقع در جنب کله پزی، به آن جا می رفت و تا ظهر در اتاقک شیشه ای مخصوصی که برایش ساخته بودند، به کار تدوین و تبویب و تنظیم و تحریر نظریات فلسفی خویش می پرداخت، و در همان حال جهانگردان و فلسفه دوستان دسته دسته می آمدند و پشت دیواره های شیشه ای دو جداره ی اتاقک ازدحام می کردند.
فیلسوف بلند پایه را با شگفت زدگی آمیخته به تحسین و اعجاب نگاه می کردند و او نیز هر گاه فرصتی برای رفع خستگی و تمدد اعصاب می یافت، بی آن که سر از روی رسائل و مکتوبات و یادداشتهایش بلند کند، برای تماشاگران حیرت زده دستی تکان می داد.
پیش از ناهار دو ساعتی در خیابانهای پارک مرکزی شهرک می دوید و از این نظر باید او را فیلسوفی نو-ارستویی یا پُست-مشایی به حساب آورد که چندین و چند گام بلند این مکتب را به پیش رانده و به جلو هل داده بود و معتقد بود که برای رفتن به استقبال الهامات و اشراقات فلسفی، تاتی کردن و تفرج کنان قدم زدن کافی نیست و باید دوید و یورتمه رفت و چهار نعل تاخت تا سریع تر به دنیای عقاید حکمت آمیز رسید.
پس از آن که حسابی یا هندسی خسته می شد و عرق از جسم و روح و ذهنش شرشر سرازیر می گشت، می رفت کباب سرای پشت میدان، پنج شش سیخ کباب داغ همراه دو دانه نان سنگک کنجدی می لمباند و رویش سه چهار لیوان دوغ گازدار تگری سر می کشید، سپس می رفت در گوشه ای دنج ، زیر درختهای بیدمجنون پارک دو ساعت تمام چرت می زد و خستگی در می کرد. عصر را با خوردن لیوانی کاپوچینو یا هات چاکلات، در کافی شاپ نبش میدان، به نام "پیلوسوفی کافی شاپ"، همراه با مقدار مبسوطی کاهو سکنجبین، یا سرکه شیره و خیار آغاز می کرد.
سپس ساعتی برای شاگردانش که در گوشه ی میدان "حقیقت های مجازی" دور هم گرد آمده بودند در باب مقوله های فلسفی و جوهر و عرض و بود و نمود و ذاتی و عارضی سخن می راند. ساعتی هم به پرسشهای بی پاسخ فلسفی و معماهای لاینحل حکمی که از طرف هواداران و سرسپردگان دانش مطرح می شد با جملاتی قصار و موجز، گزیده گویانه و چکیده چکانه، جواب های مقنع می داد و شبهات نظری را رفع و رجوع می کرد، و البته ناگفته پیداست که بین این دو ساعت پر از تلاش ذهنی و فکری برای رفع خستگی و تجدید قوا، سری هم به دیگ سیرابی پزی کنار میدان می زد و با کاسه ای سیراب شیردان لذیذ تمام خستگیهای حاصل از بحث و فحص را از جسم و روح و معده خویش بیرون می راند. ساعتهای بین غروب تا آخر شب را به مطالعه اقوال حکیمان سترگ و احوال فیلسوفان بزرگ و غور در کلیات آثار ایشان و تحقیق و تفسیر و تنقید و تصحیح و تحشیه ی متون فلسفی می پرداخت و صد البته که در این بین شام شب را نیز فراموش نمی کرد و با چند سیخ جگر و دل و قلوه اعلا بر جوع مفرط و معذب کننده ی شبانه فائق می آمد. پاسی از شب گذشته خسته و خواب آلوده به خانه برمی گشت و نیمه مدهوش با کفش و کت و شلوار و پاپیون، مسواک نزده و دهان شویه قرقره نکرده و شب به خیر نگفته، ریق رویا را سر می کشید و غرق خواب و خرناسه می شد.
اس و اساس فلسفه ی فیلسوف بلند پایه ی ما نظریه بغرنج "وارون نمایی هستی در ذهن" بود. لب لباب این نظریه این بود که هر آنچه ما از جهان هستی می بینیم و حس یا درک می کنیم و درمی یابیم، درست وارونه و برعکس آن چیزی ست که در عالم واقع وجود دارد، به زبان فلسفی تر، واقعیت ذهنی درست وارون حقیقت عینی متناطر آن است. به عنوان مثال اگر ما چیزی را به رنگ سیاه می بینیم، در حقیقت آن چیز سفید است و اگر چیزی به نظر ما سفید می رسد، در حقیقت آن چیز جز سیاهی رنگ دیگری ندارد. آنچه خوب و زیبا و والا به نظر می رسد در اصل بد و زشت و پست است. آنچه مهرش می پنداریم جز کین نیست و آنچه عشقش می انگاریم جز نفرت نمی باشد. دوست در حقیقت دشمن است و دشمن دوست. خادم در اصل خائن است و خائن خادم. شادی در حقیقت اندوه است و اندوه شادی. خوش بختی ظاهری جز بدبختی باطنی نمی باشد و بدبختی بیرونی چیزی غیر از نیک بختی درونی نیست. آنچه بیداری می پنداریم در حقیقت خواب است و آنچه فکر می کنیم داریم در خواب می بینیم در اصل بیداری محض است. پیر را جوان می بینیم و جوان را پیر. زنده را مرده می انگاریم و مرده را زنده، و همین طور این خط را بگیر و برو تا نهایت بی نهایت...
فیلسوف بلند ی پایه ما ده ها و صدها رساله و مقاله و جزوه و کتاب در شرح و بسط و تفسیر و تاًویل و تعبیر نظریه ی فلسفی خود نوشته و هزاران ورق کاغذ سفید را سیاه، یا مطابق نظریه دوران سازش، هزاران ورق کاغذ سیاه را سفید کرده بود، و با این همه رنجی که برده و زحمتی که متحمل شده بود، هیچ کس به درستی به کنه و عمق نظریه اش پی نبرده و اغلب آنهایی که نظریه ی فلسفی او را می خواندند یا می شنیدند، با حیرت و ناباوری سر تکان می دادند و در صحت و حقانیت آن با بدگمانی تردید می کردند.
و یکی از مهم ترین منکران و سرسخت ترین منتقدان فلسفه ی فیلسوف بلند پایه، و یکی از آشتی ناپذیرترین دشمنان نظریات او، عیال صاحب کمال نیکو خصال همین حضرت اجل بود، و بر سر همین نظریه بین این زن و شوهر یک جان در دو قالب اختلافی اساسی و رفع نشدنی ایجاد شده بود که شیرینی زندگی مشترک زناشویی را به کام هر دوشان تلخ تر از زهر مار و زقوم کرده بود.
اختلاف اساسی بر سر این بود که عیال فیلسوف بلند پایه- که بر خلاف او، قد و بالایی برازنده و بلند بالا، چونان سرو سهی، و متناسب و موزون داشت و درازای قدش به تقریب دو برابر شوهرش بود- به هیچ وجه حاضر به پذیرش نظریه ی فلسفی ابداعی شوهرش، به ویژه تعمیم آن به این یک مورد به خصوص- یعنی حقیقت پنهان پشت قد و بالای خودش و شوهر جلیل الشاًنش نبود.
فیلسوف می گفت که تو اگر بلند می نمایی و من کوتاه، این ظاهر قضیه است و حقیقت قضیه درست برعکس این است و در اصل من بلندم و تو کوتاه. ولی عیال مربوطه هیچ جوری حاضر نبود زیر بار این نظریه که به نظرش ناعادلانه، بلکه ظالمانه، توهین آمیز و فاقد دلیل و برهان مستدل و مقنع بود، برود و بپذیرد که در حقیقت از شوهر کوتوله اش کوتاه قد تر است و بالا بلندی سروناز قدش ظاهرین و دروغین است، به همین دلیل در دقایق بسیار کوتاهی از شبانه روز که با هم و نه در کنار هم که در مقابل هم و آماده گرفتن یقه ی هم یا پریدن به هم بودند، یا با هم جر و بحث داشتند و کل کل می کردند، یا توی سر و کله هم می زدند، یا مثل سگ و گربه به هم می پریدند.
عیال فیلسوف بلند پایه، از هر نظر، درست نقطه مقابل زوج شخیص و شریفش بود. بر خلاف آن اسوه ی حکمت و عقلانیت که پیر و فرتوت و کریه المنظر و کج و کوله بود، علیا مخدره بانویی بود بس جوان، چونان گلی نو شکفته، و به غایت زیبا و فریبا و مه لقا. بر خلاف مردش که به دیو کور یا جن بو داده می مانست، خانم فرشته ای بود پری چهره، بلند قامت و سرو قد، خوش اندام، با خرمنی گیسوی زرین، با لب های قرمز قلوه ای و دهانی غنچه و دماغی قلمی و خوش ترکیب، و سیمایی ملیح و جذاب و هوشربا.
از نظر خلق و خو نیز این حوری بهشتی قطب مقابل همسر جلیل الشاًنش بود. هر چه فیلسوف شکم چران و خوش اشتها بود، خانم کم خوراک تشریف داشت. فیلسوف گوسفند بلع و گوساله خوار بود، خانم گیاه خوار، به طوری که تمام روز را با ظرفی سالاد میوه و بشقابی سبزیجات می گذراند و سد جوع می کرد. فیلسوف مرد اندیشه و نظر بود، عیالش زن عمل.
فیلسوف اهل صلح و صفا بود، زنش اهل رزم. و میدان اصلی نبرد این زن زیبا رو، جبهه ی جنگ با نظرات فلسفی شوهرش بود. آخر چطور می توانست زیر بار این حرف زور برود که او با آن قد و بالای سهی و سرو صفت، کوتاه قد تر از شوهر کوتوله و کج و کوله اش باشد؟ آیا این جز دروغی وقیحانه و یاوه گویی لافزنانه چیز دیگری می توانست باشد؟ و زن همیشه و همه جا با صدای بلند، طوری که همگان بشنوند، می گفت:
- شاهرگ گردنمو بزنند، زیر بار این حرف زور نمی رم. بهش ثابت می کنم حرفش مزخرف و جفنگه.
مردم شهرک هم خواسته یا ناخواسته به دو دسته تقسیم شده بودند. مردها طرفدار فیلسوف بلند پایه بودند و حق را به او می دادند، زنها طرفدار عیال فیلسوف بلند پایه بودند و او را محق می دانستند. و چنین بود که به تدریج تضاد عقیدتی بین فیلسوف بلند پایه و عیالش به سایر خانه ها و خانواده های شهرک ما کشیده شد و باعث دو دستگی عظیم و تفرقه و تشتت باورنکردنی شد.
همه جا بحث بر سر این موضوع حیاتی بود که از فیلسوف بلند پایه و عیالش کدام در حقیقت و در پس پرده پندار و ظاهر بلند قدتر است و کدام کوتاه قدتر. کار بحث و اختلاف نظر چنان بالا گرفت که منجر شد، نخست به یک انقطاب پیش درآمد انقلاب، سپس به یک جبهه گیری و سنگر بندی همراه با مخاصمه و منازعه مسلکی آشتی ناپذیر. زنان طرفدار عیال فیلسوف بلند پایه، و مردان زن دوستی که هوادار ایشان بودند، در "انجمن زن گرایان" گرد هم آمدند و به گروهی قدرتمند تبدیل شدند. مردان هوادار دوآتشه ی فیلسوف نیز که ترکیب نامتجانسی بودند از مرد سالاران، پدرسالاران، حکمت دوستان نرگرا، نظریه پردازان منفی باف و فلسفه بافان لا ادری گرا در "انجمن حقیقت گرایان" گرد هم آمدند و حزب خود را تشکیل دادند.
کار مبارزه میان دو انجمن بالا گرفت و به چند میتینگ داغ پر تلاطم بر ضد یکدیگر و حمله به نشست ها و ضرب و شتم فعالان دو انجمن کشیده شد و متعصبان و غیرتمندان و چماقداران دو گروه تا توانستند یکدیگر را زدند و کوبیدند و دندانها و سرها و دستها و پاها و دنده ها و دماغها شکستند و یکدیگر را لت و پار و آش و لاش کردند. اوج مبارزه ی میان دو انجمن، هنگام انتخابات شورای شهر بود که در آن "انجمن زن گرایان" به دلیل اتحاد محکم تر و تفوق مادی و معنوی، توانست برنده ی مبارزه انتخاباتی شود و شورای شهر به دست این انجمن افتاد و عیال فیلسوف بلند پایه شد رئیس شورای شهر و حاکم بلا منازع بر جان و مال و آبرو و ناموس شهروندان شهرک ما.
چند روز پس از آن که جابجایی قدرت انجام گرفت و زنان شورای شهر را کردند حمام زنانه و محل حرف های خاله زنکانه، یک روز عصر که عیال فیلسوف بلند پایه داشت، در معیت معاونان و مشاوران و رایزنان خود از میدان شهرک و از جلو مغازه سیراب شیردان پزی می گذشت، چشمش افتاد به چشم شوهر نامدارش که همان طور که داشت لقمه های بزرگ سیرابی را با آب لیمو و نان بربری به زور در دهان گاله مانندش می تپاند، بر و بر به عیالش نگاه می کرد، و همین که زنش به دم در مغازه رسید با صدایی بلند، طوری که تمام سیرابی خورها بشنوند، با لحنی جدی گفت:
- سلام علیکم خانوم کوتوله! فکر می کنی حالا که شده ای رئیس انجمن شهر، قدت بلند می شه!؟ نه مادر جان، بلندی قد به رئیس و مرئوسی نیست، بلندی قد به جوهر ذاتی غیر عرضی یه.
عیال فیلسوف بلند پایه در حالی که چپ چپ به شوهر زبان درازش نگاه می کرد و توی نگاهش هزار جور خط و نشان کشیدن دیده می شد، چیزی نگفت و همان طور که خنده ی تمسخر آمیز سیرابی خورها و متلک های نیش دار و گزنده شیردان خورها بدرقه اش می کرد، با عجله از جلو مغازه سیراب شیردانی رد شد و رفت که آش شله قلمکاری برای شوهر گستاخ بی نزاکتش بپزد که رویش یک وجب روغن مردافکن باشد.
با دور شدن عیال، فیلسوف که از نگاه های غضب آلود و تهدید آمیز سرکارعلیه خوف برش داشته بود، میدان را برای عرض اندام و خودنمایی خالی دید و فرصت را مناسب برای سخن رانی و وعظ و خطابه تشخیص داد، شروع کرد به ایراد نطقی غرا در باب حقیقت و مجاز در عالم واقع، و خطاب به سیراب شیردان خورهای دوست دار فلسفه و حکمت چنین فرمود:
ـ ... بله حکمت آموزان عزیز! بلندی قد تابعی از بلندی روح است و علو طبع . و نه هر که به ظاهر بلند قد تر، به حقیقت بالا بلند تر، بل آن شخص شخیصی در عالم معنا بلند قدتر است که روح بلندتر و طبع و منش والاتری دارد. این بودی است که ممکن است در نمود نگنجد و ماهیتی است که شاید در پدیده دیده نشود، اما چشم باطن بین می خواهد و نگاه ژرفا نگر تا بلندی قد چنین والا مقام بالا تباری را دریابد و به سعادت درکش نائل آید، پس به ظاهر کوتاهم ننگرید و به قد کوتوله ام، به روح والایم بنگرید و به طبع بلندم، که زرافه اگر در نگاه ظاهر بین از مرد حکیم و خردمند سر است، اما در مقام عقل و کمال از او بس پست تر و دنی تر است. آنچه با چشم ظاهر بین دیده می شود در حقیقت خلاف آن است که در عالم باطن است و لیت و لعل...
در میان این نطق غرای بلند بالا، ناگهان ماًموران شورای شهر مثل مور و ملخ، با چوب و چماق از گرد راه رسیدند، با آخرین مصوبه ی شورای شهر که توسط مسئول روابط عمومی شورا با بوق و کرنا و با صدایی رسا برای اطلاع همگان، سه بار تمام از سر تا ته و بر عکس خوانده شد:
- به موجب این مصوبه ی لازم الاجرا برای همگان و واجب الاطاعت برای درنده خویان شکم چران، از این لحظه، ذبح و طبخ و اکل و داد و ستد هر گونه فراورده ی دامی و طیوری اعم از گوشت ران و سردست و راسته و پشت مازو و فیله و کله پاچه و سیراب شیردان و جگر دل و قلوه گاو و گوساله و گوسفند و بز و بزغاله و گوزن و آهو، و ران و سینه و بال و گردن و سنگدان مرغ و خروس و غاز و بوقلمون و تیهو و دراج و کبک و سایر ماکیان اکیدن ممنوع است و تمام مغازه های قصابی و کبابی و دل و جگر قلوه ای و سیراب شیردانی و دیزی سراها و اغذیه فروشی ها و پیتزا پزی ها و برگری های ذغالی و غیر ذغالی و امثالهم باید ظرف بیست و چهار ساعت آینده، که به عنوان ضرب الاجلی تخطی ناپذیر تعیین شده، تعطیل، بل تخریب و با خاک یکسان شود.
و پس از این که شیپورچی ماًمور ابلاغ احکام سه بار این اخطاریه شدید اللحن را با آب و تاب فراوان قرائت فرمود، ماًموران اجرای احکام با بیل و کلنگ و چوب و چماق ریختند، نخست حسابی خدمت جماعت سیراب شیردان خور رسیدند و ضرب شصت جانانه ای به ایشان نشان دادند و تا می خوردند بر سر و گردن و پشت و پهلوشان کوفتند، بعد آن ها را به طرزی فجیع از مغازه بیرون انداختند و دیگ سیراب شیردان داغ را بر سر و کله شان خالی کرده، بعد هم با بیل و کلنگ به جان مغازه افتاده و به یک طرفه العین مغازه را با خاک یکسان و کن فیکون کردند.
مهدی عاطف راد
منبع : پایگاه اطلاع رسانی آتف راد


همچنین مشاهده کنید