دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا
ماهی
شروعاش سخت است. لباس بیرونی بپوشم با عجله، چراغ را خاموش كنم. در را قفل كرده نكرده و كمی هم با احتیاط، خودم را برسانم به درِ آهنیِ سرپله. مواظب باشم چشمم نیفتد به دریا و آن چراغهای دور. با خودم تكرار كنم. مرتباً.
سفارش كنم سرم را پایین بگیرم. در را باز كنم و از همهٔ پنجاه و دو پله و چند ماه پایین بروم. خوشحال باشم كه هیچكس سرِ راهم نبوده و سؤالی نكرده كه تمركزم بههم بریزد. شب مال خودم باشد. بدون این كه لازم باشد از اتاق بیرون بروم و روز چهارپایهٔ چوبی جمع بنشینم از ترس عقربها كه گاهی پیداشان میشد و روی ماسه بادی دور و اطراف میگذشتند. دیوار كوتاه محوطه نمیتوانست حتی جلو روباهها را بگیرد.
خوبیاش این بود كه من هم میتوانستم از روی همان چهارپایه، همانطور كه نشسته بودم و فقط كمی شرجی آزارم میداد، چراغها را ببینم. میآمد تا روی زبانم و شاید گلویم را هم میچسبد. اما این كه ماه توی آسمان پیدا بود یا نبود، و تقویم قمری و بیشتر از همه باد، پاك اختیار از چراغها میگرفت تردید ندارم اصلاً. میشد همان موقع از آب و تاریكی بیرون آمده باشند و جفتجفت ماهیها را جلو پایشان انداخته باشند نرم.
ازسر، مثل بچه چندروزه یا ملاج نرم و تسلیم، همه را چیده باشند لای یخ و تاصبح بخواهد قایقها و دیوارهای سیمانزدهٔ خیس را برانداز كند هر دو كامیون، پرتاپر، راه افتاده باشند و كارگرها هم ماهی برای ناهارشان آورده باشند سیرسیر. ناز شست زحمت شبانه. میشد هم باد از عصر اشاره كند و همه را بفرستند پایینپایینتر. خودشان هم هیچ وقت نمیفهمیدند چهطور امشب توی تور نیفتادهاند و گوششان گیر نكرده به چشمه تور كه نه راه پس داشته باشند و نه پیش.
برمیگردم داخل و آهسته میروم سراغ یخچال چیزی برمیدارم . از همه سردستتر آب است كه هر وقت میخواهم احتیاط كنم میبینم بیفایده است. حتی یك ذرهاش هم ریختنی نیست. از بندرعباس آمده و از آب گذشته. آب ازآب گذشتهٔ بفهمی نفهمی لبشور. حالا دوباره برمیگردم بالا و باز چراغها و بازتقویم و ماه، عقربها جایی دیگرند.
روباهها قید این چند جفت دمپایی و كفش كهنه را زدهاند و در اطراف ساختمان نوسازی، گمانم مهمانسرایی باشد، میپلكند. یكی دو ساعت دیگر باید باز لباس عوض كنم و چراغها را خاموش كرده نكرده، در را قفل كنم حتماً و بروم از پشت پنجره، ناخدای قایق را صدا بزنم كه بالندرور اداره قایق را بكشد روی ماسهها تا لب آب. چه جزری! لنجها چهقدر دور ایستادهاند و چه راهی آمدهاند جاشوها تا پای برزنت پهن شده و باسكول و دو ماشین یخ پودر.
اگر ماه از اول شب بالا نبوده باشد كه ماهیها را خبر كند، كه مواظب گوشهایشان بوده باشند و مسیرشان را برگردانده باشند یا رفته باشند پایین، پایینتر... چه كامیونهای پری! رد خونابه سرد روی آسفالت و خاكی طولانی، ظهر نشده، مگسها را جمع میكند. زنبورها را هم شاید بكشاند تا وسط جاده.
تا ناخدا بجنبد و خبر كند آماده است، همان اطراف قدم میزنم و همینطور كه هنوز هم هوا كاملاً روشن نشده، یكی دو بار به خودم میگویم حالا كه روی زبانم افتاده است و دارد گلویم را میچسبد بهتر است یك جایی بنویسمش. شروع میكنم. فكر عقربها نمیگذارد.
عباس عبدی
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس شورای اسلامی مجلس دولت شورای نگهبان حجاب مجلس یازدهم دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران انتخابات افغانستان رئیس جمهور گشت ارشاد
تهران شورای شهر دستگیری هواشناسی شورای شهر تهران شهرداری تهران پلیس قتل سیل فضای مجازی کنکور وزارت بهداشت
دلار قیمت دلار خودرو مالیات قیمت خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا مسکن تورم ایران خودرو سایپا
تلویزیون سریال تئاتر زنان فیلم مست عشق سینمای ایران سینما ازدواج موسیقی سریال پایتخت بازیگر
خورشید
رژیم صهیونیستی فلسطین غزه اسرائیل آمریکا جنگ غزه روسیه اوکراین حماس ترکیه نوار غزه عراق
فوتبال پرسپولیس تیم ملی فوتسال ایران ایران استقلال فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس سپاهان جام حذفی آلومینیوم اراک تراکتور
هوش مصنوعی اپل وزارت علوم آیفون ماه تبلیغات فناوری ناسا گوگل نخبگان مریخ
خواب موز افسردگی کاهش وزن بارداری دندانپزشکی آلزایمر روغن حیوانی