یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


شلوارهای وصله‌دار


شلوارهای وصله‌دار
هر چقدر «اولین شب آرامش» به واسطه تسلط سینمایی کارگردان اثری قابل قبول و پر تعلیق بود و هر چقدر این «سینما»یی ساختن اثر به حسن‌های آن افزوده بود، دقیقا همین نقطه قوت و بازوی قدرت احمد امینی در سریال قبلی‌اش، در بی‌گناهان پاشنه آشیل اثر شده است. شاید بعضی‌ها با همین واژه مشکل داشته باشند و شاید معنای این سره گذاشتن یک اثر تلویزیونی از ناسره آن یعنی مقیاس‌های سینمایی را درست ندانند. اما وقتی به تیم چند نفره این روزهای سعید شاهسواری، احمد امینی و بیژن میرباقری و تیم بازیگر چند پروژه اخیر نگاهی بیندازیم، متوجه می‌شویم که تعداد قابل توجهی از این حرفه‌ای‌گری به تیمی بر می‌گردد که سال‌ها است در کنار هم فیلم می‌سازند و نوشته‌های خود را تمرین می‌کنند تا پخته‌تر شوند. البته قرار نیست مثلا گریزی بزنیم به اینکه «دوزخ، برزخ، بهشت» یا همین پروژه «یک گزارش واقعی» چقدر در تکرار یا موفقیت این تیم تاثیر دارد. اما به تفکیک‌روایی دو سریال امینی می‌پردازیم که از ظواهر هر دو فیلم پیداست فیلمساز به فضای پرتعلیق احساسی که مثلثی میان خیانت، عشق و جنایت ایجاد می‌کند، علاقه دارد.
در هر دو سریال اخیر امینی، تم پلیسی قالب داستان که وجه دراماتیک‌اش طعنه می‌زند به روابط احساسی میان شخصیت‌ها، که به گفته خود کارگردان نیز انگار بیشتر با فضای ذهنی خود نیز رابطه دارد، جلوه بیشتری دارد؛ و گواه این قضیه فیلم سینمایی «چتری برای دو نفر» است که جسارت امینی در پرداخت یک قصه معمایی در بستر خیانت سه ضلع شخصیت داستان، او را به سمت ساخت اینچنین آثار سوق داده است. اما اینکه چطور می‌شود از لحاظ محتوا و قصه امینی و تیم نویسندگان که انگار یک مهره اصلی را بر خود کم دارد، اینقدر سرسرانه و ذوق‌زده به سراغ ساخت بی‌گناهان بروند که نتیجه‌اش تا میانه‌های سریال یک سر و گردن پائین‌تر از اولین شب آرامش باشد، اولین دلیلش به همان «سینما»یی بودن اثر بر می‌گردد. قصه اصلی بی‌گناهان یک طرح چند صفحه‌ای و ایده چند خطی بسیار جذاب دارد که بدون واسطه قصه‌های فرعی خواسته یا ناخواسته، با تکیه بر جذاب بودن تم اصلی داستان، تبدیل به سریال بیست و پنج قسمتی‌ای شده است که به هیچ وجه توان یک پرواز هزار دقیقه‌ای را ندارد. بی‌گناهان می‌توانست یک فیلم سینمایی پلیسی جذاب باشد که در بازه زمانی مناسب خود به توفیقی فراتر از دیالوگ‌های بی سر و ته درون فیلم برسد. کم بودن یکی از مهره‌های تیم نویسندگان سریال اولین شب آرامش در این پروژه یعنی عباس نعمتی به نظر می‌رسد پاشنه آشیل فیلم شده است. هر چند این حکم کلی را نمی‌شود بابت یک تیم نویسنده در نظر گرفت اما سریال‌سازی به دلیل حجم بالای زمان‌های تلف شده نیاز به قصه‌های فرعی و جذابی دارد که بتواند پا به پای قصه اصلی مخاطب را درگیر کند و هر جا که مخاطب نسبت به قصه اصلی با توجه به گره‌افکنی‌ها و تعلیق‌های مورد نیاز، خسته شد، دلبند قصه‌های فرعی شود و آن‌قدر درگیر پاره کنش‌های مختلف درون قصه شود که نداند کجای فیلم و چه قسمتی از آن گذشته است.
برای یک سریال با چنین تیم حرفه‌ای و تجربه موفقی همچون اولین شب آرامش کمی‌ دور از ذهن و غیر قابل انتظار است وقتی مخاطب پای سریال می‌نشیند، از همان قسمت‌های نخستین دلزده روابط مصنوعی و رادیویی فیلم شود، و چیزی نداشته باشد که به آن دل خوش کند. این ضعف کوتاهی قصه گاهی آن‌قدر برای گروه نویسندگان آزاردهنده است که درست یازده قسمت از سریال را مقدمه‌چینی مطلبی بکنند که اساسا در همان قسمت‌های اول قابل مطرح کردن بود. اینها البته هیچکدام به تعلیق یا شخصیت‌پردازی بر نمی‌گردد. بیشتر بر می‌گردد به ذوق‌زدگی نویسنده و کارگردان اثر که ندانسته به سمت موضوعی رفته‌اند که باید برای حفظ آبرو میان شخصیت‌ها بازی‌هایی تکراری از جنس خوف، رجا، نیکی و بدی بگذارند و آن‌قدر به خورد مخاطب دیالوگ‌های پیرمرد مابانه و سبکسرانه بدهند، که حتی در روابط غیرعادی بیرونی هم نمونه‌اش وجود ندارد.
خب البته همین وجه ساده انگاری در پرداخت روایت و پر کردن دهان شخصیت‌ها از دیالوگ‌های حکیم مابانه و آینده نگرانه، بسیار به احمد امینی در خلق فضاهای ذهنی و تصویری‌اش بر اساس داشته‌هایش کمک کرده و آن‌قدر در اجرای میزانسن‌ها و دکوپاژها سخاوتمندانه نبوغ خود را خرج کرده که می‌شود درباره تک‌تک صحنه‌های فیلم صحبت کرد. توجه کنید. ما داریم درباره سریال صحبت می‌کنیم نه یک فیلم سینمایی. تحلیل صحنه‌ها و سکانس‌های کارگردانی شده درون یک سریال که باید بیشتر متکی به روایت و فهم فیلم باشد تا اضافات کارگردانی دیده نشود یک جهش برای کارگردان است و البته این بار نه دومی ‌به کمک اولی برای خلق یک شاهکار، بلکه کارگردانی دارد جور فیلمنامه بی‌بنیه و چندخطی بی‌گناهان را می‌کشد.
به عنوان مثال صحنه خاکسپاری مادر جلال در بهشت زهرا و قرار گرفتن جلال (داریوش فرهنگ) در نمایی دورتر از صحنه و در میانه دالان مقبره‌های خصوصی بهشت زهرا، آن‌قدر حرفه‌ای، جذاب و تاثیرگذار است که بی‌آنکه به محتوای چیزی که درون صحنه می‌گذرد فکر کنیم، به میزانسن سینمایی و هوشمندانه امینی آفرین می‌گوئیم یا تمام صحنه‌های دو نفره گفت‌وگو میان شخصیت‌های فیلم که آن‌قدر در تنظیم دکوپاژهای متفاوت تلاش امینی احساس می‌شود که فارغ از آنچه میان دو کاراکتر می‌گذرد تنها به رضایت دادن برای ادامه دادن قصه تک خطی سریال می‌اندیشیم. کارگردان سعی می‌کند در تمام جاهایی که فیلمنامه حرفی برای گفتن ندارد (که از قضا این فضاها بسیار زیاد و محسوس هم هستند) با ترکیب‌های خوب در نور، رنگ و دکوپاژ مخاطب را راضی کند. و الا اگر قرار باشد به تکرار مکررات یک قصه در همه احوال و دقیقه‌های فیلم گوش سپرد سرسام آور و ملال‌آور خواهد بود. به عنوان مثال چه اصراری است که بارها و بارها و به هر تمهیدی آصف کیایی با جملات تقریبا مشابه به تعریف از خانواده خود و علاقه شدید خود به خانواده‌اش و جبران گذشته تلخش داشته باشد؟ انگار فیلمنامه‌نویس به سیاق فراموش کاری حین کار، برای آنکه بیشتر از حد به مخاطبش بفهماند چیزی را از قلم نینداخته، آن‌قدر اضافه‌گویی می‌کند که حتی در شخصیت‌پردازی فیلم هم تاثیر منفی می‌گذارد. به عنوان مثال شخصیت آصف کیایی که معلوم شده در تمام جریان‌های فیلم مقصر اصلی است و بی‌شک بدطینت‌ترین فردی درون قصه است، حتی در لحظه دستگیری‌اش هم این احساس ترحم را همراه مخاطب دارد که باور کند هر آنچه تا الان گفته راست است و دروغ چیز دیگری است.
البته شاید انتخاب غلط دو بازیگر نقش محوری فیلم یا جابه‌جایی آنها در کاراکتر‌هایی که به لحاظ چهره و فیزیک صورت بیشتر به نقش مقابل شبیه هستند، در این باور بیننده بی‌تاثیر نباشد. شاید اگر مسعود کرامتی با همان حس ترحم و تحکم صحبت‌هایش در جایگاهی قرار می‌گرفت که الان داریوش فرهنگ عهده‌دار آن است و این اتفاق بالعکس برای فرهنگ می‌افتاد اتفاق بهتری می‌افتاد.
البته این روند انتخاب بازیگر در باقی کاراکترها نسبت به توانایی بالای آنها و درک متقابل‌شان نسبت به نقش کمی رنگ باخته است. فریبا کوثری و نازنین احمدی و مهدی پاکدل پارتنر‌های خوبی برای هم در موقعیت‌های دوبه دو هستند و حتی حضور کوتاه دو کارگردان نام آشنای سینمای ایران یعنی محمدعلی نجفی و همایون اسعدیان در دو نقش فرعی با توجه به خصوصیات چهره و رفتاری بسیار به باورپذیری نقش‌ها کمک کرده است. شاید بشود راجع به نورپردازی و تصویرهای خوب فیلم یا تدوین سعید شاهسواری که برخلاف نوشته‌هایش از یک پختگی خوبی برخوردار است سخن گفت، اما نکته اصلی که می‌شود از درون این مقال بیرون کشید و به کل روند سریال‌سازی تلویزیون تعمیم داد، باور ناپذیری فیلمسازان و برنامه‌سازان ما به سیاق این روند چند ساله در سینما و تلویزیون نسبت به مخاطب است که هر چقدر به تکنیکال بودن اثر دقت می‌شود به وجه جذابیت آن توجه و خردی وجود ندارد. مدت‌هاست که شبکه‌های معتبر آمریکایی، اروپایی و استرالیایی به پخش سریال‌هایی اقدام کرده‌اند که با توجه به زبان بین‌المللی آثار شیفتگان بسیاری را در داخل ایران پیدا کرده است. اگر مسئولان و دوستان این زنگ خطر را نمی‌شنوند و همچنان سیاست‌شان پایبندی بر اعتماد ساخت الگوهای تکراری است، پس ناقوس مرگ جذب مخاطب را باید جدی بگیرند. چون واقعیتش این شلوارهای وصله‌دار مدتی است به پای برنامه‌سازان ما زار می‌زند.
علی نعیمی
تیتر: عنوان داستانی نوشته رسول پرویزی
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید