جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


مدار صفر درجه بیانیه سیاسی نبود


مدار صفر درجه بیانیه سیاسی نبود
برای کسانی که فکر می کنند حرف های مهم را باید از زبان سیاستمداران بشنوند حسن فتحی مثال نقض خوبی است البته اگر حرف زدن درباره عشق، انسانیت و نوع دوستی را حرف های مهمی بدانیم؛ هنرمندی آرام و تنها که هیاهوهای درونش را با خلق شخصیت های داستانش هویت بخشیده و به نمایش گذاشته است. او توانسته در زمانه استیلای برتری طلبی ها، انسان هایی از مرام ها و مسلک های متفاوت را با یک دیده بنگرد و این نوع نگریستن را به مخاطبانش نیز بیاموزد؛ آدم هایی از تمدن های گوناگون که می توانند با هم گفت وگو کنند . حسن فتحی با زدودن غبارهای انسانیت نهفته در وجود ما نشان داد که می توان برای فلسطینی بی وطن و یهودی از وطن رانده شده (در جنگ جهانی دوم) به یکسان درد کشید. آدم های ذهن فتحی در دوره یی که هر کس مهر مرامی بر پیشانی دارد فارغ از ملیت و زبان به هم دل می بازند. در سریال مدار صفر درجه که گوشه یی از تاریخ بی امتداد ما بود چشمان ما بر زمان حالمان گشوده شد و توانستیم ببینیم آنها که می خواهند «نجات دهند» به آسانی می توانند نابود کنند. مدار صفر درجه در زمانه ما حتی اگر بد فهمیده شده باشد اثر خود را به جای گذاشته است. این سریال افراط گرایان را در آن سوی مرز ها نیز بر آشفته کرده است؛ افراط گرایانی که هر پوششی که به تن کرده باشند دشمن عشق ورزیدن آدم به آدم هستند...
▪ آیا واکنش های سیاسی به سریال مدار صفر درجه برای شما قابل پیش بینی بود؟
ـ ما ایرانی ها در مسائلی با هم اختلاف نظر داریم که در هر جامعه دیگری هم این مسائل و اختلاف نظرها وجود دارد مثلاً در جامعه فرانسه به عنوان مهد لیبرال دموکراسی ممکن است در مسائل شخصی اختلاف نظرهای شدید داشته باشند اما آنجا که پای منافع فرهنگی ملت فرانسه به میان می آید شما یک صف واحد می بینید، یک «بنیان مرصوص» و من نمی دانم چرا در ایران چنین چیزی وجود ندارد و یکی از دردها و دریغ های من به عنوان یک شهروند ایرانی همیشه این بوده است. در این کشورها گروه های سیاسی مختلفی است که در اثبات رد مواضع خود پافشاری می کنند یا در رد مواضع سیاسی رقبای خود استدلال هایی می کنند که فرآیند زندگی سیاسی چنین است. این مساله بخشی از زندگی ما ایرانی ها است. متاسفانه فکر می کنیم همه زندگی ما این است در حالی که این طرز تفکر عوارض و آفات بسیاری به همراه دارد. بخش مهمی از زندگی ما ایرانی ها، ریشه های مشترک تاریخی فرهنگی است که متعلق به همه ماست. فجایعی که در تاریخ ایران روی داده بخشی از خاطره آمیخته با رنج همه ما ایرانی هاست. مجموعه یی از خاطرات تلخ و شیرین وجود دارد که تاریخ ما ایرانی ها را می سازد. به اعتبار این تاریخ مشترک همه ما، یک من مشترک داریم و این من مشترک را گاه در این گردوغبار سیاسی که به هوا برمی خیزد گم می کنیم. چقدر خوب است که ما در دهه ۸۰ شمسی یاد بگیریم که حوزه ها را تفکیک کنیم و نقاط مشترک خود را در مسائل فرهنگی فراموش نکنیم و جهت گیری های سیاسی مان باعث نشود که به این بخش حمله کنیم.
وقتی یک خبر خوش فرهنگی می شنویم مثلاً وقتی در یک فستیوال فیلم، یک فیلم ایرانی جایزه می گیرد، مساله دیگر سیاسی نیست. مساله این است که یک انسان ایرانی به نمایندگی از طرف هنر و ادبیات ایرانی در سکوی اول یک جشنواره ایستاده. در این مساله همه ما باید احساس غرور کنیم. متاسفانه ما گرفتار وجه سیاسی زندگی امروزمان شدیم که گاه وجود برخی از ما در حد یک انسان صرفاً سیاسی تنزل پیدا می کند و انسان صرفاً سیاسی به تعبیر هربرت مارکوزه یک انسان «تک ساحتی» است و به تعبیر مرحوم شریعتی عقل صرفاً سیاسی، یک عقل تک بعدی و «الینه شده» است.
به همین دلیل در نگاه به فیلم ها و سریال ها، سوءتفاهم های شگفت آوری ایجاد می شود که برای سازنده اثر حاصلی جز تاسف و اندوه به بار نمی آورد چرا که نتیجه بی توجهی به آن «من مشترک تاریخی» و فرهنگی که ایران را از حوادث و بلایای بی شمار تاریخی حفظ کرده، است.
و امروزه اغلب رسانه ها به آن من مشترک توجهی نمی کنند و اگر ما بپذیریم که تلاش های فرهنگی و هنری که در ۳۰ ، ۴۰ سال اخیر انجام شده بخشی از تاریخ ماست، به آن به دیده احترام خواهیم نگریست ولی از آنجا که همه چیز را سیاسی می بینیم فهم چنین مساله یی دشوار می شود. وقتی به سراغ یک رمان نویس، شاعر، یا فیلمساز می رویم او را مثلاً شاعر بماهو شاعر نمی بینیم، از زاویه سلیقه سیاسی خودمان به آن نگاه می کنیم و اگر در جبهه ما باشد شعر، فیلم و رمانش در حد یک شاهکار بالا می رود و اگر نباشد مزخرف نوشته و فیلم ساخته است.
در حالی که در این حوزه اصلاً نباید سلیقه های سیاسی را وارد کرد و در قضاوت ها به شمار آورد. لذا نباید فقط سیاسی به آن نگاه کرد. مثلاً در همین سریال مدار صفر درجه، از همان روزهای اول به این کار صرفاً سیاسی نگاه کردند (من مشکلی با این مساله ندارم چون به هرحال در یک بستر سیاسی- اجتماعی این درام را خلق کردم) اما این ظرف قصه من بود، مظروف قصه عاشقانه من بود آدم هایی که در مرز میان مرگ و زندگی و امید و ناامیدی، عشق و جدایی دست و پا می زنند.
البته من صهیونیسم را یک جریان سیاسی قابل سرزنش می دانم چرا که با یک سیاست خشونت طلبانه و نژادپرستانه، مردم بی دفاع فلسطین را سال هاست از خانه های خود بیرون رانده. اما بهتر است ما همه جریان های سیاسی اطراف خود را آسیب شناسی روانی و فرهنگی هم بکنیم. مانند کاری که اریک فروم در گریز از آزادی می کند. وقتی او جنبش فاشیسم را آسیب شناسی می کند قصد او دفاع از فاشیسم نیست بلکه غرض او آسیب شناسی فاشیسم است.
▪ این مساله که در جامعه ما به همه چیز سیاسی نگریسته می شود و بسیاری از آدم های جامعه ما تک ساحتی شده اند و ما آدم ها را براساس برچسب های سیاسی شان قضاوت می کنیم، به جامعه ما تحمیل شده است چرا که سیاست در جامعه ما نقش بسیار مهمی ایفا می کند و در تمامی حوزه ها برای مردم ما قابل لمس است. اساساً فضایی غیرسیاسی برای ما متصور نیست. این خصلت تاریخی ماست، در چنین بستری شما به طرح مسائلی پرداختید که می دانستید سرنوشت محتوم آن برچسب سیاسی خوردن است و باز از میان مسائل سیاسی به موضوعی پرداختید که خیلی حساس و بااهمیت است. مساله یهود و صهیونیسم نزدیک به سه دهه است که «ویژگی» سیاست خارجی ایران به حساب می آید، ملاحظات سیاسی شما برای پرداختن به این مساله چه بود؟
ـ من اوایل سال ۲۰۰۲ میلادی تصمیم گرفتم این فیلمنامه را بنویسم. در آن زمان این بحث هایی که یکی دو سال اخیر در مورد هولوکاست و... شروع شده، اساساً مطرح نبود، بنابراین من فارغ از این بحث ها، دغدغه یی داشتم و با نوشتن مدار صفر درجه سعی کردم به دغدغه خودم پاسخ دهم.
سال ها پیش مصاحبه یی از احسان نراقی دیدم که در برابر پرسشی مبنی بر آنتی سمتیست بودن ایرانی ها گفته بود کسانی که این حرف ها را می زنند بهتر است تاریخ را ورق بزنند و ببینند در شرایطی که بسیاری از اروپایی ها شهامت دفاع از یهودیان را نداشتند ما ایرانی ها از طریق سفارتخانه هایمان جان صدها یهودی را نجات دادیم و این نکته برای من بسیار جالب بود. چندماه بعد هم کتاب معمای هویدا چاپ شد و در آن کتاب نیز به همین مساله اشاره شده بود.
من فکر کردم بی انصافی است که بخشی از ما ایرانی ها چنین قدم هایی را برای نجات جان یهودی ها از اردوگاه های مرگ نازی ها برداشته باشیم و اینک در مورد فرزندان چنین کسانی، قضاوت نادرستی وجود دارد مبنی بر اینکه اینها ضدیهود هستند.
من برای رفع این تناقض اقدام به نوشتن فیلمنامه این سریال کردم تا هم ایرانی ها و هم مخاطبان جهانی نسبت به واقعیت تاریخ درک درستی پیدا کنند. ما در طول تاریخ همواره با اقلیت های دینی با تساهل و میهمان نوازی برخورد کرده ایم. یک نمونه نسل کشی و برخورد نژادپرستانه در ایران و قتل عام آنها در تاریخ ما مشاهده نمی شود در حالی که در تاریخ برخی از کشورها می توان به چندین نمونه از این قتل عام ها اشاره کرد. اما ایرانی ها هم براساس احکام دینی و هم ویژگی تاریخی و ملی خود همواره قومی میهمان نواز بوده اند؛ ملتی که در تاریخ آن می توان به ابوالحسن خرقانی برخورد کرد، یکی از شاخصه های مکتب عرفان خراسانی. او جمله یی مشهور دارد که می تواند بیانیه اومانیسم و دموکراسی باشد آنگاه که می گوید؛ «هرکس بر این سرا وارد شد، آبش دهید، نانش دهید، از ایمانش هیچ نپرسید زیرا آن که نزد خدا به جانی ارزد نزد ابوالحسن به قطعه نانی ارزد.»
در سال ۲۰۰۲ یعنی چند سال قبل از طرح بحث هولوکاست از طرف برخی مقامات سیاسی ایران است که متعاقب آن ایرانی ها به یهودستیزی متهم شدند، در سال ۲۰۰۲ که این مساله برای شما طرح شد، یهودستیزی ما ایرانی ها محل نزاع و بحث های بین المللی نبود.
الان اوج گرفته اما اصل بحث وجود داشت. اگر بحث اش نبود که آن سوال از احسان نراقی پرسیده نمی شد که نراقی چنین جوابی به او داده باشد. از طرفی من فکر کردم که ما ایرانی ها در دو دوره برای یهودی ها منجی بوده ایم؛ یکی در دوره کوروش و دیگری در جنگ جهانی دوم. اینها مساله کمی نیست و الان به کسانی که چنین تاریخی دارند این اتهام زده می شود. نکته دیگر اینکه در بستر این وضعیت سیاسی - اجتماعی می خواستم یک درام عاشقانه خلق کنم و دو شخصیت اصلی این درام عاشقانه من یک پسر مسلمان ایرانی و یک دختر یهودی فرانسوی است و چه وضعیت مناسبی خواهد بود که از طریق نزدیک شدن این دو به هم، آن چیزی را که همواره در نیت ما ایرانی ها بوده مورد تاکید قرار دهیم؛ دعوت به نزدیک شدن انسان ها به یکدیگر، آن صلح محوری که در بطن فرهنگ ایرانی است. بنابراین در سال ۲۰۰۲ میلادی به یک قصه عاشقانه رسیدم که خود مرا به شور و شعف آورد. در زمان آقای جلوه به شبکه یک رفتم و قصه خودم را مطرح کردم و این قصه به من سفارش داده نشده بود چرا که من اساساً آدم سفارشی سازی نیستم.
من یک باوری را از دوران انقلاب هنوز حفظ کرده ام، یکسری آرمان ها هنوز در من وجود دارد، هنوز مسائلی مثل فاصله طبقاتی و فقر مرا به درد می آورد. هنوز رویای اینکه به تعبیر شاملو مردم کاردشان را فقط برای قسمت کردن نان بیرون بیاورند، در ذهن من وجود دارد. هنوز مثل تمام بچه های آن نسل معتقدم که صهیونیسم یک پدیده استعماری و غاصب بوده، یک فرقه سیاسی نژادپرست که براساس یکسری منافع مشخص امپریالیستی توسط استعمار انگلیس به وجود آمده است و یک جوری ژاندارم امپریالیسم در منطقه حساس خاورمیانه می شود.
به همین دلیل است که صهیونیست ها در سده اخیر این همه کشتار و این همه زنان و کودکان بی دفاع فلسطینی را آواره و اسیر می کنند چرا که قدرت سرمایه داری استعماری را پشت سر خودشان احساس می کنند و در این میان همه ما ایرانی ها سال هاست معتقدیم که بین یهودیت و صهیونیسم تفاوت وجود دارد.
▪ به رغم اینکه جملات اخیر شما خیلی شبیه موضع سیاستمداران و مطابق با گفتمان غالب سیاسی در ایران است اما ظاهراً ریشه این ایده های شما به سال های پیش از انقلاب برمی گردد.
ـ بله، باید بر این نکته تاکید کنم تا این سوءتفاهم که من می خواستم سفارشی کار کنم از بین برود. تمام جریانات سیاسی اپوزیسیون زمان شاه در ایران به رغم اختلافاتی که در مسائل سیاسی و ایدئولوژیک داشتند، صهیونیسم را محکوم می کردند. من ادامه همان طرز تفکر هستم. وقتی ۱۷ ، ۱۸ ساله بودم همین تفکیک را قائل بودم امروز هم که ۴۶ ساله هستم همچنان به آن معتقدم. به این معنا من در مدار صفردرجه ادامه خودم هستم، ادامه باورها و اعتقاداتی هستم که از دوره دانشجویی خودم و از زمان آمد و شد به حسینیه ارشاد پیدا کردم. این فقط اعتقاد من نبود اعتقاد همه هم نسلان من بود؛ اعتقاد سه چهار نسل ایران است. از زمانی که آن وقایع دردناک در فلسطین رخ داد.
ما ایرانی ها نه ۲۰ سال که حدود ۶۰ سال است که صهیونیسم را از یهودیت جدا کرده ایم و معتقدیم باید به سنت های ملی و مذهبی احترام گذاشت در عین حال نسبت به صهیونیسم ها موضع انتقادی داشت.
این نگرش فقط نگرش ما ایرانی ها نیست. بسیاری از انقلابیون و آزادیخواهان جهان در اروپا و امریکا، روشنفکران مشهوری مثل نوام چامسکی، در زمره سرسخت ترین منتقدان صهیونیسم هستند بنابراین در مدار صفر درجه تمایز و تفکیکی ارائه داده می شود که اصلاً نگاه ایرانی و منطقه یی نیست؛ نگاهی است که بسیاری از جهانیان در این نگاه سهیم هستند.
▪ این موضوع محل پرسش من است. در همان دوره یی که سریال شما جریان دارد، زمانی است که براساس تمایلات رضاشاه به آلمان هیتلری، در روزنامه های آن زمان همه حرف از خون پاک آریایی و نژاد خالص ایرانی می زنند و درست در این زمان خیل عظیمی از یهودیان از ایران به فلسطین و کشورهای غربی مهاجرت می کنند، البته آنتی سمتیسم در ایران به هیچ وجه با غرب قابل مقایسه نیست اما قابل چشم پوشی هم نیست.
ـ و به همین دلیل است که شخصیت های قصه من، اصلاً سیاه و سفید نیستند و من در عین احترام عمیق و عاشقانه یی که به فرهنگ و تاریخ خودم دارم در مدار صفردرجه نگاه شوونیستی ندارم. شما در مدار صفردرجه می بینید که ایرانی به شدت از نازی ها متنفر است. ایرانی را می بینید که به نازی ها سمپاتی نشان می دهد.
من سعی کردم خیلی منصفانه آن دوره را ببینم. علاوه بر این یک گروه ایرانی می بینید که روی موج آب حرکت می کنند یعنی وقتی آلمان ها در قدرتند طرف آلمان ها می ایستند و وقتی فکر می کنند موازنه قدرت در حال عوض شدن است به سمت متفقین سوگیری می کنند. (جهانگیرخان همایون پناه)
این اتفاقی است که برای برخی رجل سیاسی آن دوره هم به واقع افتاد اما من اخلاقاً خودم را مجاز نمی دانم که بخواهم اسم های مستند را به کار ببرم. همه اسامی و شخصیت ها تخیلی است. سعی کردم از طریق شخصیت هایی که با تخیل خودم آفریدم، به فرآیندهای سیاسی آن دوره بپردازم. بنابراین در عین حال که در این سریال صهیونیسم نقد می شود و از عمل شجاعانه برخی ایرانی ها در نجات جان یهودی تقدیر می شود، یک نقد درونی هم در فیلم می بینید. آن هم دلیل دارد چرا که جامعه یی می تواند خوب زندگی کند که بتواند خود را خوب نقد کند و معنای تمایل یک انسان به کشور و تاریخ کشورش این نیست که کلیت فرهنگ و آداب و رسوم کشورش را دربست قبول کند. کسی که به کشور و تاریخش علاقه مند است باید یاد بگیرد تاریخ خودش را نقد کند و عناصر آزاردهنده تاریخ خودش را کشف کند، سره و ناسره را در این رویکرد منتقدانه تاریخی بیرون بیاورد. و من در دیالوگ های «حبیب پارسا» این مساله را مطرح کردم که نقد فله یی گذشته چیز خوبی نیست چرا که سر از فکلیسم درمی آورد و تایید فله یی گذشته هم سر از املیسم درمی آورد و فکلیسم و املیسم دو گرایش اجتماعی و سیاسی در تاریخ ما بودند که صدمات بسیاری به جامعه ما زدند. نگاه مبتنی بر تعادل و توازن نگاهی است که براساس نقد علمی تاریخ خودش را کند و کاو کند. بنابراین من در حد بضاعت قصه سعی کردم جانبدارانه و یکطرفه نبینم؛ آن چیزی که جامعه شناسی امروز و علوم انسانی اجتماعی امروز به ما توصیه می کند که در قضاوت هایمان «قاعده نسبیت» را فراموش نکنیم و من تا حدودی سعی کردم این نسبیت را رعایت کنم به همین دلیل شخصیت های سریال من خاکستری اند نه سیاهند نه سفید.
▪ در مورد ایرانی ها همانطور که گفتید می توان طیفی از واکنش ها را برشمرد اما برای یهودی ها نیز می توان قائل به تمایز میان یهودیت و صهیونیسم بود، به طوری که مثلاً صهیونیست ها یک خاخام یهودی را به قتل برسانند یا اینکه در تمام دوران پهلوی برای یهودیان تفکیک میان صهیونیسم و یهودیت مطرح نبوده است؟
ـ کتاب هایی در این زمینه وجود دارد و جالب اینکه خیلی از آنها توسط روشنفکران یهودی منتقد صهیونیسم به نگارش درآمده است. در بسیاری از این کتاب ها اشاراتی وجود دارد مبنی بر اینکه در پاره یی موارد حتی این افراد تهدید به مرگ شدند. شما دقت کنید سال ۱۹۱۹ جنگ جهانی اول با پیروزی فرانسه و انگلیس و شکست سنگین عثمانی ها به پایان می رسد.
سال ۱۹۱۷ در مجلس عوام انگلیس اعلامیه یی تصویب می شود به نام اعلامیه بالفور، که در واقع شروع این فاجعه تاریخی در فلسطین همین اعلامیه است. در این اعلامیه وزیر خارجه انگلیس به یک خانواده متنفذ یهودی اعلام می کند که مجلس عوام انگلستان با تاسیس یک کشور یهودی در فلسطین موافق است.
در ۱۹۱۹، یهودیان طرفدار تشکیل اسرائیل خواستار تحقق این وعده می شوند. در سایه حکومت انگلیس در منطقه شامات، آژانس یهود تشویق و ترغیب یهودیان برای مهاجرت به فلسطین را آغاز می کند. جواهر لعل نهرو در نامه هایی که به دخترش نوشته (کتاب نگاهی به تاریخ جهان)، راجع به این سال ها شرح مبسوطی داده که چگونه فلسطینی ها با انگلیسی ها وارد جنگ می شوند تا استقلال خود را به دست آورند و در این میان صهیونیست ها با انگلیسی ها همکاری می کردند.
در این فاصله مهاجرت یهودیان شروع شده اما طبق آماری که وجود دارد کل تلاش های صهیونیست ها منجر به مهاجرت ۱۰ درصد یهودیان اروپایی به فلسطین شد، چرا که آنها در کشورهای اروپایی سال ها بود که زندگی می کردند. کسی هم کاری به آنها نداشت. آنها خود را شهروند همان مملکتی می دانستند که در آن زندگی می کردند. یهودی بودن آنها حس ناسیونالیستی آنها را از بین نبرده بود و یهودیانی که بعدها در اروپا مورد تعرض فاشیست ها قرار گرفتند یهودیانی بودند که دعوت آژانس یهود برای مهاجرت را لبیک نگفته بودند.
آنها در کشورهای خودشان ماندند و نازی ها به سراغ آنها رفتند و آنها را روانه اردوگاه کار اجباری کردند. یهودیانی که صهیونیست نبودند و شما از هر موضعی که به تاریخ نگاه کنی باید به این یهودی ها احترام بگذاری و در اسنادی که روژه گارودی منتشر کرده، به سندی اشاره کرده که نامه نگاری بین دو تن از مسوولان حکومت هیتلر بوده، در این نامه گفته می شود که ما در آلمان با دو گروه یهودی روبه رو هستیم؛ یکی یهودیان صهیونیست که طرفدار رفتن به فلسطین هستند و دیگری یهودیان طرفدار برابری نژادی. دعای خیر ما بدرقه راه گروه اول که می خواهند از آلمان بروند، مشکل ما با این یهودیان گروه دوم است و قربانیان نازی ها هم همین دسته بودند و نگاهی که من در سریالم دارم حس همدردی به همین دسته است.
▪ این نکته که نازی ها دعای خیرشان را بدرقه راه صهیونیست های طرفدار ترک آلمان کردند چگونه به همدستی صهیونیست ها و نازی ها ارتباط پیدا می کند؟ آیا صهیونیست ها برای اینکه بر هم نژادهایشان فشار وارد شود که به فلسطین مهاجرت کنند به رفتن آنها به اردوگاه های کار اجباری و مرگ اسفناک آنها در آنجا رضایت دادند و حتی با نازی ها همکاری کردند؟
ـ اسنادی که روژه گارودی ارائه کرده مربوط به قبل از شروع جنگ است نه وسط جنگ جهانی دوم. درست آن زمان که حزب ناسیونال سوسیال آلمان قدرت می گیرد با شعارهای مشخص نسبت به یهودی ها موضع می گیرد. ولی در بدو امر کشورهای اروپایی از حزب هیتلر حمایت کردند چرا که آن را چماقی بر سر کمونیست ها می دانستند اما خود این فاشیسم به یک باره تبدیل به هیولایی شد که برای همه خطرآفرین شد. در این شرایط مساله صهیونیست ها چه بود؟ تاسیس کشوری در فلسطین، بنابراین از هر امکانی که بتواند آنها را یک قدم به هدفشان نزدیک کند استفاده می کردند. در مقطعی گروهی از اینها مخصوصاً فدراسیون یهودیان آلمان بر اساس اسنادی که در کتاب گارودی ارائه شده احساس کردند گویا فاشیست ها قرار است به قدرت شماره اول اروپا تبدیل شوند و بد نیست با اینها وارد معامله شوند و اینها را متقاعد کنند که با تاسیس یک کشور یهودی در فلسطین موافقت کنند و نهایتاً دیدند از این جوی که نازی ها راه انداخته اند دچار وحشت می شوند و به درخواست آژانس یهود مبنی بر مهاجرت به فلسطین تن می دهند و هر دو جریان تمایلات نژادپرستانه داشتند. تلاشی که فاشیست ها شروع کردند در نهایت به نفع صهیونیست ها بود.▪ قضیه صهیونیست ها و ارتباط آنها با نازی ها خیلی قضیه پیچیده یی است و رسیدن به یک پاسخ نهایی در این عرصه خیلی دشوار است، شما در این عرصه عمدتاً به اسناد روژه گارودی استناد می کنید در حالی که گارودی محققی است در میان صدها محقق دیگر که نظرات او را ابطال کرده اند. می خواهم بدانم آقای فتحی با تاکیدی که بر نسبی گرایی دارد و در سریالش آدم ها خاکستری اند، کجا به نقطه یقین رسید و درباره یک مساله پیچیده، در یک نقطه خاص ایستاد و روژه گارودی را به تمامی پذیرفت؟
ـ پذیرش روژه گارودی برای من، ادامه باورهای جوانی من بود. اعتقاداتی که من از روزگار جوانی حفظ کردم راجع به اینکه صهیونیست ها یک جریان زورگوی متجاوز هستند. کتاب های گارودی در کنار دانسته های من مبنی بر اینکه یهودیان برای ایجاد جو ارعاب حتی اقدام به آتش زدن کنیسه های هم مسلکان خود می کنند کاملاً قابل باور بود و آن اسناد را گارودی از خود روشنفکران یهودی گرفته بود. آنها را پیدا نکرده بود یا از کتابخانه ها جمع آوری نکرده بود. اساساً در نقد صهیونیسم سهم روشنفکران یهودی منتقد صهیونیسم را نباید نادیده گرفت. روژه گارودی هم بر مبنای این تحقیقات کتابش را نوشته. این به عنوان یک واقعیت تاریخی، کمک ایرانی ها برای نجات جان یهودی ها واقعیت دیگری است؛ اینکه در طول فاصله جنگ جهانی اول و دوم آژانس یهود فقط موفق به جذب ۱۰ درصد یهودیان اروپا شده، گروه های نظامی که صهیونیست ها در فلسطین ایجاد کردند و... وقتی در کنار هم چیده شدند به بستر سیاسی - اجتماعی قصه خودم رسیدم. خب با کنار هم قرار دادن اینها من قرار بود چه چیزی را مطرح کنم؟ اینکه یهودی ها با صهیونیست ها فرق دارند؟ این نکته را ۴۰ ، ۵۰ سال است ایرانی ها به آن معتقدند. چیزی که برای من تازگی داشت این بود که احساس کردم در این بستر دعوت به گفت وگویی قابل طرح است؛ گفت وگوی میان حافظه و تاریخ. سوال من در مدار صفر درجه این بود که در گفت وگوی میان حافظه و تاریخ چه کار باید بکنیم که در مواجهه با وقایع تاریخی به نگاه مشترک برسیم، رنج و درد و عذاب انسان فلسطینی آواره را در این گفت وگو بین همه ادیان به بحث بگذاریم و در نتیجه این بحث مسلمان، یهودی، مسیحی، بودایی، دگراندیش لائیک، همه نسبت به آن رنج و درد و بلاهایی که از سال ۱۹۴۸ به بعد بر سر فلسطینی ها آمد، به یک درک مشترک برسند و درک مشترک نتیجه نزدیک شدن نگاه ها به هم است. حافظه ها باید به هم نزدیک شود. همینطور رنج و درد صدها خانواده یهودی که روانه اردوگاه های کار اجباری آشویتس و رافائو و... شدند نیز محتاج رسیدن به چنین نگاهی است. مثل خود یهودی ها آن درد را بفهمیم. به همان اندازه که یک یهودی می فهمد و اندوهگین می شود یک مسیحی، یک بودایی و یک لائیک هم آن درد را بفهمد و اندوهگین شود. تا زمانی که این اتفاق نیفتد جهان ما رنگ صلح و همزیستی مسالمت آمیز را به خودش نخواهد دید. همچنان جنگ ها و اشغالگری ها و مسابقه های ابلهانه تسلیحاتی ادامه پیدا خواهد کرد و همچنان سوءتفاهم و شک و بی اعتمادی مشخصه اصلی جهان ما خواهد بود. تنها راه نجات پیدا کردن از برزخی که جهان امروز ما بدان مبتلاست این است که حافظه و تاریخ در یک مواجهه رسمی به گفت وگو با یکدیگر بنشینند. تاریخ به عنوان یک امر واحد در برابر حافظه به مثابه یک امر متکثر. و روی آن اتفاق واحد آن قدر حرف بزنیم که آن خاطره های متکثر و متفاوت کم کم به هم نزدیک شود و به یک نگاه واحد در مورد یک اتفاق تاریخی به اسم ظلم و ستم بر مردم فلسطین برسیم. به یک واقعه تلخ و دردناک تاریخی یعنی رفتن هزاران خانواده یهودی به اردوگاه های مرگ نازی ها برسیم. در این رهگذر است که یک عرب فلسطینی می تواند رنج آن یهودی ها را با تمام وجود درک کند و انسان های یهودی، مسیحی و غیرمسلمان ها می توانند رنج و درد آوارگی و تحقیر و ظلم و ستم را که به عرب فلسطینی شده و آنها را از خانه و کاشانه شان بیرون رانده درک کند و این گفت وگوی حافظه و تاریخ می تواند در یک روزنامه، در یک سینما و در بستر گفت وگوی تمدن ها باشد. من هم در سریال خودم و در حد بضاعت قصه ام سعی کرده ام به این گفت وگو بپردازم. در واقع از یک منظر من ۳۰ ، ۴۰ شخصیت دارم که قصه یی را جلو می برند اما از این منظر که برایتان گفتم من تنها دو شخصیت دارم در این سریال؛ یکی تاریخ است دیگری حافظه. حافظه ایرانی مسلمان، یهودی صهیونیست، یهودی غیرصهیونیست، عاشق شکست خورده، مسیحی هر کدام از منظری به آن تاریخ واحد می نگرد. این بحث اساسی فیلم من بود و من خیلی امیدوار بودم که به درستی فهمیده شود. اگر از این منظر مدار صفر درجه را نگاه کنید، می بینید که مدار صفر درجه اصلاً بیانیه سیاسی نیست، اصلاً شعار سیاسی علیه کسی یا چیزی نیست. مدار صفر درجه از این منظر بیان یک درد مشترک است. بیان یک پیشنهاد است برای امکان همدلی و تفاهم بین نژادها و فرهنگ های متفاوت.
▪ و شما هم در این سریال به طرز شگفت آوری به این مساله وفادار مانده اید یعنی بازیگرهای شما از ملیت های مختلفی هستند و تخیل شما انسان هایی را خلق می کند که پروژه گفت وگوی حافظه و تاریخ را جلو می برند و دلیل اینکه این سریال مخاطب جهانی پیدا می کند همین است. و این فیلم تبدیل به جایگاهی می شود که سیاست در مقابل هنر سر تعظیم فرو می آورد و شما به عنوان یک هنرمند بحث هایی را مطرح می کنید که سیاستمداران سال هاست قادر به طرح و نهادینه کردن آن نیستند. تاثیری که این فیلم در همدلی کردن همزمان با فلسطینی ها، یهودی ها، اسلامگراها و... می گذارد مثال زدنی است.
ـ من فکر می کنم این سیاستمداران نیستند که قرار است دنیا را نجات بدهند، اگر قرار بود نجات دهند زندگی به اندازه کافی این فرصت را دراختیار آنها گذاشته، در واقع این اهالی فرهنگ و هنرند که می توانند جهان را از وضعیت برزخی فعلی نجات دهند.
▪ با توجه به مرزبندی جدی سریال شما با گفتمان حاکم، مشکل ممیزی برای این سریال پیش نیامد؟
ـ من روز اول قراری را تعیین کردم و گفتم من به تعهدات خودم پایبند خواهم بود و شما هم به تعهدات خودتان. من داستان فیلمنامه ام را شرح داده ام و به فیلمنامه اولیه هم چیزی اضافه نکردم. همواره تعاملم را با دیگران بر مبنای صداقت گذاشتم. خیلی صادقانه قصه خودم را بیان کردم و چیزی را پنهان نکردم. در هیچ یک از کارهایم سکانسی اضافه نکردم و به تعداد دو برابر کارهایی که ساخته ام کارهایی بوده که رد شده است، چرا که من معتقدم آنچه در انتهای مسیر زندگی برای ما باقی می ماند خیلی مهم است. هر کسی باید بتواند برای لحظاتی که از فرزندان و خانواده خود دریغ می کند و به کاری می پردازد پاسخی درخور داشته باشد. من باید بتوانم به فرزندانم بگویم که در تمام این لحظات کارهایی ساخته ام که با تمام وجود به آنها اعتقاد داشته ام. این تنها توصیفی است که می تواند آنها را متقاعد کند. در این سال ها من کاری را که با اعتقاداتم سر سازگاری نداشته نساخته ام و بعد از این هم نخواهم ساخت. به رغم کارهایی که با پیشنهادهای بسیار وسوسه کننده به من پیشنهاد شده.
▪ و جواب سوال من، آیا بخش هایی از این سریال سانسور شد؟
ـ بله من اعتراض کتبی کردم. در مقطعی بخش هایی از دیالوگ ها سانسور شد و هم من و هم تهیه کننده در برابر آن ایستادیم. اینجا لازم است از تهیه کننده این سریال هم تشکر کنم.
▪ چه بخش هایی؟
ـ بخش هایی که روابط عاشقانه مطرح بود، جاهایی که زینت الملوک با شوهرش مساله داشت.
▪ بخش های مربوط به هولوکاست چطور؟
ـ خیر، با این بخش ها مساله نداشتیم. واقعیت امر این است که درباره بحث هایی که امروز می شود یک دیدگاه غالب وجود ندارد، الان در مورد مساله هولوکاست ده ها دیدگاه در جامعه ما وجود دارد. من واقعیت های تاریخی را کنار هم گذاشتم. همانطور که تاریخ می گوید صهیونیست ها غاصب بوده اند و سرزمین فلسطینی ها را اشغال کرده اند، همانطور که نازی ها در مقطعی نظر مثبتی نسبت به صهیونیست ها داشته اند به همان صورت، اسنادی هم هست که بسیاری از یهودی ها توسط نازی ها به فجیع ترین شکل روانه اردوگاه های کار اجباری شدند. اگر قرار است تمام مستندات گفته شود باید همه آن گفته شود و نشانه استقلال نظر من، دقیقاً همین است. من گزینشی عمل نکردم.
▪ آیا تصویری که از چپ ها در این سریال نشان داده می شود بر اساس اعتقادات شما شکل گرفته؛ تصویری به شدت وابسته و ایدئولوژیک از حزب توده در دهه ۲۰ شمسی؟
ـ در آن مقطع تاریخی نماینده چپ در ایران به طور مشخص حزب توده است. راجع به این جریان خود کادرهای بلندمرتبه حزب توده خیلی حرف ها زدند که اصلاً بحث من نبوده، من شخصیتی به اسم تقی داشتم که در خلأ نمی توانستم آن را نشان دهم. یک بچه جنوب شهری در فقر و درد و محرومیت بزرگ شده، زندگی تلخی داشته و تمایلات چپ دارد. من در این قصه اصلاً با دیدگاه های فلسفی - ایدئولوژیک تقی کاری ندارم. هیچ جا درباره دیدگاه های فلسفه ماتریالیسم و کمونیستی و تفاوت آن با دیدگاه های دینی بحث نشده است. اینها موضوع بحث من نبود. من انسانی می دیدم که گرفتار فقر و محرومیت بوده، برادرش در زندان رضاشاه کشته شده، بعد از آن خودش روانه زندان می شود و پاهایش فلج می شود، انسانی که از یک طرف قابل احترام است از یک طرف احساسش این است که حزب توده می تواند آرزوهای او را که نجات جامعه از فقر و مصیبت است، تحقق بخشد.
▪ و شمار این تقی ها در سراسر آن دوره بسیار است.
ـ من هم همین را می خواستم بگویم، از این منظر تقی مظهر صدها جوان، صدها روشنفکر، صدها دانشجو، صدها انسان معصوم و باانگیزه مثبت و پاک و سالمی است که در نسبت با بعضی جریان های سیاسی در آن مقطع قرار گرفته و فکر می کرده از آن طریق به آرمان های خودش می رسد. این یک وجه قضیه است. یک وجه دیگر قضیه این است که تقی به جریانی پیوند می خورد به اسم حزب توده و امروز این حرف تازه یی نیست که تراژدی بزرگ این حزب این بود که به عنوان زائده سیاست خارجی شوروی در ایران عمل کرد، گویی شعبه یی از وزارت خارجه شوروی در ایران بود و اوج این وابستگی آن تظاهراتی است که برای واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی برگزار شد که امروز بسیاری از طرفداران قدیمی حزب توده که دیگر با آن حزب خداحافظی کرده اند از آن به عنوان یک خاطره تلخ یاد می کنند. تظاهراتی که می گویند جلال آل احمد هم در آن حضور داشت و آنچنان از اینکه در پناه سرنیزه سربازان روسی که خیابان نادری را احاطه کرده بودند راهپیمایی می کند احساس شرم کرد که آرم انتظامات راهپیمایی که بر بازویش بود را پاره و برای همیشه با حزب توده خداحافظی کرد. همانطور که می دانید در آن زمان جریانی به اسم جریان سوم به رهبری خلیل ملکی از حزب توده انشعاب کرد و من تقی را در همین ها می دیدم، در خلیل ملکی و آل احمد به عنوان انسان های صادقی که با آرزوهای نجیب به یک حزب پیوسته بودند اما این حزب در عمل به ورطه وابستگی به قدرتی غلتید که ایران را اشغال کرده بود. این بخش برای من قابل نقد بود. وگرنه من به سایر جنبه های فکری و سیاسی تقی نپرداختم. فکر کردم اصلاً چرا باید بپردازم. مگر مشکل من این است که چه کسی چگونه فکر می کند؟ مساله من اصلاً این نیست. من معتقدم هر کس آزاد است به آن چیزی که دوست دارد فکر کند وبه عنوان هنرمندی که این اعتقاد را دارم اصلاً حق نداشتم به دیدگاه های فکری تقی نزدیک شوم.
در «مدار صفر درجه» حسن فتحی نشان می دهد که در جنگ هنر و سیاست - اگر جنگی در کار باشد- هنر بر سیاست پیروز می شود؛ نکته یی که شاید در نقدها و جنگ رسانه ها کمتر به آن پرداخته شد و سیاست مبنای بیشتر نقدها شد. گرچه خودش بارها گفته است که در مدار صفر درجه داستان یک عشق را در کادری تاریخی روایت می کند و «عشق» و «صلح» مفهوم اصلی این داستان بوده است. «مدار صفر درجه» نمادی از اعتقادات، باورها، آرمان ها و آرزوهای حسن فتحی است. با آدم های خاکستری و باورهایی که در زمستان سرد و بر بستر تراژدی های بی انتها شکل می گیرد. حسن فتحی در «مدار صفر درجه» نوعی داستان گویی متفاوت و به تبع آن دیالوگ نویسی متفاوتی را تجربه می کند که منتقدان بسیار با عنوان یکدست نبودن دیالوگ ها و داستان از آن گفته اند. و راوی «مدار صفر درجه» و «میوه ممنوعه» - پرمخاطب ترین سریال های اخیر- آن را برنتابیدن ایده نو می دانند. و «مدار صفر درجه» را به گونه «هزار و یک شب»ی با چندین قصه و شخصیت فرعی جذاب روایت می کند. فرمی که با جذابیت این قصه ها برای مخاطب گویی به بار نشسته است. و حسن فتحی در نقش یک مولف، تاریخ را بر بستر تراژدی های تاریخی روایت می کند. تسلسل تراژدی های فردی - آدم های داستان- در کادری تاریخی و بر بستری سیاسی، دامنه گسترده این تراژدی ها را تا به امروز می کشاند. و پایان بخش آن وصال در زمستان به تعبیر فتحی نمادی از زندگی ما در دنیای سرد و منجمد امروز است.
▪ در «مدار صفر درجه» شما جدای از مطرح کردن پرسش بین حافظه و تاریخ تا حدودی به آن پاسخ می دهید یا حداقل راهکاری برای این گفتمان پیشنهاد می کنید و به اعتقاد من در نهایت هنر، انسانیت و در مفهومی بالاتر عشق را برتر از هر چیز و پیروز بر هر چیز چون سیاست می دانید.
ـ دقیقاً، من فکر می کنم این سیاستمداران نیستند که قرار است جهان را نجات دهند چه آنکه اگر قرار بود نجات بدهند زندگی به اندازه کافی این فرصت را در این هزار سال دراختیارشان گذاشته بود. در واقع اهالی فرهنگ و هنر از تمام ملیت ها هستند که می توانند جهان را از این وضعیت برزخی که اکنون گرفتارش است نجات بدهند.
▪ و ما مصداق این برتری یا پیروزی هنر بر سیاست را در همان سکانس های ابتدایی سریال در کلاس فلسفه دانشگاه می بینیم. آدم ها اینجا در سیاست نمی توانند به زبان مشترکی برسند اما در مفاهیم فرهنگی، فلسفه، تاریخ و در نهایت شعر به زبان مشترک می رسند و حتی جرقه یک عشق را می بینیم.
ـ دقیقاً. و متاسفانه بسیاری از آن سکانس کلاس فلسفه در دانشگاه پاریس غافل شده اند. به رغم اینکه این سکانس ها بسیار کلیدی بود و بسیاری از منتقدان به راحتی از آن گذشتند و حتی آن را سکانس هایی خسته کننده دانستند و اگر بگویم سکانس های کلاس های دانشگاه برای من سمبلی از تمام جهان بود ابداً اغراق نمی کنم. وقتی این سکانس ها را فیلمبرداری می کردیم فرض من بر این بود که نمایندگانی از تمام دنیا در این کلاس ها نشسته اند. زمانی که از سیاست می گفتند همه با هم اختلاف نظر داشتند و به جان هم می افتادند و هر کدام از زاویه دیدی که موضوعی را مطرح می کرد خود را در استدلال سیاسی اش محق می دانست اما جایی که بحث های سیاسی کمرنگ تر شد و وارد بحث فرهنگ و هنر و تاریخ، ادبیات، نمایش، شکسپیر و ملاصدرای شیرازی، عین القضات همدانی، اسپینوزا، شعر و رمان شدند کم کم به هم نزدیک شدند تا جایی که حالا این آدم هایی که ابتدای کلاس از نظر سیاسی در جبهه های مختلف بودند، با همدلی که در عرصه فرهنگ و هنر یافتند، در سیاست هم آنها را به یک جبهه واحد ضدفاشیستی رساند. بنابراین اصلاً بحث من این نیست که باید سیاست را کنار بگذاریم، ضدسیاست و سیاست زدایی و بحث هایی از این دست. بحث این است که هر چیز باید در جای خود و اندازه خودش قرار بگیرد.
وگرنه «سیاست» در تعریف ساده ابزاری است برای تنظیم روابط و برنامه ریزی اجتماعی جامعه در درون خودش و در نسبت با جوامع دیگر و در جای خودش ضرورت خاص خود را دارد و مردان سیاست هم می توانند در جای خود انسان های بسیار مهم، تاثیرگذار و سرنوشت سازی باشند. اما ما امروز در جهانی زندگی می کنیم که سیاست ها متشتت است و هر گروه سیاسی هم به خود حق می دهد که فکر کند برترین نگاه سیاسی را دارد. و این بازی به اعتقاد من هیچ برنده یی ندارد و «این قافله تا به حشر لنگ است». هر گروه در این میان زورش بیشتر بود یا اسلحه و پول بیشتری داشت شاید امتیازهای بیشتری به دست می آورد و ما عین این وضعیت را در کلاس فلسفه داشتیم اما زمانی که پای فرهنگ و هنر و ادبیات، درام، فلسفه و تاریخ به میان آمد همه چیز تغییر کرد. استاد «شاندل» در این کلاس نقش بسیار کلیدی و متعادلی را ایفا می کرد. واژه «شاندل» در زبان فرانسه به معنای شمع است و من آن را بسیار آگاهانه انتخاب کردم. شمعی که در این تاریکی به اندیشه های تعصب آمیزی که هر یک از این دانشجویان دارند، یک روشنایی می دهد که آنها در پرتو آن حقایق دیگری را هم ببینند و از آن بگویند. زمانی که حبیب پارسا شعر معروف «پل الوار» - در ستایش عشق - را برای پسر آلمانی و نامزد فرانسوی اش که در حال گلایه و قهر بودند خواند بیش از آنکه این شعر مرا به هیجان بیاورد حرکت هماهنگ دانشجویان پس از این شعر بود که اشک مرا سر صحنه درآورد. آن زمان که تمام دانشجویانی که تا دیروز با هم مخالف بودند، تبدیل شدند به یک «تحسین» و همه با هم در ستایش صلح و عشق و دوستی دست زدند شوری را دیدیم و آرزوی اینکه جهان ما روزی تبدیل به این کلاس شود. جهانی که در ستایش عشق و صلح و دوستی هم صدا و همدل شود. دنیایی که من به عنوان یک هنرمند آرزوی آن را دارم. آنها در نهایت در برابر فاشیسم به عنوان پدیده یی که حیات صلح، عشق، خوشبختی و شادی را تهدید می کند همه یکصدا شدند.
▪ و زمانی که آن افسر نازی پرسید آیا در کلاس شما فرد یهودی وجود دارد همه سکوت کردند...
ـ و این سکوت از زیباترین سکوت های شاید تاریخ سینما و سریال سازی بود و این سکوت یک جور احترام به انسان ها، احترام به آزادی، همزیستی و همنوعی انسانی بود و همه حالا به یک نقطه رسیدند و واسطه هنر و ادبیات و فرهنگ بود. بنابراین من بخشی از نگرش و جهان بینی و آرزوها و رویاهایم را به طور فشرده در این پارت و سکانس های مربوط به کلاس های فلسفه دانشگاه پاریس مطرح کردم.
▪ و در نهایت در سکانس پایانی...
ـ که بعد از گذشت بیست، سی سال به هم می رسند، شکسته شدند، زمستان است، سرد و سخت و سرما به گونه یی تمثیلی از جهان امروز است. جهان یخی و سردی که همه در آن سر درگریبان خود فرو برده اند. در این سکانس ها شعر زمستان اخوان ثالث هم مدام در ذهن من تداعی می شد. و زمانی که هر دو به سوی هم می دوند چیزی را پرتاب می کنند. سارا چترش را پرت می کند و حبیب پارسا عصایش را و این عصا و چتر به طور نمادین به عنوان چیزی است که هر انسانی برای نوعی احساس امنیت از آن استفاده می کند و حالا امنیت بزرگتری وجود دارد که برای رسیدن به آن باید از امنیت های کوچکتر بگذری و دویدن این گونه آنها برای من نماد و آرزوی زمانی بود که فرهنگ ها، تمدن ها و نژادها به سوی هم بدوند و در این زمستان سرد زمین یکدیگر را در آغوش بکشند.
▪ بیشتر آدم های «مدار صفر درجه» خاکستری اند، حتی مخاطب در جایی از داستان که «تئودور آستروک» عموی سارا - که شاید منفورترین آدم این داستان باشد - از عشق قدیمی و طردش با عنوان فردی از قوم نفرین شده و بی سرزمین یاد می کند با او احساس همدردی دارد. اما شاید در میان این آدم های خاکستری و با توجه به «نسبی گرایی» که شما به آن اعتقاد دارید و سعی داشتید در سریال آن را نمایش دهید، «حبیب پارسا» شخصیت اصلی داستان بسیار سفید و آرمانی است حتی شخصیت سارا هم که دیگر شخصیت اصلی داستان است با شک به عشق حبیب دچار آسیب می شود و خاکستری. گرچه به نظر می رسد حبیب با بازی درخشان شهاب حسینی باورپذیر بوده است.
ـ شاید. البته من برای شخصیت حبیب پارسا دو نقطه آسیب گذاشته بودم؛ یکی زمانی که برای رفع مشکل روزنامه سراغ «نیگرا مکوک» نماینده فرهنگی امریکا در ایران می رود. آن طور که دکتر عباس میلانی در کتاب «معمای هویدا» نوشته است در مقطعی که امریکایی ها وارد ایران می شوند این خانم - علاقه مند به فرهنگ و ادبیات ایران - به تعبیر دکتر عباس میلانی تا مقطعی ضابط فرهنگی در ایران می شود و آدم بسیار متنفذی بوده است و حبیب به توصیه اردشیر سراغ او می رود و در این حرکت پارسا اشتباهی وجود دارد که البته خودش به آن پی می برد.
▪ اما حتی همان لحظه متفاوت از اشغالگران و در راستای تفکر گفت وگو با فرهنگ ها و... سراغ او می رود...
ـ و با پرسش او که اگر اعتقاد داری من اشغالگرم چرا خودت از من کمک می خواهی؟ همانجا پارسا به اشتباهش پی می برد و خطای تراژیک دوم پارسا استفاده از محسن و اطلاعاتش از اوست که مسوول ممیزی اداره انتشارات بود. برای حل مشکل اش از این امتیاز استفاده کرد و محسن حق السکوت می دهد. و اینجا تغییر دیدگاه محسن در چند دقیقه یک فانتزی را شکل می دهد چرا که از این دست آدم ها در زندگی مان بسیار داریم.
▪ اما پارسا در هر شرایطی آرمانی است چرا که حبیب پارسا در نهایت یک شخص رمانتیک است. اما در شرایطی در عقلانیت کامل در لحظه یی مشکلی را حل می کند که سیاستمدار کاردانی چون «سرگرد فتاحی» از حل آن عاجز است و شاید از پارسا شخصیتی بیش از حد آرمانی را به نمایش می گذارد.
ـ بله اما حبیب پارسا در میانه داستان زمانی که تجربیاتی چون جنگ، بازجویی، اعدام دوستان و حتی مشارکت سیاسی را پشت سر گذاشته تا حدودی به بلوغ سیاسی اجتماعی رسیده و بسیار زمان داشته تا در سلول اش بنشیند و به ظرفیت و حقایق این اتفاقات فکر کند. پس عقلانی بودن این حبیب پارسا و دادن چنین پیشنهادی به سرگرد کارکشته که در حال عمل و پراتیک است باورپذیر است. البته من یادم هست که فیلمنامه را نوشته بودم و قبل از فیلمبرداری در تمرین های یک ماهه با شهاب حسینی که کار می کردم مدام نگران همین سفید بودن شخصیت پارسا بودم و حتی به شهاب گفتم که به آن فکر کند و خودم هم از این آسیب ترس داشتم. اما نکته یی در این داستان بود که من بسیار تحت الشعاع آن بودم. اینکه حبیب پارسا برای من تنها نماینده یک انسان نبود، برای من نماینده یک معصومیتی بود که در این فضای زمخت و خشن مانند گلی خوشبو و خوشرنگ در پیاده رو افتاده و بسیاری بی توجه و با توجه، بی دلیل و با دلیل از روی آن رد می شوند و آن را لگد می کند.
حبیب اصلاً آدم سیاسی نیست اتفاقاً اهل فرهنگ و هنر است و جرم و تراژدی زندگی پارسا این است که عاشق است.
▪ ولی در سیاست مشارکت می کند. مدارکی از یهودیان صهیونیست در نشریه اش چاپ می کند و...
ـ بله، مقاله یی با عنوان «شمه یی در مورد تاریخ استبدادزدگی در ایران» و به سرگرد فتاحی توضیح می دهد که من فکر می کنم استبداد امری است که از صدر تا ذیل جامعه همه دچارش هستیم و باید ریشه های این استبدادزدگی را بررسی کنیم. و این ابداً حرف سیاسی نیست، یک حرف فرهنگی است و امروز هم بسیاری از متفکران ما که از دیدگاه فرهنگ با تاریخ مان برخورد می کنند معتقدند در این زمینه باید کار شود. حبیب در نهایت یک فرد عاشق و فرزند باورهای فرهنگی مملکت اش است؛ باوری که می گوید بنی آدم اعضای یکدیگرند/ که در آفرینش... پارسا به همین جرم ها بارها به زندان می رود. زمانی به جرم ضدحکومتی بودن، زمانی در زندان انگلیسی ها با توطئه عموی سارا به اتهام فاشیست بودن و این طنز تلخ زمان ما است. جهانی که با عشق بیگانه شده و از فرط سیاست زدگی بسیاری از لایه های ژرف تقابل انسان ها، نژادها و فرهنگ ها و تمدن ها را با هم برنمی تابد و حتی نمی بیند. و حبیب پارسا برای من نماد اینها است گرچه شاید باید آسیب های شخصیت او برای سفید نبودن صرف پررنگ تر می شد.
▪ آقای فتحی، شما در «مدار صفر درجه» از گونه داستان گویی متعارف جدا شدید و با آفرینش شخصیت ها و داستان های فرعی پررنگ - و در بسیاری موارد برابر با داستان اصلی- گونه دیگری از داستان گویی را تجربه کردید. تجربه یی که شاید آن را در «میوه ممنوعه» هم به گونه یی دنبال کردید و همین داستان گویی متفاوت در بسیاری از نقدها به عنوان یکی از آسیب های «مدار صفر درجه» شناخته شد و اینکه داستان، دیالوگ و زبان این سریال از یکدستی کارهای دیگر شما چون «شب دهم» بی بهره است. از این تجربه و برخورد منتقدان با آن بگویید.
ـ ما یک فرم داستانی داریم به نام «قصه گویی ارسطویی». من در کارهای قبلی ام بیشتر بر مبنای شیوه داستان گویی ارسطویی قصه هایم را نوشتم.
اما در «مدار صفر درجه» فکر کردم با توجه به علاقه به تاریخ و ادبیات ایران و قصه گویی شرقی خود را محک بزنم تا به شیوه قصه گویی «قصه های هزار و یک شب» - که متعلق به فرهنگ شرق و براساس بسیاری از دیدگاه ها منسوب به ایران است- داستانم را تعریف کنم.
در «هزار و یک شب» همان طور که می دانیم یک قصه اصلی داریم که شهرزاد قصه گو است که با پادشاهی ازدواج می کند که پادشاه بنا بر رسم و سنتی هر شب با دختری ازدواج می کند و سپیده همان شب دستور می دهد او را گردن بزنند چون همسرش به او خیانت کرده و او به تمام زنان کینه دارد و شهرزاد تصمیم می گیرد همسر پادشاه شود تا این قتل ها را از طریق قصه گویی متوقف کند.
و او هر شب برای پادشاه قصه یی می گوید که جذابیت آن تا مدت ها زندگی او را تداوم می بخشد یا مرگ او را به تعویق می اندازد.
پس بدنه اصلی قصه شهرزاد، پادشاه است. در قصه من هم داستان اصلی حبیب پارسا و سارا است و قصه های دیگر که گاه از آن به قصه دیگر می رود و مدت ها در آن قصه ها می ماند و چند شب بعد به قصه اصلی برمی گردد. ما در تکنیک هزار و یک شب مدام گریز می زنیم به داستان های دیگر و باز به داستان اصلی برمی گردیم. من در مدار صفر درجه و حتی در میوه ممنوعه با این تکنیک داستانم را تعریف کردم.
در مدار صفر درجه ابتدا داستان از ایران و با حبیب پارسا و خانواده اش آغاز می شود اما ناگهان ما ایران را رها می کنیم و همراه شهرزاد قصه گوی «مدار صفر درجه» - حبیب پارسا- به پاریس می رویم و بعد چون مدتی طولانی با داستان های بسیار در فرانسه ماندگار می شویم. سعیده و احتشام را به فرانسه می بریم و باز همگی به ایران برمی گردیم و داستان عشق خفته سرگرد فتاحی و زینت الملوک که به اندازه داستان اصلی مان پررنگ شد و... و همین طور رفت و برگشت میان داستان های فرعی و داستان اصلی تکرار می شود.
اما متاسفانه چون هر امری که خلاف آمد است و با کلیشه های ذهنی ما سازگار نیست همان ابتدا امر به منفی بودن آن می کنیم، بسیاری از منتقدان از یکدست نبودن داستان و فیلمنامه گفتند و حتی از خود نپرسیدند که اگر حسن فتحی می تواند داستان و دیالوگ های یکدست «شب دهم» را بنویسد حداقل می تواند آن را بار دیگر تکرار کند و من از تکرار کردن خود پرهیز می کنم.
▪ از نقدهایی که به مدار صفر درجه وارد شد پررنگ ترین آن ضعف دیالوگ نویسی با عنوان یکدست نبودن آن بود که شاید از همین گونه داستان گویی متفاوت برآمد، نظرتان چیست؟
ـ داستان ما در یک بستر دوپاره فرهنگی و در میان طبقه تحصیلکرده سنتی که تازه با مدرنیته آمده از غرب - در دوره رضاشاه - روبه رو شده ،تعریف می شود و من این تشتت فرهنگی و اجتماعی را از طریق تشتت زبانی منتقل کردم و این نوع دیالوگ نویسی حاصل هویت زبان گفتاری- نوشتاری آن دوران است و به اعتقاد من تراژدی نقد ما این نیست که کهنه اندیشان ایده نو را برنمی تابند، این است که نواندیشان ما ایده تازه را برنمی تابند.
ثمینا رستگاری
شیما بهره مند
منبع : روزنامه اعتماد