شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا


شاهزاده دانمارک در بندرعباس


شاهزاده دانمارک در بندرعباس
میان خصلت‌های انسانی، خیانت یکی از زشت‌ترین خصایلی است که باعث می‌شود اشرف مخلوقات خود را به آب و آتش بزند تا از بانی و مسبب آن انتقام بگیرد. در اسلوب درام، خیانت یکی از غنی‌ترین دستمایه‌هایی است که باعث گرم شدن تنور منازعات آدم‌های داستان و پوست انداختن و دگردیسی آنان می‌شود. خائن‌های فراوانی بر تارک ادبیات داستانی ایران و جهان می‌درخشند که خیانت آنها مستحکم‌ترین شخصیت‌های یک تراژدی را شکل داده‌اند.
مردی خسته و از رمق افتاده پس از ۱۶ سال زندگی در دبی به ولایت خود بندرعباس برمی‌گردد تا بانی این هجرت ناخواسته را گوشمالی دهد. مراد که همه نزدیکان، او را مرده‌ای بیش نمی‌دانند اکنون باید هم پرده از چهره خائن بردارد وهم هویت و فردیت خود را به آشنایانی که منتظر ورودش نیستند به اثبات برساند.
در سوی مقابل، در جبهه شر قصه «آن سوی دریا، این سوی خاک»، خسرو، تاجر تازه به دوران رسیده‌ای قرار دارد که با حذف اکبر برادرش و مراد با توطئه‌ای حساب شده ثروت و دارایی او را به چنگ آورده و اکنون در حال زندگی و حکمرانی است. او که با همسر برادرش اکبر ازدواج کرده اکنون درصدد تدارک مراسم ازدواج امیر پسر اکبر با مریم، دختر مراد است که با حضور مراد و تهدیدهایش در بازخوانی گذشته تمام معادلات خوش خسرو به هم می‌ریزد.
آن سوی دریا، این سوی خاک با برداشتی از رخدادها و شخصیت‌های شاهکار جاودانه شکسپیر هملت سلسله مناسبات روایی‌اش را در یک داستان بومی وطنی به سامان رسانده است. ای کاش نویسنده و سازنده سریال حق مطلب را ادا کرده، منبع اقتباس خود را هم در عنوان‌بندی ذکر می‌کردند. به هر روی چینش آدم‌ها، مسیر روایت و فراز و نشیب‌های موجود در این سریال، نعل به نعل از هملت گرته‌برداری شده است.
ردای کلادیوس، پادشاه دانمارک را خسرو تن کرده که با توطئه‌ای، برادرش اکبر را کشته و با همسر او ازدواج کرده و اکنون بر تخت تجارت در بندرعباس تکیه داده است. مراد نیز در جایگاه هملت به عنوان موی دماغ پادشاه (خسرو) درصدد شفاف‌سازی خیانت پادشاه است. جهانگیر دوست معتاد مراد ردای هوراشیو، یار وفادار هملت را در این گرته‌برداری تن کرده است.
به هر روی، اقتباس و گرته‌برداری‌های گوناگونی از شاهکارهای ادبی جهان صورت گرفته است که خواه ناخواه سایه اثر اریژینال بر‌کار اقتباسی سنگینی می‌کند. نویسنده آن سوی دریا، این سوی خاک در معادل‌سازی آدم‌ها و چینش رخدادها، درون اسکلت داستانی بومی در جغرافیای جنوب کشور با توجه به شناخت درستش از مناسبات آدم‌ها در آن ناحیه نسبتا مقبول پیش آمده است.
اما دامنه منازعات و چالش آدم‌ها برای شناخت حقایق و پوست انداختن آنان در ۲ مسیر جداگانه پیش می‌رود. نخست این که نویسنده تا حدود قسمت ۸ و بدون دلیل، مراد را از دخترش مریم که به گونه‌ای یادآور شخصیت افلیاست و می‌خواهد عروس پادشاه (خسرو) شود، دور کرده است. تلاش خسرو برای حذف مراد (هملت) با اجیر کردن چند قلچماق آنچنان قوت و صلابتی ندارد که بیننده این بازی موش و گربه را ۸ قسمت تحمل کند. در این سوی کارزار مریم، امیر و خالو سلیمان منفعل رها شده‌اند. زمانی که هویت مراد برای آنان آشکار می‌شود، تازه به تحرک می‌افتند تا مجهولات ذهنی خود را تکمیل کنند.
مراد و خسرو خیلی زودتر باید با هم در داستان شاخ به شاخ می‌شدند، علاوه بر این که وقتی مراد در قسمت نهم بدون مقدمه به دفتر خسرو می‌رود و او را با چاقو تهدید می‌کند، تمام درایت و زیرکی که نویسنده پیش از این، نشانه‌هایش را برای بیننده رو کرده، زیرسوال می‌رود. برخورد این دو نفر پس از ۱۶ سال خیلی باسمه‌ای و نچسب درآمده است.
آن سوی دریا، این سوی خاک در شمایل ساختاری و دیداری خود توانسته حاصلی آبرومند برای یک تولید بومی استانی به ارمغان آورد. کارگردان سریال در بهره‌وری از لنز واید و تزریق اعوجاج بدون حساب و کتاب تصویری به سازمان دیداری اثرش، نهایت افراط را از خود نشان داده است.
این اعوجاج تصویری را شاید در خانه جهانگیر که معتاد است معنا و مفهومی بتوان استخراج کرد، ولی در دیگر سکانس‌های سریال اعوجاج بیهوده‌ای از جانب تصویربردار و سازنده به وجنات سریال سنجاق شده که آزاردهنده و اضافه بر سازمان است.
استفاده درست از لهجه و سپردن نقش‌ها به بازیگران بومی به باورپذیری مناسبات آدم‌ها در داستان مدد بسیاری رسانده است، علاوه بر این که چند بازیگری که از پایتخت در این سریال حاضر شده‌اند، توانسته‌اند در بازسازی لهجه اهالی بومی منطقه قابل باور عمل کنند. به هر روی امیدواریم لنج شاهزاده دانمارکی در بندرعباس به گل بنشیند و در ادامه رخدادهای دراماتیکش با عاقبت بخیری به مقصد برسد!
علی احسانی
منبع : روزنامه جام‌جم