یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

داستانْ سرود ِ خاتونی که سواره آمد


داستانْ سرود ِ خاتونی که سواره آمد
به پهلو خوابیده ام. آرنج را بالش سر کرده ام. از دریچه گوشه یی از آسمان برابر است. در شرق ِ گوشه ی برابر ِ آسمان یک تکه ابر نشسته است. می بینم. چشمانم راه می کشند و می روند تا همان گوشه یی که تکْْه ابر نشسته است. تکه ابر رفته رفته در خود می پیچد و شکل می گیرد. می پیچد. می پیچد و شکل می گیرد؛ می شود شکل زنی با گیسوانش ریخته بر شانه ها. گیسوان بلندش گویی در باد تکان می خورد. لختی ، بفهمی نفهمی ، نگذشته که یک تکه ابر دیگر از دور دست تَرَک یورتمه کنان می رسد. این یکی هم در هم می پیچد و شکل می گیرد. می پیچد. می پیچد و شکل می گیرد و می شود شکل ِ یک اسب. اسبی رشید که یورتمه میرود و یال ِ بلندش در باد تکان می خورد. اسب به زن می رسد و می ایستد. اسب آرام که گرفت زن گیسو بلند سوار ش می شود. اسب، ابربانو را بر می دارد و می آید به سوی پنجره یی که چشم های منی که به پهلو خوابیده ام از میان قابش زن اسب سوار را می پایند. اسب، زن بر پشت آرام آرام می آید. می خرامد و می آید. تا می رسد درست به آسمان ِ روبروی پنجره ی من. اسب ابرین که زن ابرین را بر پشت می کشد آن گاه از حرکت می ایستد. یال ابرین اسب هم از حرکت می ایستد. گیسوانِ ابرین زن هم. زن از اسب به زیر می آید. خرامان به دریچه نزدیک می شود. نزدیک. نزدیک تر ؛ و اتاق را پر می کند از حضور خودش. حسش می کنم. می بینمش. حالا خاتون ابرها، ابربانو ، بلندبالا با چشمانی سیاه. با چشمانی سیاه و گیسوانی سیاه تر. از کنار پنجره به کنار بسترم می خرامد. خم می شود روی صورتم. صورتی که نیمی از آن را بر بالش ِ آرنجم گذاشته ام. نوک موهاش صورتم را قلقلک می دهد. از نوک موهاش آب می چکد. می بوسدم. خواب می روم یا بیدار می شوم ؟ بیدار می شوم یا خواب می روم؟ نمی دانم. همین می دانم که خاتون گوشه ی تختم نشسته است و ریز می خندد. با این که خوابیده ام اما دارم می بینم که نگاهم می کند و لوندانه می خواهدم.
حالا دو راه دارم: دست در کمرش اندازم ، از دریچه سرازیر شوم ، بر ترک اسب ابرینش بنشینم تا بتازد و در گوشه ی آسمان ناپدیدم کند؛ یا همان جا نگاهش دارم و هی بنویسمش؟
جولای دوهزار و سه
منبع : صمصـام کشـفی


همچنین مشاهده کنید