یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
ماجراجو
در سرزمین ایالات متحده مردی زندگی میکرد که اسمش جو بود. او مردی معصوم و درستکار بود؛ عاشق خداوند بود و از گناه پرهیز داشت. نه پسر داشت نه دختر، و مالک هیچ حیوانی نبود، خانهای نداشت و به نوکر و کلفت احتیاج نداشت. او از حقیرترین مردم شرق هم کمتر بود.
روزی فرشتگان به حضور خداوند شرفیاب شدند، و شیطان هم همراهشان بود. آنوقت خداوند به شیطان گفت: «هیچ به بندهام جو سری زدهای؟ در ایالات متحده هیچ کس مثل او نیست ؛ او مردی شریف و درستکار است، او عاشق خداوند است و از گناه به دور است.»
شیطان جواب داد: «جو خدادوست است؟ ... هوم ... او عاشق شماست ... و در عوض هیچ نمیخواهد؟ آیا به دور او و آنچه میکند حصار نکشیدهاید؟ کارش را پر برکت کنید و به او عوض بدهید، همه چیز به او بدهید تا ثروتش در سرتاسر این سرزمین گسترده شود، حتم دارم از شما رویگردان میشود.»
خداوند به شیطان گفت: «خیلی خب، باشد، اختیار دار و ندارش در دست تو، اما هیچ کاری به کارِ خودش نداشته باش.»
شیطان جواب داد: «چه خوب! اوم ... ببخشید منظور بدی نداشتم.»
یک روز وقتی جو در رستوران مک دونالد غذا می خورد، اِد مَک ماهون(۱) پیشش آمد و گفت: «همین حالا بلیط بخت آزماییات برنده شد!»
جو گفت: «خدا را شکر.»
هنوز حرف او تمام نشده بود که، مونتی هال(۲) پیشش آمد و گفت: «جایزهات اتومبیل صفر است"»
جوگفت: «خدا را شکر.»
و هنوز حرف او تمام نشده بود که، کارمِن اِِلِکتِرا پیشش آمد و گفت: «من مال توأم، تصرفم کن!»
جوگفت: «چه لعبتی!»
کارمِن حرف جو را اصلاح کرد: «لعبت ِنگهبان ساحلی(۳)!»
و حالا بیا و تماشا کن که آنها رفتند و ازدواج کردند. بیا و تماشا کن، به کالیفرنیا اسباب کشی کردند و آنجا زمین خریدند. بیا و تماشا کن، جو صاحب پسران و دخترانی شد. بیا و تماشا کن، جو صاحب حیوانات بیشماری شد، خانهٔ بزرگی خرید و دیگر به نوکر و کلفت احتیاج داشت. او سرآمدِ همهٔ مردمِ غرب شد.
و خداوند به شیطان گفت: «به بندهام جو سری زدهای؟ او هنوز خود را حفظ کرده است.»
شیطان در جواب گفت: «خواهیم دید.»
وقتی سه دوست جو از ثروتی که نصیبش شده بود با خبر شدند، از خانه بیرون زدند و به اتفاق نزد جو رفتند تا با او مشورت کنند.
اولین دوستش گفت: «شک ندارم خداوند تو را از نعمتهایش برخوردار کرده و آرزوهایت را برآورده خواهد کرد.»
دومین دوستش گفت: «شک ندارم خداوند قلب تو و تمامی ضعفهایت را شفا خواهد بخشید!»
و آخرین دوستش گفت: «شک ندارم خداوند باران شادی بر سرت فرو خواهد بارید!»
سپس هرسه مرد دیگر حرفی نزدند، چرا که در نظرشان جو مردی متقی وپرهیز گار بود.
و جو در جواب آنها گفت: «گوش من از این حرفها پر است. همگی شما مشاوران خبرهای هستید!» و جو در طلب عافیت، با دوستانش به درگاه خداوند دعا کرد. آنها دعا کردند برای پسران و دختران دلخواهشان؛ برای سرزمین دلخواهشان، برای حیوانات دلخواهشان، برای خانههای دلخواهشان،برای خدمتکاران دلخواهشان.
و شیطان لبخند زد: «آیا به بندهات جو سری زده ای؟»
و خداوند به شیطان گفت: «در ایالات متحده همه مثل جو اَند؛ جو مرد یاغی و بیحیایی است، او آدمیست که خدا دادهها را خیلی دوست دارد.»
و اینچنین جو از دنیا رفت، پیر و عمر کرده.
شیطان گفت: «بد!»
منبع : پارسی فا
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم دولت جمهوری اسلامی ایران پاکستان جنگ رئیسی گشت ارشاد امام خمینی
هواشناسی تهران تصادف پلیس شهرداری تهران قتل سیل وزارت بهداشت فضای مجازی کنکور سلامت سازمان هواشناسی
قیمت دلار قیمت خودرو مالیات خودرو بانک مرکزی دلار بازار خودرو قیمت طلا سایپا ارز مسکن ایران خودرو
زنان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی محمد خزاعی سریال سینمای ایران تلویزیون سریال پایتخت موسیقی سینما فیلم ترانه علیدوستی قرآن کریم
کنکور ۱۴۰۳ خورشید
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس عربستان ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک تراکتور تیم ملی فوتسال ایران سپاهان بارسلونا
هوش مصنوعی تبلیغات فناوری گوگل سامسونگ اپل ناسا بنیاد ملی نخبگان آیفون
دندانپزشکی خواب بارداری کاهش وزن مالاریا