یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

سیر فلسفه در غرب


سیر فلسفه در غرب
فلسفه به عنوان شاخه‌ای مدون از معرفت در برابر شكاكیت سوفسطاییان در یونان باستان به وجود آمد و متفكران آن حوزه قائل به اصالت واقع بودند به این معنا كه جهان را به همان صورتی كه ادراك و دریافت می‌شد، واقعی و مستقل از ذهن می‌شمردند و توانش‌های عقل را قادر بر درك ماهیت جهان می‌دانستند.
در قرون وسطای مسیحی هم وضع به همین منوال بود با این تفاوت كه حكمای مدرسی، نگرش یونانیان را در باب سامانمندی و انتظام جهان با نگرش اهل كتاب كه خداوند را مقنن می‌دانستند، جمع كردند. به نظر آنان نحوه كار هر چیز با جا و منزلتی كه در طرح جامع آفرینش داشت، مربوط بود.
مقصود و مطلوب اصلی چنانكه در علم هست به توصیف، پیش‌بینی و مهار پدیده محدود نمی‌شد بلكه درك معنایی بود كه هر جزء در رابطه با كل و در درجه اول با خداوند داشت. قرن‌ها بود كه كلیسا آرا و افكار بعضی از فیلسوفان را به عنوان عقاید مذهبی ترویج كرده بود و مسیحیان هم آنها را به عنوان اموری یقینی و مقدس پذیرفته بودند. نظریه كیهانی ارسطویی و بطلمیوسی از جمله آنها بود كه كپرنیك آن را واژگون كرد و سایر دانشمندان بی‌غرض هم به بطلان آن پی بردند.
مقاومت‌های تعصب‌آمیز كلیسا هم اثر معكوس بخشید، این دگرگونی اندیشه‌ها و فروریختن پایه‌های فكری و فلسفی موجب بروز یك بحران روانی در بسیاری از دانش‌پژوهان گردید و چنین شبهه‌ای را در اذهان پدید آورد كه از كجا معلوم سایر عقاید ما هم باطل نباشد و روزی بطلانش آشكار نگردد؟ چگونه می‌توان مطمئن بود كه تصویر طبیعی خارجی كه به كلی با تجربه ما از جهان فرق دارد حقیقت یا واقعیت را چنانكه در نفس‌الامر هست توصیف می‌كند؟ ذهن چگونه می‌تواند از خود خارج شود و طبیعت را بشناسد؟
آیا علم، جهان را چنانكه هست وصف می‌كند یا فقط نظم و ترتیب مناسبی به تجربه‌های ما می‌دهد؟ بدین ترتیب پس از سوفسطاییان یونان، مرحله دیگری از شك‌گرایی در پایان قرون وسطی و شروع رنسانس پدید آمد.
منبع : روزنامه تهران امروز