پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا
آرامگاه بایزید بسطامی ، بسطام ، شاهرود
آرامگاه عارف شهیر بایزید بسطامی در شهر بسطام و شمال آرامگاه امامزاده محمد (ع) واقع است. آرامگاه این عارف، فاقد هر گونه تزئین است. به نظر میرسد هیچگاه ساختمانی مشابه آرامگاه دیگر بزرگان روی آن بنا نشده و در حقیقت بیاعتنایی به مادیات و گریز از تجمل، در این آرامگاه كاملاً متجلی است. وارستگی و بینیازی بایزید بسطامی حتی بعد از مرگ وی و گذشت یازده قرن، در مرقدش نیز دیده میشود. آرامگاه بایزید بسطامی دارای یك پنجره مسقف آهنی است. روی قبر، یك سنگ مرمر قرار دارد كه كلماتی از مناجات مشهور علی بن ابیاطالب (ع) بر آن حك شده است و به طوری كه از مفاد این سنگ نوشته برمیآید، این سنگ متعلق به شخصی به نام قاضی ملك است كه احتمال میرود یكی از حكام ایالت قومس بوده باشد، ولی معلوم نیست به چه علت آن را روی آرامگاه بایزید نصب كردهاند.
طیفور ابن عیسی ابن آدم ابن سروشان، مشهور به بایزید بسطامی، از مشایخ بزرگ صوفیه و از مشهورترین عرفای ایران است. از زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست و زندگینامه وی با افسانهها درآمیخته است. جدش گبر و از بزرگان بسطام بوده و مسلمان شد. بایزید بعد از مدتها سیاحت و ریاضت كشیدن، به بسطام باز آمد، بیشتر عمر خود را در آنجا گذرانید، و در همانجا درگذشت. مقبرهاش زیارتگاه صوفیان و مردان خدا است. وی شخصاً اثری از خود به جا نگذاشت. اما سخنان او را پیروان و مریدانش گرد آوردهاند كه در مراجع مختلف مانند: طبقات الصوفیه، و تذكرهالاولیاء نقل است. در تذكرهالاولیاء شیخ فریدالدین عطار، فصلی درباره بایزید و نقل سخنان او هست. در اینجا قسمتهایی از این فصل را با هم میخوانیم :
آن سلطان العارفین، آن برهان المحققّین، آن خلیفه الهی، آن دِعامه نامتناهی، آن پخته جهان ناكامی، شیخ وقت، ابویزید بسطامی - رحمهاللّه علیه - اكبرِ مشایخ بود و اعظمِ اولیا، و حجت خدای بود و خلیفه به حق، و قطب عالم و مرجع اوتاد.
... شیخ ابو سعید بن ابی ابوالخیر - رحمهاللّه - گفت كه : هژده هزار عالم از بایزید پُر میبینم، و بایزید در میان نه» - یعنی آنچه بایزید است، در حق محو است. ... ذوالنّون مصری مریدی به خدمت بایزید فرستاد - رحمها اللّه - كه : «ای بایزید! همه شب میخسبی و به راحت مشغول میباشی و قافله درگذشت» مرید بیامد و پیغام برسانید. بایزید جواب داد كه : «ذوالنّون را بگوی كه: مردِ تمام آن باشد كه همه شب خفته بوَد و بامداد پیش از نزول قافله به منزل فرود آمده باشد. ذوالنّون چون این بشنید، بگریست ...
چون كار او تمام بلند شد و سخن او در حوصله اهل ظاهر نمیگنجید، هفت بارش از بسطام بیرون كردند. شیخ میگفت: «چرا مرا بیرون میكنید؟ گفتند: «از آن كه مردی بدی» گفت: «نیكا شهرا، كه بدش بایزید بُوَد!»
نقل است كه یحیی معاذ رازی نامهای نوشت به بایزید - رحمهمااللّه - كه: «چه گویی در حقّ كسی كه قدحی خورد و مست ازل و ابد شد؛ بایزید جواب نوشت كه «اینجا مرد هست كه در شبانروزی دریای ازل و ابد در میكشد و نعره هَل مَن مَزید میزند» نقل است كه روزی یكی درآمد و از حیا مسئلهای از وی پرسید. شیخ جواب آن مسئله گفت. درویش آب گشت. مریدی در آمد، آبی زرد دید، ایستاده گفت: «یا شیخ این چیست؟» گفت: «یكی از در درآمد و سؤالی از حیا كرد و من جواب دادم. طاقت نداشت. چنین آب شد از شرم.» نقل است كه مردی پیش شیخ آمد و شیخ سر فرو برده بود. چون برآورد، مرد گفت: «كجا بودی؟» گفت: «به حضرت» آن مرد گفت: «من این ساعت به حضرت بودم. تو را ندیدم» شیخ گفت: «راست میگویی ك من درون پرده بودم و تو برون. برونیان درونیان را نبنند».
... و گفت: «به صحرا شدم. عشق باریده بود و زمین تر شده چنانكه پای به برف فرو شود، به عشق فرو میشد».
نقل است كه شیخ گفت: «اول بار كه به حج رفتم، خانهای دیدم. دوم بار كه به خانه رفتم خداوندِ خانه را دیدم. سیّوم بار نه خانه دیدم و نه خداوند خانه» یعنی چنان در حق گم شده بودم كه هیچ نمیدانستم. اگر میدیدم، حق میدیدم.
... و گفت: «بنده را هیچ به از آن نبود كه بیهیچ بود نه زهد و نه علم و نه عمل. چون بیهمه باشد، با همه باشد.» و گفت: «این قصه را الم باید كه از قلم هیچ نیاید».
و گفت: عارف به هیچ چیز شاد نشود جز به وصال.»
طیفور ابن عیسی ابن آدم ابن سروشان، مشهور به بایزید بسطامی، از مشایخ بزرگ صوفیه و از مشهورترین عرفای ایران است. از زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست و زندگینامه وی با افسانهها درآمیخته است. جدش گبر و از بزرگان بسطام بوده و مسلمان شد. بایزید بعد از مدتها سیاحت و ریاضت كشیدن، به بسطام باز آمد، بیشتر عمر خود را در آنجا گذرانید، و در همانجا درگذشت. مقبرهاش زیارتگاه صوفیان و مردان خدا است. وی شخصاً اثری از خود به جا نگذاشت. اما سخنان او را پیروان و مریدانش گرد آوردهاند كه در مراجع مختلف مانند: طبقات الصوفیه، و تذكرهالاولیاء نقل است. در تذكرهالاولیاء شیخ فریدالدین عطار، فصلی درباره بایزید و نقل سخنان او هست. در اینجا قسمتهایی از این فصل را با هم میخوانیم :
آن سلطان العارفین، آن برهان المحققّین، آن خلیفه الهی، آن دِعامه نامتناهی، آن پخته جهان ناكامی، شیخ وقت، ابویزید بسطامی - رحمهاللّه علیه - اكبرِ مشایخ بود و اعظمِ اولیا، و حجت خدای بود و خلیفه به حق، و قطب عالم و مرجع اوتاد.
... شیخ ابو سعید بن ابی ابوالخیر - رحمهاللّه - گفت كه : هژده هزار عالم از بایزید پُر میبینم، و بایزید در میان نه» - یعنی آنچه بایزید است، در حق محو است. ... ذوالنّون مصری مریدی به خدمت بایزید فرستاد - رحمها اللّه - كه : «ای بایزید! همه شب میخسبی و به راحت مشغول میباشی و قافله درگذشت» مرید بیامد و پیغام برسانید. بایزید جواب داد كه : «ذوالنّون را بگوی كه: مردِ تمام آن باشد كه همه شب خفته بوَد و بامداد پیش از نزول قافله به منزل فرود آمده باشد. ذوالنّون چون این بشنید، بگریست ...
چون كار او تمام بلند شد و سخن او در حوصله اهل ظاهر نمیگنجید، هفت بارش از بسطام بیرون كردند. شیخ میگفت: «چرا مرا بیرون میكنید؟ گفتند: «از آن كه مردی بدی» گفت: «نیكا شهرا، كه بدش بایزید بُوَد!»
نقل است كه یحیی معاذ رازی نامهای نوشت به بایزید - رحمهمااللّه - كه: «چه گویی در حقّ كسی كه قدحی خورد و مست ازل و ابد شد؛ بایزید جواب نوشت كه «اینجا مرد هست كه در شبانروزی دریای ازل و ابد در میكشد و نعره هَل مَن مَزید میزند» نقل است كه روزی یكی درآمد و از حیا مسئلهای از وی پرسید. شیخ جواب آن مسئله گفت. درویش آب گشت. مریدی در آمد، آبی زرد دید، ایستاده گفت: «یا شیخ این چیست؟» گفت: «یكی از در درآمد و سؤالی از حیا كرد و من جواب دادم. طاقت نداشت. چنین آب شد از شرم.» نقل است كه مردی پیش شیخ آمد و شیخ سر فرو برده بود. چون برآورد، مرد گفت: «كجا بودی؟» گفت: «به حضرت» آن مرد گفت: «من این ساعت به حضرت بودم. تو را ندیدم» شیخ گفت: «راست میگویی ك من درون پرده بودم و تو برون. برونیان درونیان را نبنند».
... و گفت: «به صحرا شدم. عشق باریده بود و زمین تر شده چنانكه پای به برف فرو شود، به عشق فرو میشد».
نقل است كه شیخ گفت: «اول بار كه به حج رفتم، خانهای دیدم. دوم بار كه به خانه رفتم خداوندِ خانه را دیدم. سیّوم بار نه خانه دیدم و نه خداوند خانه» یعنی چنان در حق گم شده بودم كه هیچ نمیدانستم. اگر میدیدم، حق میدیدم.
... و گفت: «بنده را هیچ به از آن نبود كه بیهیچ بود نه زهد و نه علم و نه عمل. چون بیهمه باشد، با همه باشد.» و گفت: «این قصه را الم باید كه از قلم هیچ نیاید».
و گفت: عارف به هیچ چیز شاد نشود جز به وصال.»
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی مجلس تعطیلی شنبه ها تعطیلی شنبه شورای نگهبان قوه قضائیه دولت دولت سیزدهم رهبر انقلاب رئیس جمهور حسن روحانی
مشهد سیل قوه قضاییه تهران هواشناسی شهرداری تهران قتل پلیس فضای مجازی بارش باران سازمان هواشناسی دستگیری
مالیات خودرو قیمت خودرو قیمت دلار بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی دلار مسکن سایپا بورس ایران خودرو
نمایشگاه کتاب سریال نمایشگاه کتاب تهران کتاب زنان ازدواج فردوسی همایون شجریان شاهنامه سینمای ایران تلویزیون دفاع مقدس
دانشگاه تهران شورای عالی انقلاب فرهنگی فضا تحقیقات و فناوری
فلسطین رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل آمریکا جنگ غزه روسیه حماس چین ترکیه اوکراین نوار غزه
فوتبال استقلال لیگ برتر رئال مادرید باشگاه استقلال جواد نکونام لیگ برتر ایران بازی لیگ برتر انگلیس فولاد خوزستان مهدی طارمی فولاد
هوش مصنوعی اینترنت گوگل عیسی زارع پور ناسا ایرانسل سرعت اینترنت تبلیغات تلفن همراه موبایل دوربین اپل
چای خواب دیابت سرطان سرماخوردگی کاهش وزن زوال عقل کودک بارداری موز