پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

تکه ای از لبنان


تکه ای از لبنان
فرد هالیدی در برخوردی ژرف با حزب الله در قلب سرزمینش، لبنان، به بینشی از اندیشه و استراتژی این «حزب خدا» دست یافته كه می توان گفت لااقل در غرب نظیر و مانندی ندارد.
●●●
در بهار ۲۰۰۴ یكی دو روز را در بیروت می گذراندم كه تلفن غیرمنتظره ای از بخش بین الملل حزب الله به من شد. معاون حزب و ظاهراً استراتژیست حزب در امور بین الملل شیخ نعیم قاسم میل داشت پیرامون «برخورد تمدن ها» با من گفت وگو كند. او مطلبی را كه من در این باره - مروری بر كتاب سال ۱۹۹۸ساموئل هانتینگتون (براساس مقاله خود وی در سال ۱۹۹۳)- نوشته بودم، خوانده بود و می خواست بحث بیشتری در ارتباط با كتابی كه خود نوشته و در شرف انتشار بود، با من داشته باشد. در واقع به من پیشنهاد شده بود مقدمه ای بر چاپ انگلیسی كتاب كه قرار بود در چند ماه آینده انتشار یابد (عنوان این مقدمه شد: حزب الله: داستانی از درون)، بنویسم. این دقیقاً همان چیزی نبود كه برای مسافرت دوروزه ام به پایتخت لبنان در نظر داشتم. من برای سخنرانی در دانشگاه آمریكایی بیروت، پیرامون انقلابات یمن طی دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به بیروت دعوت شده بودم، ولی با وجود تمام آن نوارهایی كه برای گرم كردن محفل، از سرودهای انقلابی درباره شورش های دهقانان تا لزوم مسلح شدن زنان، با خود برده بودم موضوع برای دانشجویان حاضر در جلسه چنان بیگانه و غیرملموس بود كه گویی از جنگ های سومریان باستان سخن می گفتم.
به علاوه، قصد ملاقات با دفتر ناشرم -ساقی- در لبنان را داشتم. این شركت تاكنون مبادرت به انتشار چندین ترجمه عربی از كتاب هایم (كه قبلاً به زبان انگلیسی و توسط شعبه آن در لندن منتشر شده بود) كرده بود. این نخستین بار پس از اوایل سال ۱۹۷۱ -فاصله ای بیش از ۳۰ سال كه جنگ داخلی ۱۹۹۰-۱۹۷۵ با حدود ۰۰۰/۱۵۰ كشته (از یك جمعیت سه میلیونی) و تعداد به مراتب بیشتری تبعیدی، بخشی از آن را به خود اختصاص داده بود- كه بار دیگر قدم به بیروت می گذاشتم. لبنان پیش و حتی در طول جنگ داخلی، یكی از قابل دسترس ترین كشورها از ۲۵ كشور واقع در خاورمیانه (كه تماماً، به استثنای سه تایشان، عضو اتحادیه عرب اند) برای من بود، لیكن با این وجود زیاد روی آن كار نكرده ام. بسیاری از روزنامه نگاران دیگر به خوبی با این سرزمین آشنا هستند، در حالی كه علایق و اولویت های من در آن سال ها بیشتر در نقاط دیگری متمركز بودند: عمدتاً ایران، افغانستان، دولت های حوزه خلیج فارس و یمن.
● سرزمین ارواح
اما وقتی با نزدیك ترین دوست عربم -نویسنده لبنانی فواد طرابلسی كه با وی در مناطق درگیر در جنگ های چریكی عمان در ۱۹۷۰ آشنا شده بودم و شب ها در لندن ساعات طولانی به بحث با وی می گذشت- بر سر تهاجم عراق به كویت در ۱۹۹۰ اختلاف پیدا كردم و او از ملاقات با من خودداری نمود، روابطم با این كشور و روشنفكران چپ گرای آن بیش از پیش دستخوش آشفتگی شد. تنها صحبتی كه بین من و فواد بر سر این موضوع رد و بدل شد گفت وگوی تلفنی ای بود كه با وی در شب تهاجم در دوم اوت سال ۱۹۹۰ (زمانی كه در منزل نویسندگان مخالف حزب بعث پیتر اشلوگلت و ماریون اشلوگلت بود) داشتم. به رغم تلاش های چندین دوست آمریكایی، انگلیسی و عرب دوستی ما ادامه نیافت. همین اتفاق برای روشنفكر برجسته عرب، ادوارد سعید كه زیاد از بیروت دیدن می كرد نیز پیش آمد. ظاهراً نقطه نظرات و نگاه من به دنیا، خط جدا كننده بین من و یاران لبنانی و فلسطینی ام بودند. در این شرایط مسلماً در موقعیتی نبودم كه انتظار مهمان نوازی گرمی را داشته باشم.
حتی حالا در یك روز بهاری سال ۲۰۰۴ و ۱۴سال پس از خاتمه جنگ داخلی نیز بیروت به رغم زیبایی های خیابان ها و بندر ظرافت و خوش سلیقگی در جمع آوری خوراكی های متنوع و موزیك اش چندان جای راحتی برای زندگی نبود. هر بار كه اتومبیلی با مردانی غول پیكر با جلیقه های چرمی و سبیل ها بلند، با صدای آزاردهنده ای در نزدیكی قهوه خانه ای كه من در آن جا نشسته بودم، توقف می كردند، فكر می كردم آمده اند سراغ من (زمان، زمان ربودن خارجیان در عراق بود). به علاوه، كشور (و بعدها معلوم شد تا چندین ماه بعد) در اشغال خارجی ها بود: سوری ها در همان نزدیكی اردو زده بودند و شاخك های شان در همه جای حیات سیاسی و اقتصادی لبنان حس می شد.
فكر كردم، اینجا برای گذراندن عید پاك، كه نزدیك بود جای مناسبی نیست و بهتر است به جای آن به بارسلونا بروم، شهری كه از تخریب، قتل های سیاسی و (از نظر بسیاری از كاتالان ها) اشغال آن توسط بیگانگان ده ها سال گذشته بود. با تمام این احوال هنگامی كه از مقابل منزل باشكوه و اشرافی نخست وزیر سابق رفیق حریری در بخش حمرا می گذشتم، حتی فكرش را هم نمی كردم كه روزی -در فوریه ۲۰۰۵- ترور خواهد شد. بی میلی من به بازدید مجدد از شهر، نه تنها حاصل شواهد عینی بود كه خود شاهد آنها بودم، بلكه به خاطره تنی چند از دوستان و آشنایانی كه جانشان را در آنجا از دست داده بودند، نیز مربوط می شد:
عبدالواحد الكیالی از دانشگاهیان فلسطینی كه با او در اواخر دهه ۱۹۶۰ در لندن درس می خواندم، وی برای نوشتن رساله اش پیرامون شورش فلسطینیان در سال ،۱۹۳۶ از آرشیو جدیدی كه به تازگی در انگلستان دایر شده بود استفاده می كرد و سپس به منطقه برگشت و سعی كرد گروه چریكی ویژه خود را به وجود آورد. كاری كه تنها مرگ را برای او -احتمالاً توسط سوری ها- به ارمغان آورد. قصان كنفانی داستان نویس فلسطینی و سخنگوی جبهه خلق برای آزادی فلسطین (كه مصاحبه ای طولانی در New Left Review با او داشتم)، او در سال ۱۹۷۲ در انفجار یك اتومبیل بمب گذاری شده كشته شد. سلیم اللوزی روزنامه نگار لبنانی كه پس از شروع جنگ هفته نامه الحوادث اش را به لندن منتقل كرد، او كه برای مراسم خاكسپاری مادرش بازگشته بود، ربوده و كشته شد. ناصر سعید رهبر حزب ناسیونالیست چپ گرای سعودی كه او را در بالكن آفتابگیر رستورانی در بیروت به ناهار دعوت كرده بودم، در سال ،۱۹۷۹ به وسیله نیروهای امنیتی یاسرعرفات دزدیده و تحویل سعودی ها داده شد و بعدها دیگر كسی او را ندید. مالكوم كر دانشگاهی ای است آمریكایی و نویسنده چندین كتاب بسیار خوب درباره سیاست در میان اعراب، كه در سال ۱۹۸۳ در دفترش در دانشگاه آمریكایی بیروت به قتل رسید. لی داگلاس یكی از چند دانشگاهی كه بر روی یمن امروز كار می كردند، او در آوریل ۱۹۸۶ چند روز پس از بمباران طرابلس توسط ایالات متحده (كه معمر قذافی، مارگارت تاچر را نیز همانند آمریكایی ها، مسئول آن می داند)، هنگام ترك كلوب شبانه ای در بیروت توسط حامیان یا عوامل لیبی به قتل رسید. با تمام این ها، رنج و عذاب طولانی-به رغم پایان خوب و معجزه آسا- دوست خوبم، چارلز گلاس روزنامه نگار كه توانست از چنگ اسارت توسط رزمندگان شیعه در حومه جنوب بیروت بگریزد را نیز اضافه كنید.
●سفری به جنوب
مسافرت با راننده حزب الله به قلب حارث هریك در جنوب بیروت، با توجه به فیلم های خبری فراوانی كه از وقایع جنگ و نواحی ربوده شدن اتباع غرب در این منطقه در تلویزیون ها دیده بودم، از یك لحاظ برایم مسافرت آشنایی بود. نخستین احساس، تا حدی دوگانه بود: پوسترهای بزرگی از روحانیون لبنانی در دو طرف جاده به چشم می خوردند، كه در زیر آنها زنان جوان بدون روسری در رفت و آمد بودند. در قرارگاه های حزب الله -یكی از آنها در بمبارانی در جولای ۲۰۰۶ توسط هواپیماهای اسرائیلی تخریب شده بود- از لابه لای كنترل های امنیتی متعدد وارد دفتر شیخ (كه در لبنان، منظور همان «روحانی» است) نعیم قاسم شدم، كه بر روی یك صندلی راحتی چرمی، در زیر تصاویری از رهبران روحانی ایران نشسته بود.
شیخ نعیم قاسم و همراهانش از اعتماد به نفس كامل برخوردار بودند: اخیراً حزب چندین موفقیت بزرگ در انتخاب محلی لبنان به دست آورده و به علاوه توجه جهانیان به افشاگری ها پیرامون شكنجه و بدرفتاری نیروهای آمریكایی در زندان ابوغریب در عراق جلب شده بود. تصمیم سال ۱۹۹۲ حزب الله، دایر بر مشاركت در حیات سیاسی ملی بدین معنا بود، كه حال دیگر گروه دارای كرسی هایی در پارلمان لبنان و در شرف پذیرفتن كرسی های وزارت در كابینه لبنان بود.
این حضور فزاینده در سیاست كشور لبنان، موجب شناسایی بیشتر بین المللی شده بود: حزب الله از طریق شیخ قاسم و بخش بین المللی حزب گاه نشست هایی با دیپلمات های اروپایی مقیم بیروت داشت و اتحادیه اروپا تلاش می كرد ایالات متحده را نیز ترغیب به این كار كند.●جهان بینی حزب الله
بحث را با تاریخ حزب الله شروع كردیم. شیخ نعیم قاسم در مصاحبه (و با تفصیل بیشتر از آن در كتابش) موقعیت سال های پایانی دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ را شرح داد: از یك سو «ناپدید شدن» و ظاهراً قتل رهبر وقت شیعیان امام موسی صدر در زمان بازدید از لیبی، احتمالاً به خاطر اعتراض لیبی برای تلاش برای كسب رهبری جامعه شیعیان لبنان.
با نخستین تهاجم نظامی اسرائیل در ۱۹۷۸ و سپس پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در اوایل ۱۹۷۹ شماری از گروه های شیعه با هدف اعتلای جایگاه شیعه در لبنان به وجود آمدند. كشوری كه در آن نامناسب ترین وضع راشیعیان داشتند و در عین حال مورد بدرفتاری فلسطینی هایی كه سعی می كردند در سال های دهه ۱۹۷۰ جنوب لبنان را به اشغال خویش درآورند و بدین ترتیب «سرزمین پدری» خویش را در نزدیكی مرزهای اسرائیل به وجود آورند، بودند. آنها در عین حال ملهم از انقلاب ایران بودند كه خواستار «حكومت اسلامی» در خطوط مطرح شده از سوی (امام) خمینی بود و در ابتدا تلاش نمود این اتفاق را در لبنان نیز تكرار كند. در اوایل دهه ۱۹۸۰ و تهاجم كامل اسرائیل در سال ۱۹۸۲ حزب الله به صورت گروه نظامی و سیاسی منسجمی با هدف بیرون راندن مهاجمین از كشور درآمد و در این رابطه تكیه اصلی را به جامعه شیعیان و پیشبرد حكومت اسلامی در لبنان گذاشت. حزب الله نقش رهبری را در مبارزه با نیروهای اسرائیل و متحدان لبنانی مسیحی آن ارتش جنوب لبنان، كه در طول مرزهای جنوب مستقر بودند، ایفا كرد. عقب نشینی نهایی اسرائیل در مه ،۲۰۰۰ مایه شگفتی حزب الله مانند دیگران شد ولی در لبنان و سراسر جهان عرب به مثابه پیروزی این گروه تلقی شد.
شیخ آشكارا به نقش سیاسی روحانیون باور داشت و هیچ نشانی از لفاظی و تكیه بر نقش رادیكال های عرب در سخنانش نبود. با این حال شیخ قاسم هیچ تمایلی به الگوبرداری بسیار نزدیك از مدل اسلام ایرانی در لبنان نداشت. از نظر حزب الله، لبنان جامعه ای چندمذهبی است. در واقع قاسم روابطی با رهبران جامعه مسیحی های مارونی كشور برقرار كرده و آینده را در قالب مدلی كثرت گرا می دید. مبارزه نظامی حزب الله علیه اسرائیل رسماً محدود به بیرون راندن آنها از لبنان است و لذا تا زمانی كه هنوز اسرائیل بخش های كوچكی از جنوب لبنان و مزارع شبعا در نزدیكی مرز سوریه را در اختیار دارد، مبارزه تمام نشده تلقی می شود. شیخ قاسم و رهبران نظامی حزب الله كه بعداً ملاقات كردم، تائید كردند كه كمك هایی به حماس و جهاد اسلامی در داخل اسرائیل و فلسطین می كنند، لیكن، چنین به نظر می رسید كه خواستار محدود كردن فعالیت های نظامی (در آن زمان پراكنده) خود حول موضوع شبعا بودند.
با این حال هیچ نشانی از شك و تردید در نقطه نظرات شیخ درباره این كه دولت اسرائیل غیرقانونی است و باید نابود شود وجود نداشت. این نظر، در كتابش و با كمك گرفتن از نقل قول هایی از قرآن كه یهودیان را سرزنش كرده و مسلمانان را به مبارزه علیه آنها فرامی خوانند، كاملاً پرورانده شده است. به نظر من این طرز استفاده شیخ از سنت اسلامی در زمینه منازعات سیاسی امروزی، محل بحث است. نگاه باز و توام با احترام به یهودیان را نیز می توان از بخش های دیگر این سنت استنباط كرد ولی این نیز بستگی به سلیقه سیاسی ما دارد.
● مبارزه ای درازمدت
بحث با شیخ قاسم به پایان رسید و به روشنی دریافتم كه با این بی اطلاعی از اوضاع و احوال كنونی لبنان، نگارش مقدمه بر كتابی كه به بررسی مسائل این كشور اختصاص یافته به هیچ وجه در صلاحیت من نیست. سپس ابراهیم موسوی رئیس بخش بین المللی حزب الله مرا با خود به استودیوی تلویزیون المنار (ساختمان دیگری كه هدف حملات اسرائیل قرار گرفته، هرچند كه تلاش برای متوقف ساختن پخش برنامه های تلویزیونی تاكنون قرین با موفقیت نبوده) برد.
در آنجا بحث یك ساعته ای پیرامون شكنجه های ابوغریب - حول این پرسش جالب كه چرا اعضای نیروهای مسلح ایالات متحده عراقی ها را با این شیوه شكنجه می كردند- درگرفت. من در مخالفت با نظر دیگران كه معتقد بودند چنین رفتاری بازتاب دشمنی با مسلمانان است، چنین عنوان كردم كه این بیشتر بازتاب حس تحقیری است كه در غرب در میان مردم نسبت به رنگ پوست و در واقع همه ملت های پست و مقهوری (حال می خواهد در ویتنام باشد، یا در عراق) وجود دارد.
روز بعد توسط فرماندهان نظامی حزب الله مسافرت فشرده ای به تاسیسات كلیدی و مناطق جنگی جنوب لبنان داشتم. صرف نظر از صحنه رزم، هیچ نشانه ای از ارتش یا پلیس لبنان در آن جا نبود. تنها سنگرها و راه بندهای حزب الله با پرچم های زردرنگ سازمان، كه بر فراز آنها در اهتزاز بودند، به چشم می خوردند. پرچم حزب الله در شاتو بوفو، قلعه رزمندگان صلیبی كه مدت زمان درازی در تصرف اسرائیلی ها بود و خیام، زندانی كه ارتش جنوب لبنان از آن برای اسارت زندانیان لبنانی و فلسطینی در شرایط دشوار استفاده می كرد، نیز به چشم می خورد. خیام در زمان خروج نهایی اسرائیل در مه ۲۰۰۰ رها شد و به همراه آن چندین هزار عضو ارتش جنوب لبنان با خانواده هایشان به اسرائیل پناهنده شدند.در برخورد نخست در میان این مكان های كشته و قهرمان شدن و تپه های بلندی از استحكامات نظامی تخریب شده اسرائیل كه سراسر جنوب پر از آن هاست، نوعی وضعیت طبیعی و حتی خوش بینی در هوا موج می زد؛ مغازه ها و آرایشگاه ها در مرجعیون، بخش مسیحی نشینی كه بسیاری از اعضای ارتش جنوب لبنان از آن جا بودند، باز بودند و مردم به راحتی در خیابان ها رفت و آمد می كردند. برخی از اعضای حزب الله منازلی در نزدیك مرز ساخته بودند. ناهار را در قهوه خانه ای روستایی، در فضایی باز در نزدیكی یك رودخانه و فاصله كوتاهی از خطوط اسرائیلی ها صرف كردیم. «آنها هیچگاه جرات بازگشت به این جا را نخواهند داشت»، جمله ای بود كه گویی مدت ها بر سر زبان رزمنده راهنمای من می چرخید. در اواخر روز، راهنماها مرا به تپه ای مشرف بر مرز اسرائیل و شهرك متوله بردند. در آنجا چشم انداز و آینده دیگری را كه در میان این تپه های به ظاهر آرام محصور بود، حس كردم.
از این نقطه به ناحیه مورد نزاع شبعا در سمت جنوب شرقی اشاره كردند. همان طور كه به این شهر اسرائیلی، با مردمی كه حین رفت و آمد از كوچه ها دیده می شدند، می نگریستیم رئیس راهنماها با این پیام بی ابهام رو به من كرد و گفت، «بیست سال طول كشید كه آنها را از این جا [لبنان] بیرون راندیم، ممكن است چهل سال دیگر نیز طول بكشد كه آنها را از آن جا [فلسطین اشغالی] برانیم.»
سال ها پیش تصمیم گرفتم در برخورد با انقلابیون و دشمنان شان در خاورمیانه و هر جای دیگر انگیزه ها و حس واقع بینی شان را مورد تردید قرار دهم ولی آن چه را كه بر زبان می آورند همچون قصد و هدف واقعی جدی بگیرم. واژه هایی كه بر فراز تپه مشرف بر متوله در ۲۰۰۴ بر زبان رانده شدند، كاملاً صادقانه بودند و با خود تاریخی طولانی از رزمیدن، قربانی دادن و كشتن را به همراه داشتند. در پرتو رویدادهای اخیر مقرون به صلاح است كه تصور كنیم حوادث بیشتری در راهند.
منبع:openDemocracy
ترجمه: ع. فخریاسری
منبع : روزنامه شرق