جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا


از من درمورد «تقدیم نامچه ها» می پرسید؟


از من درمورد «تقدیم نامچه ها» می پرسید؟
سعید صدیق را با مقاله هایی كه در مجلات اغلب محلی چاپ شده است می شناسیم . سعید صدیق در مجلات شمال كشور و به خصوص گیلان ، مطالب تئوریكی را درباره ادبیات می نویسد و در كنار آن شعرهایش را هم چاپ می كند ایشان دو كتاب شعر دارد كه هردو ، همزمان با هم به چاپ رسیده اند كه كتاب «من آسمان خودم را سروده ام» چند سال پیش، سومین جایزه ی شعر كارنامه را از آن خود كرد. این مسئله كه عرض كردم ایشان اهل كار تئوریك بوده اند و هستند، اهمیت دارد و اهمیت آن زمانی معلوم می شود كه ما در شعرهای ایشان به نوعی وسواس آزاردهنده در چینش كلمات برمی خوریم.نوشته ای از ایشان، تابستان ۸۰ در مجله «گیله وا» منتشر شده است،این نوشته پاسخی است به پرسش هایی كه گردانندگان مجله مطرح كرده اند. سؤال ها این است : «۱- در یك مقایسه ی فردی بین شعر ، ادبیات داستانی و نمایشی ، نقد و ترجمه دو دهه ی اخیر به ویژه دهه هفتاد با دوره های شكوفایی آن ها در دوره های سپری شده از جمله دهه ی چهل چه فصول افتراق و اشتراكی می بینید ؟ گسست می بینید یا پیوستگی یا جهش ؟ ۲- نقش نقد و تئوری و به طور كلی عقلانیت انتقادی نقش مكمل بوده یا تعاملی یا نقش جدا افتاده ؟ ۳- چشم انداز ادبیات ایران در دهه هشتاد را چگونه ارزیابی می كنید ؟»نوشته آقای صدیق سه بخش دارد . از بحثی تقریباً تحلیلی _ انتقادی از شرایط فرهنگی ایشان كه به نظرم مهم است ، آغاز می كند و درنهایت، درمورد شعر صحبت می كند. ایشان دهه هفتاد را تحلیل می كند و درمورد دهه چهل و پنجاه نیز صحبت می كند. از این صحبت، می توان فهمید كه ایشان شعر را چگونه ارزش گزاری می كند. چه شعری برای او ارزشمند است و چه ملاك هایی مورد نظر اوست: شعر با كلمات و زبان سر و كار دارد. پس با ارتباط سر و كار دارد. در ناب ترین شكل خود، شعر نوعی كنش ارتباطی برای ارتباط مختل شده است . اگر كسی اعتقاد به این جنبه ندارد چرا دست به تكثیر و نشر اثرش می زند؟ اگر مخاطب در ارتباط و بازخورد و انتقاد اهمیت ندارد ، ارتباط گسترده با دیگران از طریق چاپ و سخنرانی برای شناساندن آن اگر بی معنا نباشد، ریاكارانه و خودنمایانه است. خالی از لطف نخواهد بود كه اینجا گریزی به جهان عده ای از گویندگان جوانی بزنیم كه در همین دهه ی هفتاد مطرح شده اند . عده ای كثیر از آنها را می توان در زمره ی متاثرین و شاگردان آقای براهنی، خصوصا در كارهای چند سال اخیرش محسوب كرد. از سویی آثارشان به واسطه ی تقلیل شعر به بازی های آزادانه و غیر خلاق و دلبخواهی با زبان و نحو ، ارتباط و تفاهم را زایل كرده و از سوی دیگر با تكرار برخی نوشته ها و نظریات از «مرگ مؤلف» و« اصالت متن» دم می زنند . جالب است كه همین تعداد بیش از دیگران دغدغه ی خودنمایی به هر شكل و قیمت و طرح نام و نشان خود را دارند . در كمتر محفل و مجلس سخنرانی است كه ابراز وجود نكنند ، از نبوغ خود و شایستگی برای جایزه های جهانی سخن نگویند . از برتر بودن خود و خوار و عقب مانده شمردن دیگران نگویند . اصولا از هر وسیله ای برای متمایز كردن و طرح خود و اثبات شایستگی هایشان استفاده نكنند . ظاهراً مخاطبی كه چندان هم لازم نیست آثار را بفهمد و درك كند و منتقدی كه متهم به عدم درك لیاقتهای اینان است و دائم متهم به عقب مانده بودن می شود ، تنها به درد استفاده ی ابزاری و مصرف تبلیغی می خورد . مولف مرده كه احتیاج به این همه خودنمایی ندارد . به خصوص در دورانی كه خلاقیت و تخیل و نیت مولف ، محلی از اعراب ندارد. بالاخره خودنمایی نیاز به تامین نمایش و تماشاگر دارد. حتی اگر قرار است تماشاگر از اصل ماجرا چیزی سر در نیاور. صحنه خالی شده میدان شعر و هنر در دهه ۶۰ و ابتدای دهه ۷۰ از این گونه مدعیان به خود زیاد دید. هرچند در كنار اینان شعر اصیل راستین نیز شكل و قوام تازه ای به خود گرفت. «نكته اینجاست كه شما هم با من به این نتیجه می رسید كه مخاطب و ارتباط برای ایشان بسیار اهمیت دارد . شعریت با تخیل است كه تعین پیدا می كند . بازیهای زبانی هنگامی ارزش دارد كه خلاقانه باشد ، نه به صورت اتو ماسیون و دلبخواهی. بعد از این توضیحات دیگری در مقاله آورده است و سپس به جایی می رسد كه شروع به نام بردن از شاعران موفق دهه ی ۶۰ و ۷۰ می كند . در آنجا دقیقا از كسانی نام می برد كه خودش در همین مقاله آن ها را نفی كرده بود ه است . یعنی كسانی كه خودشان حرف از لیاقت برای گرفتن جایزه ی نوبل می زدند . بعد خودش آن فرد را به عنوان شخصیت برتر معرفی می كند . این مطلب نشان می دهد كه ایشان به نفع علایق قومی و حتی قبیله ای ، سخن می گوید . چون كسان دیگری با این خصوصیات وجود دارند كه بسیار مهمتر هستند اما ایشان حرفی از آنها نمی زند.»
«پیش از این گفتم كه سعید صدیق دو كتاب شعر، به طور همزمان به چاپ رساند كه یكی جایزه ی كارنامه را از آن خود كرد و دیگری همین كتابی است كه موضوع نقد امروز ماست . در مورد این دو كتاب ، یك نكته این است كه این دو كتاب كاملا هم عرضند و نمی توان اول و دومی برای آن ها قائل شد . نكته ی دیگر اینكه مانند بعضی از شاعران كه شعر هایشان را در یك كتاب چنان قرار می دهند كه مخاطب، حركت رو به جلو شاعر را در مسیر خلاقیت تشخیص دهد ، كتاب های ایشان اینگونه نیست. تاریخ شعرها اغلب زیر شعرها نوشته شده است. این تاریخ ها دقیقا به همان زمانی می خورد كه در حال صحبت است یعنی دهه ۶۰ و اوائل دهه ۷۰ . پس این دو كتاب می توانند معیاری باشند برای «شعر اصیل ناب» از نگاه آقای سعید صدیق كه خودش كار تئوریك انجام می دهد و منتقد ادبی نیز هست.» من یكی از شعرهای این كتاب را كه به نظرم شعر متفاوتی است، انتخاب كرده ام:
بادها
به برادرم سینا و امید
این رخت های كاهل آویخته از بند
به باد
تعلق داشت
سنگ ها مال ما بود
پرچم های نیمه افراشته
به باد تعلق داشت
رودها مال ما بود
ابرها به باد تعلق داشت و گاه
شعله ی «به بی میلی افروخته» ی كبریت ها
مال ما بود
آسمان
به باد تعلق داشت
بادها
مال ما بود
زمستان ۷۲
این اتفاق در تمام شعرهای این دو كتاب هست. یعنی ایشان به فرم و ساختار علاقه دارد. در كنار این ،می بینیم ایشان با ستایش از شاعرانی چون شاملو، اخوان و فروغ نام می برد. به این دلیل كه شعرشان در اجتماع و در كنار مردم قرار می گیرد و درد مردم را می گوید و نسبت به اطراف خود خنثی عمل نمی كند. یعنی ایشان نوعی اعتقاد به شعر اجتماعی را از خود نشان می دهد. در همین شعر «یاد ها»، می توان حس كرد كه ایشان شعر سیاسی می گوید . اغلب شعر های این دو كتاب شعر سیاسی است؛ یعنی موضع گیری می كند و حرف خود را می زند و دقیقاً سعی می كند به عنوان یك روشنفكر شاعر باشد . یعنی از قواعد آنچه براساس استاندارد ایران ، روشنفكر خوانده می شود ، مو به مو تبعیت كند . اصلا به سراغ بازیهای زبانی نمی رود و به دنبال این نیست كه یك زبان ویژه ارائه دهد .»برای نمونه به شعر ایمان توجه بفرمایید:
ایمان
به آنها كه می خواستم
خودم را در قلبشان گم كنم
درخت را باور نمی كنم
برگ را گاهی چرا
خانه را باور نمی كنم
مادر را گاهی چرا
تو را باور نمی كنم
شعله ای را گاهی چرا
خودم را باور نمی كنم
شعری را گاهی چرا
من ایمانم را از دست داده ام
و گاهی باور می كنم
آبان ۷۰
سعید صدیق با پیشانی نویسی شعرها مخاطب را محدود می كند.دقیقاً همان چیزی كه شاعران دهه ی هفتاد از آن اعراض دارند. یعنی آنها می گویند اگر شما این كار را انجام دهید دیكتاتور هستید چون خود رابه متن تحمیل كرده و آزادی را از خواننده گرفته اید. سعید صدیق بدون تعارف این كار را انجام می دهدهمانطور كه پیش از این گفتم دو كتاب شعر سعید صدیق هم عرض و هم ارزشند. می توان شعر به شعر مقایسه كرد. حتی می توان شعر های یك كتاب را در دیگری قرار داد بدون اینكه اتفاق خاصی بیفتد . اما در كتاب بی پناهی وطن ندارد، در ابتدای بیشتر شعرها ، پیشانی نویسی وجود دارد كه جلب توجه می كند . اولین جمله ی كتاب این است :«از من درمورد پیشانی نوشت ها، تقدیم نامچه ها می پرسید ؟» این مطلب یعنی اهمیت پیشانی نوشت ها و تقدیم نامچه ها در این كتاب باید مد نظر قرار گیرد . این دقیقاً همان نكته ای است كه این كتاب را قابل توجه می كند. در مواجهه با یك متن ، در نگاه اول، تمام آنچه كه در آن متن وجود دارد به عنوان كلیت متن بر روی مخاطب تاثیر می گذارد. اسم شعر ، پیشانی نوشت، پانویس و حتی تاریخ شعر، نوع پلكانی نوشتن یا پیوسته نوشتن آن، شباهت های حروفی كه با هم در یك جا جمع شده اند و ... به طور قطع بر روی مخاطب تاثیر خواهد گذاشت. برای مثال، شعری از شاملو می خوانید كه در ابتدای آن آمده است : «تقدیم به نلسون ماندلا». این تقدیم ها، خواننده را به سوال وا می دارد كه چرا این شعر به این فرد تقدیم شده است ؟ این «چرایی» همیشه وجود دارد . چرا این شعر باید تقدیم شود ؟ همین تقدیم نامچه ، پنجره ای باز می كند و نگاه خواننده را محدود می كند. یعنی شاعر، نویسنده یا به عبارت بهتر، مؤلف ، با آوردن «به» و «برای» در بالای نوشته، این چرا را در ذهن مخاطب حرفه ای ایجاد خواهد كرد . من نمونه هایی از پیشانی نوشت ها ی این كتاب را می خوانم : «به هادی جامعی كه غرورش را برداشت و رفت تا سركار سر پاسش همچنان شاعر بماند .» خود این جمله به تنهایی جمله ای است كه به محدوده متن هایی كه با انباشتگی معنا مواجه هستند، وارد می شود. این كلمه «انباشتگی معنا» به خصوص در شعر زیاد استفاده می شود. یعنی یك واژه در شعر فقط یك معنای ساده ندارد و معناهای متفاوتی دارد و حتی ممكن است چند معنا داشته باشد. یكی دیگر از پیشانی نوشت ها این است :« تقدیم به ابراهیم رهبر، یكی از دو نویسنده ای كه وقتی دریا مُرد به ساعتش نگاه كرد.»این طور تقدیم كردن بسیار متفاوت است با تقدیم هایی كه در سایر كتاب ها و شعرها دیده می شود. این جمله كه «كه وقتی دریا مرد به ساعتش نگاه كرد.» بار روایی دارد و اگر حتی خواننده نداند كه ابراهیم رهبر نویسنده است ، به طور ناخودآگاه این سطر می رساند كه اینجا ارتباطی با داستان و داستان نویسی وجود دارد. سعید صدیق با پیشانی نویسی شعرها مخاطب را محدود می كند.دقیقاً همان چیزی كه شاعران دهه ی هفتاد از آن اعراض دارند. یعنی آنها می گویند اگر شما این كار را انجام دهید ، دیكتاتور هستید چون خود را به متن تحمیل كرده و آزادی را از خواننده گرفته اید. سعید صدیق بدون تعارف این كار را انجام می دهد. چون به شعر دهه ی ۴۰ و ۵۰ اعتقاد دارد و به خاطر همین هم هست كه لحن او ، لحن شاملویی است . در این كتاب خواننده با لحن شاملو طرف است .دقت كنید كه می گویم لحن شاملو نه زبان شاملو تفاوت عمده اش این است كه اگر شاملو از كلمات آركائیك استفاده می كند، ایشان خیلی كم از این عنصر بهره می برد . اما كلمه سازی های شاملو را تقلید می كند . اگر شاملو كلمه ای مثل« دی سال»را می سازد و پیشوند «دی» كه برای روز و شب به كار می رود را درمورد سال به كار می برد كه رایج نیست، سعید صدیق از تركیبی مثل«نوشاك» استفاده می كند مثل خوراك. كه دقیقا همان ابزاری است كه شاملو از آن استفاده می كند. حرف اصلی من این است كه برای او آنچه كه می خواهد بگوید مهمتر است تا اینكه بخواهد آن را رنگ و لعاب بدهد. اما در هر حال درونمایه شعرهای سعید صدیق و استفاده از شگردهای آشنای روایی(كه شاملو از آنها بسیار بهره برده است) لحن او را به لحن شاملو نزدیك كرده است، شعرهایی چون: «عكس»،«پله ها»، «كتیبه» و«تبریك نوروزی» می توانند شاهد مثال این مدعا باشند و یا این پاره ها از بعضی از شعرهای سعید صدیق:
چهچهی را می گیرد و به چربدستی خوابی گل بهی رنگ
جدا می كند از نبض گرمی كه... ص ۱۳۲
دوشنبه ها پارگی بند نازك عدل روزنامه ها
كنار دكه ها دكه ها دكه ها
قارچ وار
با چتركی حقیر
زیر بارانی از صدا
پهلو گرفته در» طبله كردن «پیاده روها
روییده بر اجساد زنده ها
نهری كه شهری را با خود به اعماق می برد
شهری كه روز را چون زهر بالا می آورد ص ۱۰۸
پله ای باشم
كه كم نیست
اگر پله ای باشم
یا ستون پلی
پی بارویی
بازوی بی شگرد عشقی
پارویی تا بدارمت
در این خطوط حامل
چون نتی
به نرده هایم تكیه كنی ص ۸۴
این به خاطر اعتقاد او به فرم و ساختار است؛ چرا كه ایشان روشنفكری است كه دهه ۴۰ و ۵۰ را به صورت نوستالوژیك همراه خود دارد و چنان به مدرنیت ایمان دارد كه با طعن از پست مدرنیته و كسانی كه مدرنیت را مورد سوال قرار می دهند ، صحبت می كند و بسیار با ستایش از خرد انتقادی مدرن صحبت می كند. دائم از فلاسفه ای مثال می آورد كه به نوعی كانتی هستند . این طور است كه شعرهای سعید صدیق در كتاب» بی پناهی وطن ندارد «شعرهایی منحصر به فرد می شوند و شعرهایی می شود كه با استفاده از تقدیم نامچه ها، نوع دیگری از متن را به ما ارائه می دهد.اگر با این نگاه به شعر های سعید صدیق توجه شود می توان گفت او شاعری است كه هنوز برای شعرهای دهه ۴۰ و ۵۰ ارزش قائل است و هنوز اوجی كه شعر در آن زمان در فضای ادبی ما به خود گرفت ، برای او شبیه به یك فضای اسطوره ای است .»شعر سعید صدیق شعری اجتماعی و سیاسی است و برای نوعی رمانتیسم وبرای مسئولیت روشنفكر بودن ارزش قائل می شود و با این نوع شعر گفتن وظیفه ی خود را ادا می كند. سعید صدیق با مسئله ای به نام «مسئله ی شعر» روبروست. یعنی یكی از دغدغه های دائم او این است كه شعر آیا مسئله ای دارد ؟ این پرسشی است كه كسانی كه كار تئوریك انجام می دهند ، با آن درگیر بوده و هستند و این فقط محدود به شعر نمی شود، بلكه در مورد كل هنر مصداق دارد. صحبتم را با خواندن شعر «آبی زاده ی اندوهزاده ی درد» كه پیشانی نوشتی هم ندارد، به پایان می رسانم:
آبی زادهِ ی اندوهزاده ی درد
نه این است كه كلمات آبی بود آسمان آبی می نمود
نه این است كه جهان...
در سرم بود
چیزی این جا
در سرم
آبی می گذشت
گیرم
در دلم
ریشه های دودی اش را:
جهان به رنگ آبی در سوختن است
تا این موج ها به كندی رنگ بدهند:
برگ
موج آبی برگ
دریای برگ:
كلمات
آبی كلمات...
سروده شده در بهار شگفتا آبی ۱۳۷۲
تهیه و تنظیم: سمیه رشیدی
منبع : روزنامه همشهری