دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

زیستن در جوار قرب


زیستن در جوار قرب
انسان در تاریخ حیات خود همواره در طلب حقیقت و ساحتی بوده است كه فساد و تباهی در آن راه نداشته باشد. ایمان به این ساحت او را از گذرگاه هایی پرپیچ و خم عبور داده و حاصل سلوكش ایمان نوخاسته ای است كه ذهن های شكسته و تقسیم شده را به فرار از آشفتگی می خواند.
انسان در این كاوش خود را از بقیه دنیا جدا نمی كند. مجبور است تا نسبت به تمامیت گستره خویشتن خویش واكنش نشان دهد. اما نیك می داند كه نشستن در گوشه ای و مراقبه درباره خود دیگر سودی ندارد، چرا كه به تنهایی نمی تواند وجود داشته باشد و در رابطه با انسان ها، عناصر و ایده های دیگر است كه شروع به درك خویشتن می كند.
در نظرگاه جلال الدین محمد، اما شیوه این سلوك به جهاد اكبر تعبیر می شود و دیدن، شنیدن، تمییز دادن و استمرار زیستن و گداختن، سیری است كه به سلوكی ثمربخش منتهی می شود.
«اعظم مجاهدات آمیختن است با یارانی كه روی به حق آورده اند و از این عالم اعراض كرده اند. هیچ مجاهده ای سخت تر از این نیست كه با یاران صالح نشیند ـ كه دیدن ایشان گدازش و افنای آن نفس است ـ و از این است كه می گویند : چون مار چهل سال آدمی نبیند، اژدها شود.»
مولانا جهاد اكبر را همنشینی می داند، زیستن و اثرپذیری ازشرایط در دیدگاه او تنها راه تزكیه و تهذیب نفس است؛ نگرشی كه شاید پیش و پس از او در بسیاری از نحله های فكری پوشیده مانده است.
مولوی در آمیختن و معاشرت با یاران صالح تشرف و تعلیم و تأدیب را ممكن می داند و شرط همنشینی را همدلی می داند و جایگاه سخن را مجاز.
«سخن سایه حقیقت است و فرع حقیقت، چون سایه جذب كرد، حقیقت به طریق اولی. سخن بهانه است. آدمی را با آدمی آن جزو مناسب جذب می كند نه سخن.»
پس در این آمیزش به جنسیتی معتقد است كه در دو طرف پنهان است و به كشش میان دو جزو منجر می شود؛ جنسیتی كه از نوع معمول نیست.
دیدن، حاصل زیستن در جوار و قرب است و شناخت حاصل نیك نیك دیدن: «همدگر را نیك نیك می باید دیدن و از اوصاف نیك و بد كه در هر آدمی مستعار است، از آن گذشتن و در عین ذات او رفتن و نیك نیك دیدن ـ كه این اوصاف كه مردم همدگر را برمی دهند، اوصاف اصلی ایشان نیست.»
اما بهترین شیوه و روش شناخت همان دین شناسی است و البته كه باید قدرت تمییز فی المقدمه انسان را از غرض عاری كند:
«آدمی می باید كه آن ممیز خود را عاری از غرض ها كند و یاری جوید در دین. دین یارشناسی است. اما چون عمر را با بی تمییزان گذرانید، ممیزه او ضعیف شد، نمی تواند آن یار دین را شناختن.»
مولانا نقطه شروع این سلوك را در ارتباط می بیند و ارتباط را دو شكل: زبان و دل. زبان را مقدمه شناخت دل می داند اما برای استمرار شناخت همدلی را شرط كافی می خواند.
هر شكل دیگری از درك را فقط یك انتزاع یا وهم می پندارد و به حركت بیرونی كه تحمیل بر اجزای درون باشد به عنوان یك روش عملی اعتقاد ندارد.
موجود بشری در نظرگاه او یك هستی موضعی نیست. او همه جا هست. اگر در یك گوشه خاصی از محیط پهناور زندگی و عمل می كند، نتیجتاً عمل او بی ارتباط با كل نیست. اگر همه ما به عنوان افراد و موجودات در هر نقطه ای از جهان كه اتفاقاً زندگی می كنیم و با هر فرهنگی، مسئولیت تمام جهان را برعهده داشته باشیم، می توان به این سیر وسلوك امیدوار بود.
این سلوك در فیه مافیه به صورت پراكنده و در پاسخ به پرسش های طالبان تشریح شده است:
«در آدمی، عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست كه اگر صدهزار عالم ملك او شود كه نیاساید و آرام نیابد، این خلق به تفصیل در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی و ... هیچ آرام نمی گیرند، زیرا آن چه مقصود است به دست نیامده است.»
در كجای این دایره قرار می گیریم تا هم مسئولیت خود و هم تعهد به جهان را ادا كنیم و نیز درد و خار خار و تقاضای درونمان را درمان كنیم؟
چه كنیم تا ظلومی و جهولی از ما نفی شود و با این نفی ظلومی و جهولی از جهان رخت بندد؟
همزیستی، دیدن، گدازش و سفر الی الخلق همان ساحت بی زمانی است كه نبرد دائمی انسان را برای یافتن قانون سلوك در فیه مافیه مولوی به نمایش می گذارد و امروز پس از افول نحله های گونه گون، می رود تا روش شناختی متفاوت به ما ارائه دهد.
مهدی طاهری
منبع : روزنامه ایران