پنجشنبه, ۲۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 16 May, 2024
مجله ویستا

خسرو پرویز و پیشگویی راهب


خسرو پرویز و پیشگویی راهب
آورده اند که در آن وقت که پرویز منهزم شد ]شکست خورد و گریخت[، با تنی چند، به ولایت روم روی نهاد. بر لب فرات به موضعی نزول کردند، و پرویز مر یاران را گفت؛ «بنگرید تا هیچ جای صید یابید که آتش جوع ]گرسنگی[ را بدان بنشانیم؟»
هرچند بیش جستند، کم یافتند. ناگاه نظر پرویز بر اعرابی ای پرویز او را بخواند و گفت؛ «تو از کجایی؟» گفت؛ «من از بنی طی ام.» گفت؛ «نام تو چیست؟» گفت؛ «ایاس بن قصیبه.» و او از وجوه غبزرگانف عرب و کرام غسرشناسانف قبایل و مشاهیر مبارزان عهد بود و پرویز نام او شنیده بود. اعرابی از وی سوال کرد که «چون من نام خویش تو را گفتم، تو نیز از اسم و کنیت خود مرا اعلام ده و مقصد و مقصود خویش با من بازگوی.»
پرویز گفت؛ «من پرویزم، که پادشاه عجم و فرمانده عهد بوده ام، و یکی از بندگان دولت ما که ربیب غپرورش یافتهف و رضیع غشیرخوارهف این خاندان بود، نعمت ما را به کفران و حقوق ما را به عقوق غنافرمانیف مقابله کرد، و با ما به مقابله و خصومت بیرون آمد و ما کار او را خوار داشتیم غبی اهمیت تلقی کردیمف و او را ضعیف شمردیم، و بدین سبب منهزم و پریشان گشتیم، و اکنون چند روز است که تاخته ایم و طعامی نیافته، اگر مجال ضیافتی می دارد، به منت بسیار مقابله افتد غاگر بتوانی از ما پذیرایی کنی، در مقابل سپاسگزاری و نیکی فراوان خواهی دید.
اعرابی چون نام پرویز بشنید در پیش او زمین ببوسید و عذر بیخردی خویش بخواست. پس التماس کرد که «قبیله من نزدیک است، اگر تجشم فرمایی غقدم رنجه کنیف، تا شرط ضیافت به جای آرم و آنچه در وسع بنده آید تقدیم نمایم، از فضل تو بدیع و غریب نباشد. پرویز اجابت کرد، و به قبیله او رفت، و ایاس او را ده شبانه روز مهمان داشت، و زاد و راحله غمرکب بارکشف به جهت خدمت ایشان مهیا کرد، و دلیلی غراهنماییف حاذق و ماهر که بر مهاوی غفضاهای بین دو کوهف و بوادی غبادیه ها، صحراهاف و مصاعد [بلندی ها] زمین بادیه واقف بود، پیش ایشان کرد غهمراهشان فرستادف، تا ایشان را در ضمان سلامت به رقه رسانید.
و چون در پادشاهی ملک روم غوارد قلمرو پادشاه رومف شدند، ایمن گشتند، و در منزلی از منازل به صومعه راهبری نزول کردند. راهب از بام صومعه فرو نگریست، گفت؛ «شما کیانید، و اینجا به چه مهم نزول کرده اید؟» ایشان گفتند که «رسول ملک عجم است، به روم می رود.» راهب بخندید و گفت؛ «این رسول ملک عجم نیست، بلکه ملک عجم است که از دست پهلوان خود بگریخته است و به استعداد غبرای آماده شدن و تجدید تواناییف به حضرت روم می رود.» پرویز گفت؛ «پس بگوی که کار من با ملک روم به کجا رسید؟» راهب گفت؛ «قیصر دختر خود تو را دهد. و حشمی گران غشکری عظیمف نامزد فرماید غتعیین کندف، تا بروی و ملک خویش مسلم کنی غکشور خود را به دست بیاوریف و مستخلص گردانی غآزاد کنیف.» پرویز گفت؛ «بعد از چند گاه بخت من بیدار شود، و تخت سلطنت به من راجع گردد غبرمی گردد؟»
راهب گفت؛ «بعد از هفده ماه.» پرویز گفت؛ «تو این از کجا می دانی؟» گفت؛ «از کتب دانیال پیغمبر، که قصه همه ملوک عجم در آنجا گفته است.» پرویز گفت؛ «از پس من که را بود غسلطنت پس از من به که خواهد رسیدف؟» گفت؛ «شیرویه، پسر تو را، و آن ماهی چند بیش ندارد، و بعد از آن دختر تو را، آنگاه پسر پسر تو را، آنگاه ملک از خاندان عجم منتقل شود .» پس پرویز، راهب را خدمت کرد، و به دعای او تبرک نمود و به روم رفت.

جوامع الحکایات-سدیدالدین عوفی
منبع : روزنامه کارگزاران