چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

‌ماجرای‌ روشنفکری‌ در جهان‌ اسلام‌


‌ماجرای‌ روشنفکری‌ در جهان‌ اسلام‌
این‌ یک‌ حقیقت‌ است‌ که‌ افکار و اندیشه‌ها همانند افعال‌ و اعمال، پس‌ از طی‌ دوره‌های‌ نورانی‌ و روشن، راه‌ رکود و پیری‌ را در پیش‌ می‌گیرند و به‌ غروب‌ و تاریکی‌ می‌رسند. ظلمت‌ و تاریکی‌ هرگز نمی‌تواند روح‌ نورگرای‌ و روشنایی‌جوی‌ انسان‌ را راضی‌ کند از این‌ رو همواره‌ در طلب‌ نور و روشنایی‌ بر می‌آید تا در نهایت‌ به‌ اقلیم‌ روشنایی، قدم‌ گذارد یا سرزمین‌ نور را پدید آورد. رکود، جمود، تقلید، تعصب، تحجر و بسیاری‌ از اصطلاحات‌ دیگری‌ از این‌ قبیل‌ همه‌ با رشته‌ی‌ ظریف‌ و پنهانی‌ به‌ هم‌ پیوند خورده‌ که‌ مشاهده‌ی‌ آن‌ها در فضای‌ مبهم‌ و تاریکی‌ که‌ خودشان‌ تولید می‌کنند، محال‌ و غیر ممکن‌ است. در جایی‌ که‌ چشم‌ها تقسیم‌ می‌شوند و هر یک‌ رنگ‌ خاصی‌ را می‌بیند، نمی‌توان‌ انتظار نظاره‌ی‌ حقیقت‌ پرآب‌ورنگ‌ را داشت. با این‌ حال‌ اثر عینی‌ و عملی‌ چنین‌ آفات‌ و نامبارکی‌هایی‌ را می‌توان‌ در عالم‌ حقیقی، مشاهده‌ کرد. این‌ امور که‌ به‌ مثابه‌ی‌ دروازه‌هایی‌ برای‌ انحطاط، عمل‌ می‌کنند همه‌ به‌ نوعی‌ --- آگاهانه‌ یا ناآگاهانه‌ --- منجر به‌ «ماندن‌ در وضعیت‌ آخر» می‌شود و این‌ امر در جهانی‌ که‌ سر تا پای‌ آن‌ در جنبش‌ و جولان‌ است‌ و رو به‌ سوی‌ آینده‌ دارد، امر نامیمون‌ و مرگبار است.
جهان‌ انسانی‌ هر از چندی‌ از سنگینی‌ هوای‌ موجود و کهنگی‌ پیرامون‌ خود به‌ ستوه‌ می‌آید و هوایی‌ تازه‌ را طلب‌ می‌کند. اما بسیار اتفاق‌ می‌افتد که‌ بارها به‌ بهانه‌ی‌ تعهد به‌ مواریث، اصالت‌ها و ارزش‌ها، در اثر نداشتن‌ شناخت‌ حقیقت‌ این‌ امور و حوزه‌ی‌ لازم‌ برای‌ تعهد و التزام، راه‌ را به‌ خطا می‌رود و گرفتار دیو انحطاط‌ می‌گردد و از آن‌ جایی‌ که‌ یارای‌ مشاهده‌ی‌ افق‌های‌ روشن‌ و نورانی‌ را ندارد، برای‌ حرکت‌های‌ پیش‌ رونده‌ و نوگرا سنگ‌ اندازی‌ کرده‌ و به‌ اصطلاح‌ «متحجر» می‌شود.
از این‌ رو روشنگری، روشن‌ اندیشی، روشنفکری‌ و...، یک‌ حقیقت‌ لازم، یک‌ مسیر انکارناپذیر، و یک‌ باور اصیل‌ است، تا از یک‌ سو با روشن‌ کردن‌ فکر و فضای‌ کنونی، افراد و جامعه‌ را از «وضعیت‌ موجود» برهاند، و از سوی‌ دیگر با بنا نهادن‌ اصول‌ عمیق، دقیق‌ و اصیل، راه‌ را برای‌ «وضعیت‌ مطلوب» و آینده‌ای‌ میمون‌ و مبارک‌ هموار و باز نماید. اما حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ همواره‌ این‌ امر با آرامش‌ و آسودگی‌ پذیرفته‌ نشده‌ است‌ و بارها تحت‌ عناوینی‌ نظیر نبرد ارتجاع‌ و ترقی، قدیم‌ و جدید، سنت‌ و مدرن‌ و... برخوردهایی‌ خشن‌ و خونبار صورت‌ گرفته‌ است‌ و از این‌ رهگذر، ماجراهایی‌ پدید آمده‌ است‌ که‌ به‌ نوبه‌ی‌ خود نیازمند تاریخی‌ جدا و متمایز است.
با این‌ حال‌ چنان‌ نیست‌ که‌ همواره‌ هر نوطلب‌ و نوگرایی‌ بر حق‌ باشد و یا حداقل‌ راه‌ درست‌ را بپیماید و حتی‌ با فرض‌ نیت‌ خیر و حسن‌ او، می‌توان‌ این‌ امر را برای‌ انجام‌ کار نیک‌ و درست، که‌ همان‌ روشنگری‌ و اصلاح‌ خطا و سیئات‌ باشد، کافی‌ و وافی‌ دانست و چه‌ بسا در تاریخ‌ روشنفکری، بارها خودشان‌ به‌ آفات‌ و آسیب‌هایی‌ دچار شده‌اند که‌ در مقایسه‌ با حرکت‌های‌ مقابل، فاصله‌ی‌ زیادی‌ میان‌ آنان‌ وجود ندارد.
از این‌ رو بررسی‌ ماجرای‌ روشنفکری‌ در جهان، امری‌ لازم، واجب، مفید و راهگشا خواهد بود. به‌ همین‌ خاطر در این‌ مقاله‌ که‌ تلخیص‌ یکی‌ از آثار محمدقطب‌ می‌باشد کوشیده‌ شده‌ از یک‌ سو با بررسی‌ وضعیت‌ جهان‌ اسلام‌ در سده‌های‌ اخیر، و از سوی‌ دیگر با بیان‌ لزوم‌ اصلاح‌ و تجدید آن‌ و ارتباط‌ این‌ اصلاح‌ و تجدید با روشنگری‌ جهان‌ غرب‌ به‌ بررسی‌ کارنامه‌ آن‌ها بپردازد و به‌ نوبه‌ خود در نقد و بررسی‌ مساله‌ روشنفکری‌ جهان‌ اسلام‌ سهیم‌ باشد.
نکته‌ی‌ لازم‌ توجه‌ این‌که، اگر چه‌ ممکن‌ است‌ آقای‌ محمدقطب‌ از رهگذر معادله‌های‌ آکادمیکی‌ و معیارهای‌ کلیشه‌ای‌ موجود به‌ بررسی‌ موضوع‌ پرداخته‌ باشد، باید توجه‌ داشت‌ که‌ ایشان‌ مانند همه‌ی‌ آثار و نوشته‌های‌ خود معتقد به‌ اصول‌ خاصی‌ است‌ که‌ از اسلام قرآنی‌ سرچشمه‌ می‌گیرد و همواره‌ معتقد است‌ که: آینده‌ در قلمرو اسلام‌ است.
احوال‌ امت‌ اسلامی‌ در دو قرن‌ اخیر چنان‌ ناگوار و اسف‌ بار شد، که‌ هرگز به‌ چنان‌ حال‌ و وضعی‌ دچار نشده‌ بود. در گذشته‌ این‌ امت‌ در برهه‌هایی‌ از زمان، دچار ضعف‌ و به‌ هم‌ ریختگی‌ می‌شد، ولی‌ پس‌ از چندی‌ دوباره‌ به‌ حال‌ قدرت‌ و تمکین‌ باز می‌گشت.
همچنین‌ هرگز به‌ صورت‌ کلی‌ دچار فروپاشی‌ و اضمحلال‌ نمی‌شد، و این‌ ضعف‌ و سستی‌ تنها بخشی‌ از آن‌ را در بر می‌گرفت‌ و در بخش‌های‌ دیگر خود همچنان‌ قدرتمند و توانا بود. برای‌ نمونه‌ وقتی‌ که‌ لشکر تاتار، عباسیان‌ را در شرق‌ شکست‌ داد، دولت‌ اسلامی‌ در مغرب و اندلس‌ همچنان‌ پابرجا بود و وقتی‌ هم‌ که‌ دولت‌ اسلامی‌ اندلس‌ سقوط‌ کرد، دولت‌ عثمانی‌ بر قسطنطنیه‌ استیلا یافت‌ و کم‌ کم‌ در شرق‌ اروپا پیشروی‌ و نفوذ کرد.
با این‌ حال‌ در دو قرن‌ اخیر، ضعف‌ و اضمحلال‌ بر سراسر جهان‌ اسلامی‌ سایه‌ افکنده‌ و صلیبیان‌ در جنب‌ و جوش‌های‌ دوباره‌ی‌ خود توانسته‌اند بر بیشتر اجزای‌ جهان‌ اسلام‌ سیطره‌ یابند و به‌ یاری‌ صهیونیسم‌ جهانی‌ توانسته‌اند دولت‌ اسلامی‌ را از هستی، ساقط‌ نمایند. البته‌ شکی‌ نداریم‌ که‌ ضعف‌ و عجز کنونی‌ نیز مانند دوره‌های‌ قبلی‌ پایان‌ می‌یابد و همچنان‌ که‌ خدا و رسول‌ او وعده‌ داده‌اند، امت‌ اسلامی‌ بار دیگر به‌ دوران‌ مجد و عظمت‌ خود باز می‌گردد؛ هر چند که‌ با توجه‌ به‌ وضعیت‌ امت‌ اسلامی‌ و موقعیت‌ دشمنان آن، نیازمند زمان‌ بیشتر و تلاش‌ بزرگتری‌ نسبت‌ به‌ تمامی‌ دوره‌های‌ گذشته‌ باشد.
در این‌جا، به‌ بررسی‌ حرکت‌ تاریخ‌ در دو قرن‌ اخیر می‌پردازیم‌ تا بتوانیم‌ خطوط‌ معینی‌ را در این‌ برهه‌ی‌ تاریخی‌ دنبال‌ نماییم. احوال‌ ناگوار امت‌ اسلامی‌ و تسلط‌ همه‌ جانبه‌ی‌ دشمنان‌ بر آن، به‌ برپایی‌ دو حرکت‌ تصحیح‌ گرانه‌ منجر شد که‌ می‌کوشیدند آن‌ را اصلاح‌ و احیا کنند. حرکت‌ اول، حرکت‌ «روشنگری» یا حرکت‌ اصلاحی‌ به‌ شیوه‌ی‌ غربی‌ و برگرفته‌ از اروپا بود و حرکت‌ دوم، حرکت‌ اسلامی‌ یا حرکت‌ بازگشت‌ اسلام‌ بود. اولی‌ در مصر و ترکیه، تقریبا حدود دو قرن‌ پیش‌ شروع‌ شد و سپس‌ در زمان‌های‌ مختلف‌ و متفاوتی‌ به‌ سراسر جهان‌ اسلامی‌ سرایت‌ کرد. به‌ طوری‌ که‌ عمر آن‌ در هیچ‌ جایی‌ از جهان‌ اسلام‌ کمتر از یک‌ قرن‌ نمی‌باشد دومی‌ نیز در بیشتر سرزمین‌های‌ اسلامی‌ بر پا شد و تقریبا تاریخ‌ آن‌ در هیچ‌ جایی‌ از جهان‌ اسلام، کمتر از نیم‌ قرن‌ نیست.
قبلا در بیشتر آثار و نوشته‌های‌ خود به‌ بررسی‌ کارنامه‌ی‌ حرکت‌ اسلامی‌ و موارد توفیق‌ و شکست‌ آن‌ پرداخته‌ایم. روش‌ مناقشه‌ی‌ ما در این‌ باب‌ به‌ این‌ صورت‌ بوده‌ که‌ امراض‌ و ناراحتی‌هایی‌ را که‌ در زمان‌ ظهور حرکت‌ اسلامی، دامنگیر امت‌ اسلامی‌ بوده‌ ارایه‌ داده‌ایم‌ و پس‌ از آن‌ به‌ بررسی‌ روشی‌ پرداخته‌ایم‌ که‌ حرکت‌ اسلامی‌ برای‌ معالجه‌ی‌ این‌ امراض‌ و ناگواری‌ها در پیش‌ گرفته‌ است‌ و موارد توفیق‌ و شکست‌ حرکت‌ اسلامی‌ در این‌ راستا و میزان‌ مسوولیت‌ آن‌ در موارد شکست‌ را بررسی‌ کرده‌ایم، البته‌ در این‌باره‌ راه‌ مجامله‌ و مدارا با حرکت‌ اسلامی‌ را در پیش‌ نگرفته‌ایم. زیرا در امر جدی‌ و مهمی‌ که‌ آینده‌ی‌ امت‌ اسلامی‌ به‌ آن‌ بستگی‌ دارد، جایی‌ برای‌ مجامله‌ نیست.
اکنون‌ زمان‌ آن‌ رسیده‌ که‌ به‌ بررسی‌ کارنامه‌ی‌ حرکت‌ دیگر، با همان‌ روش‌ بررسی‌ حرکت‌ اسلامی، بپردازیم. به‌ این‌ صورت‌ که‌ به‌ ارایه‌ و بیان‌ امراضی‌ می‌پردازیم‌ که‌ هنگام‌ ظهور حرکتی‌ که‌ گاهی‌ خود را «حرکت‌ نهضت»، گاهی‌ «حرکت‌ اصلاح»، و گاهی‌ «حرکت‌ روشنگری» می‌نامد، دامنگیر امت‌اسلامی‌ بوده، سپس‌ به‌ بیان‌ روشی‌ می‌پردازیم‌ که‌ این‌ حرکت‌ تلاش‌ کرد از طریق‌ آن‌ با این‌ مشکلات‌ مواجه‌ شود و آن‌ها را درمان‌ و معالجه‌ نماید. همچنین‌ موارد توفیق‌ و شکست‌ و نیز مسولیت‌ آن‌ در برابر شکست‌ها را گوشزد می‌نماییم‌ و همچنان‌ که‌ هیچ‌گونه‌ مجامله‌ و جانبداری‌ از حرکت‌ اسلامی‌ به‌ عمل‌ نیاوردیم، در مورد این‌ حرکت‌ نیز همین‌ روش‌ را در پیش‌ می‌گیریم‌ تا اولا، مناقشه‌ در مورد آن‌ها عادلانه‌ و برابر باشد و درثانی، به‌ خاطر کثرت‌ دردها و عمق‌ آن‌ها در کالبد امت‌ اسلامی، کمبود مصلحان‌ و نیز مقاومتی‌ که‌ در برابر حرکت‌ اصلاح‌ صورت‌ می‌گیرد، مجامله‌ سلاحی‌ است‌ که‌ امکان‌ دارد هر حرکت‌ اصلاح‌گرانه‌ای‌ خطاها و تقصیرات‌ خود را به‌ آن‌ توجیه‌ نماید؛ و توجیه‌ هم‌ کار بسیار آسان‌ و میسری‌ است! هدف‌ اصلی‌ این‌ کار نیز مقایسه‌ی‌ این‌ دو حرکت‌ نیست، بلکه‌ هدف‌ اصلی‌ این‌ است‌ که‌ امت‌ اسلامی‌ در رویکرد و مسیر خود، بازاندیشی‌ و بازنگری‌ کند و خودش‌ راه‌ و مسیر خود را معین‌ نماید. زیرا هر امت‌ زنده‌ای‌ باید گاهگاهی‌ به‌ بازنگری‌ و بازاندیشی‌ در مورد خود بپردازد تا دریابد که‌ آیا به‌ جلو رفته، یا به‌ عقب‌ بازگشته‌ و یا در جای‌ خودش‌ بی‌ حرکت‌ ایستاده‌ است. وقتی‌ که‌ امتی‌ این‌ بازنگری‌ را در باره‌ی‌ خودش‌ انجام‌ داد، در حقیقت‌ به‌ اکنون‌ خود می‌نگرد تا اگر آمال‌ و خواسته‌هایش‌ را محقق‌ نمی‌کند، آن‌ را تصحیح‌ نماید سپس‌ در سایه‌ی‌ این‌ بازنگری‌ برای‌ آینده‌ی‌ خود نقشه‌ کشد و بکوشد نواقص‌ را جبران‌ کرده، و ناراستی‌ها را مستقیم‌ کند. و اتفاقا یکی‌ از آفت‌های‌ کنونی‌ امت‌ اسلامی، همین‌ عدم‌ بازاندیشی‌ و بازنگری‌ است‌ و در سایه‌ی‌ گام‌هایی‌ که‌ در گذشته‌ برداشته، است‌ به‌ حال‌ خود نظر نمی‌کند، برای‌ آینده‌ی‌ خویش‌ طرحی‌ ارایه‌ نمی‌دهد و فقط‌ به‌ سویی‌ می‌رود که‌ جریان، او را بدان‌ سو می‌کشاند!
● وضعیت‌ امت‌ اسلامی‌ در دو قرن‌ اخیر
در این‌جا می‌خواهیم‌ آسیب‌ها و آفاتی‌ را تبیین‌ نماییم‌ که‌ امت‌ اسلامی‌ در تاریخ‌ اخیر خود گرفتار آن‌ها بوده‌ و حرکت‌های‌ اصلاح‌ با آن‌ها مواجه‌ شده‌ و هر یک‌ بنا به‌ روش‌ خاص‌ خود سعی‌ کرده‌ آن‌ها را علاج‌ و درمان‌ نماید. البته‌ هیچ‌ ضرورتی‌ ندارد که‌ این‌ امراض‌ در همین‌ دوران‌ اخیر پدید آمده‌ باشند، بلکه‌ می‌بینیم‌ که‌ بعضی‌ از این‌ آن‌ها، قرن‌ها پیش‌ پدید آمده‌اند اما در این‌ دوره‌ اخیر به‌ صورتی‌ متراکم‌ و انباشت‌ شده‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ نمونه‌ و نظیری‌ ندارد.
بنا به‌ دیدگاه‌ خاص‌ خود، امراض‌ اعتقادی‌ را در راس‌ فهرست‌ قرار می‌دهیم، پس‌ از آن‌ آفات‌ رفتاری‌ و سپس‌ به‌ بیان‌ نتایج‌ مترتب‌ بر امراض‌ اعتقادی‌ و رفتاری‌ پرداخته‌ و در پایان‌ پیامد آن‌ها را بیان‌ می‌نماییم. البته‌ ممکن‌ است‌ افرادی‌ دیگر، این‌ فهرست‌ را به‌ گونه‌ای‌ دیگر طراحی‌ و تدوین‌ نمایند و همین‌ امر ممکن‌ است‌ به‌ اختلاف‌ در علاج‌ و درمان‌ بینجامد ولی‌ در مجموع، مادامی‌ که‌ همه‌ی‌ امور در فهرست‌ امراض‌ و آفات‌ موجودند، این‌ تقدم‌ و تاخرها تاثیری‌ ندارد.
الف) امراض‌ اعتقادی: عقیده‌ی‌ اساسی‌ یک‌ مسلمان، همان‌ لا اله‌ الا الله‌ و محمد رسول‌الله‌ است. که‌ باید معیار سنجش‌ صحت‌ و مرض‌ احوال‌ امت‌ اسلامی‌ در دوره‌ی‌ اخیر قرار گیرد. وضعیت‌ اصلی‌ این‌ عقیده‌ به‌ صورتی‌ است‌ که‌ خدای‌ تعالی‌ آن‌ را نازل‌ فرموده، پیامبر (ص) آن‌ را به‌ یاران‌ خود تعلیم‌ داده‌ و نسل‌های‌ اولیه‌ اسلامی‌ آن‌ را اجرا ساخته‌اند، با توجه‌ به‌ این‌ امر و مقایسه‌ی‌ آن‌ با احوال‌ مسلمانان‌ در دوره‌های‌ اخیر، دیده‌ می‌شود که‌ اعتقادات‌ آن‌ها دچار آفات‌ و امراضی‌ شده‌ که‌ آن‌ را از مضمون‌ حقیقی خود انداخته‌ و به‌ واژگانی‌ تبدیل‌ کرده‌ که‌ زبان‌ آن‌ها را جاری‌ می‌سازد ولی‌ قلب‌ از آن‌ها غافل‌ و بی‌خبر و عمل‌ و رفتار، مخالف‌ مقتضیاتشان‌ است. در زیر به‌ پاره‌ای‌ از این‌ امراض‌ و آفات‌ به‌ صورت‌ بسیار خلاصه‌ اشاره‌ می‌شود:
۱) اندیشه‌ ارجایی‌ یا مرجئه‌ گرایی، که‌ عمل‌ را از مقتضای‌ ایمان‌ خارج‌ می‌کند و بر این‌ باور است‌ که‌ ایمان‌ صرفا تصدیق‌ و اقرار است‌ و عمل‌ در مقتضای‌ ایمان‌ داخل‌ نمی‌شود.
۲) اندیشه‌ زاهدمنشانه‌ی‌ دنیا گریزانه‌ای‌ که‌ فرد را از تکالیف‌ و وظایف‌ عینی‌ و عملی‌ اجتماعی‌ دور می‌کند و او را به‌ موضوعات‌ ذهنی‌ خاصی‌ مشغول‌ می‌دارد.
۳) محدود شدن‌ و فروکش‌ کردن‌ مفهوم‌ فراگیر عبادت‌ از یک‌ حالت‌ گسترده‌ و شامل‌ که‌ سراسر حیات‌ و زندگی‌ را در بر می‌گیرد، به‌ یک‌ محدوده‌ی‌ تعبدی‌ و اعمال‌ تقلیدی‌ای‌ که‌ به‌ حکم‌ عادت‌ و بدون‌ آگاهی‌ حقیقی‌ از مقتضیات‌ آن‌ صورت‌ می‌گیرد. به‌ طوری‌ که‌ حتی گاهی‌ بعضی‌ از آن‌ شعایر نیز ترک‌ می‌شود و در نهایت‌ به‌ ترک‌ آن‌ها می‌انجامد.
۴) تحول‌ عقیده‌ی‌ قضا و قدر از یک‌ حالت‌ انگیزاننده‌ برای‌ اقدام‌ و شجاعت‌ در برابر مواضع‌ مختلف، به‌ یک‌ عقیده‌ی‌ ذلیل‌ کننده‌ و منصرف‌ ساز از عمل، با این‌ ادعا که‌ همه‌ چیز مقدر است‌ و هرآن‌ چه‌ مقدر است، برای‌ تو رخ‌ خواهد داد و از این‌ رو ضرورتی‌ برای‌ کار و عمل‌ وجود ندارد!
۵( تحول‌ مفهوم‌ دنیا و آخرت‌ در اندیشه‌ی‌ مردم‌ و تبدیل‌ آن‌ها به‌ دو اردوگاه‌ جدا از هم، به‌ طوری‌ که‌ تلاش‌ در راستای‌ یکی، سعی‌ در مسیر دیگری‌ را ملغی‌ می‌سازد.
۶) تحول‌ اختلافات‌ مذهبی‌ از حالت‌ اختلاف‌ در وجهه‌ نظر، به‌ تعصباتی‌ که‌ طرفداران‌ آن‌ها را از یکدیگر جدا می‌ساخت. و...
ب) آفات‌ رفتاری: در اسلام‌ رفتار با اعتقاد ارتباط‌ وثیق‌ و تنگاتنگی‌ دارد، زیرا مقتضای‌ عقیده، التزام‌ به‌ فرامینی‌ است‌ که‌ خدای‌ تعالی‌ نازل‌ فرموده‌ است‌ و آن‌چه‌ که‌ خدای‌ تعالی‌ نازل‌ فرموده، همه‌ی‌ جوانب‌ زندگی‌ را در بر می‌گیرد و همه‌ی‌ آن‌چه‌ در زندگی‌ انسان‌ وجود دارد، ضرورتا در یکی‌ از ابواب‌ پنج‌ گانه‌ حرام، حلال، مباح، مستحب‌ و مکروه‌ جا می‌گیرد.
از سوی‌ دیگر هرگونه‌ مخالفتی‌ با فرامین‌ الهی‌ از ایمان‌ می‌کاهد، زیرا ایمان‌ با عبادات‌ و طاعات‌ فزونی‌ می‌گیرد و با معصیت‌ و گناه، کاهش‌ می‌یابد. خلاصه‌ با این‌ دو مقدمه، یعنی‌ ارتباط‌ عمل‌ با عقیده‌ و ناقص‌ شدن‌ ایمان‌ به‌ خاطر معصیت، و با بررسی‌ آن‌ در احوال‌ امت‌ اسلامی، می‌بینیم‌ که‌ این‌ امت‌ در مسیر خود به‌ وضعی‌ درآمد که‌ در آن‌ گناهانِ‌ دال‌ بر نقص‌ ایمان، رو به‌ فزونی‌ گذاشت‌ و از این‌ رو آفات‌ فراوانی‌ در زمینه‌ی‌ رفتار و سلوک‌ پدید آمد که‌ البته‌ همه‌ی‌ این‌ آفات‌ و امراض‌ از همان‌ تصور جدایی‌ عقیده‌ از عمل‌ (مرجئه‌ گرایی)، نشات‌ می‌گیرد. از آن‌ جایی‌ که‌ فهرست‌ این‌ آفات‌ و امراض، مطول‌ می‌شود، ناگزیر به‌ ذکر بارزترین‌ آن‌ها می‌پردازیم:
۱) خلف‌ و عده‌ و عدم‌ اهتمام‌ به‌ قول‌ و قرارها.
۲) دروغ‌ و عدم‌ صداقت.
۳) غیبت‌ و سخن‌ چینی.
۴) ناراستی‌ در برخورد با دیگران‌ و دوری‌ از راستی‌ و ثبات.
۵) عدم‌ امانت‌ در عمل.
۶) عدم‌ احترام‌ به‌ وقت‌ و تلاش‌های‌ گوناگون‌ در تضییع‌ آن.
۷) ضعف‌ همت‌ و عدم‌ تمایل‌ به‌ کار و کوشش.
۸) عدم‌ رغبت‌ به‌ محکم‌ کاری.
۹) غش‌ و ناخالصی‌ در کارها.
۱۰) بی‌ توجهی‌ به‌ مسوولیت‌ انسان‌ در برابر کارهای‌ خود.
۱۱) از بین‌ بردن‌ مصلحت‌ عمومی‌ و عدم‌ احساس‌ مسوولیت‌ در برابر آن.
۱۲) مثلث‌ هرج‌ و مرج، ناخودآگاهی، و احساساتی‌ شدن، که‌ به‌ ترتیب‌ موجب‌ عدم‌ ‌ ‌انتظام، عدم‌ برنامه‌ ریزی، و شعله‌ کشیدن‌ و فرو نشستن‌ آنی‌ در کارها می‌شود.
● پیامدهای‌ آفات‌ اعتقادی‌ و رفتاری‌
واضح‌ است‌ که‌ هیچ‌ یک‌ از این‌ امراض، خیر و برکتی‌ در بر ندارند، اما انباشت‌ و اجتماع‌ همه‌ آن‌ها در یک‌ امت‌ و در آن‌ واحد، موجب‌ پیدایش‌ شرور فوق‌ تصور شده‌ است. و آن‌چه‌ که‌ امروزه‌ از آن‌ در همه‌ جوانب‌ رنج‌ می‌بریم، صرفا پیامد و نتیجه‌ی‌ همین‌ آفات‌ و امراض‌ است‌ که‌ قادرند یک‌ امت‌ را از پا در بیاورند. با این‌که‌ تاثیر این‌ آفات‌ و پیامدهای‌ آن، واضح‌ و هویدا است، ناگزیر باید آن‌ها را بیان‌ کرد ولی‌ قبل‌ از این‌ کار باید گفت‌ که‌ پیامد طبیعی‌ مجموعه‌ این‌ آفات‌ و امراض، عقب‌ماندگی‌ در همه‌ میادین‌ و جوانب‌ است.
۱) عقب‌ماندگی‌ اعتقادی: عقیده‌ی‌ اسلامی‌ برای‌ ادای‌ نقش‌ مهمی‌ در حیات‌ امتی‌ نازل‌ شد که‌ به‌ آن‌ ایمان‌ دارد. همچنین‌ برای‌ ایفای‌ نقش‌ بزرگی‌ در زندگی‌ عمومی‌ بشر نازل‌ شد. نه‌ این‌که‌ فقط‌ کلمه‌ای‌ باشد که‌ بر زبان‌ جاری‌ می‌شود یا یک‌ وجدان‌ درونی‌ و نهانی‌ باشد که‌ در قلب‌ سریان‌ دارد. برعکس‌ برای‌ این‌ نازل‌ شد که‌ یک‌ گواهی‌ گویا، یک‌ وجدان‌ زنده‌ی‌ قلبی، و عینیتی‌ باشد که‌ مردم‌ آن‌ را در رفتار و سلوک‌ واقعی‌ ببینند. و اگر چنین‌ امری‌ در مورد هر رسالت‌ الهی‌ صادق‌ است، رسالت‌ خاتم، حال‌ و وضع‌ ویژه‌ای‌ نزد خداوند، و در واقعیت‌ زمین‌ و تاریخ‌ آن‌ دارد.
ولی‌ وقتی‌ که‌ دیده‌ می‌شود این‌ امر به‌ صورت‌ رسالتی‌ محدود برای‌ یک‌ امت‌ درآمد، و حتی‌ نسبت‌ به‌ آن‌ امت‌ نیز از فاعلیت‌ و اثرگذاری‌ افتاد و افزون‌ بر این‌ به‌ صورت‌ واژگان‌ زبانی‌ یا دریافت‌های‌ نهانی‌ باطنی‌ و قلبی‌ و چند رفتار تقلیدی‌ در آمده، دیده‌ می‌شود که‌ چه‌ عقب‌ماندگی، واماندگی‌ و انحطاطی‌ صورت‌ گرفته‌ است.
۲) عقب‌ماندگی‌ اخلاقی: این‌ دین‌ از همان‌ لحظه‌ی‌ اول‌ و آغازین‌ خود، دین‌ اخلاق‌ است. البته‌ همه‌ی‌ رسالاتی‌ که‌ از جانب‌ خداوند آمده‌اند، رسالت‌های‌ اخلاق‌ هستند، خواستار مکارم‌ اخلاقی‌ و ریشه‌دار کردن‌ آن‌ها در زمین‌ هستند ولی‌ این‌ رسالت‌ خاتم، آخرین‌ سنگی‌ است‌ که‌ با آن‌ بنای‌ رسالت‌های‌ اخلاقی‌ پایان‌ می‌یابد و شکل‌ نهایی‌ خود را پیدا می‌کند.
پیامبر می‌فرمود: «انما بعثت‌ لاتمم‌ مکارم‌ الاخلاق» به‌ صورت‌ها و روش‌های‌ گوناگونی‌ این‌ امر را تبیین‌ می‌کرد و فرموده‌هایش‌ مورد عمل‌ واقع‌ می‌شد. اخلاق‌ اسلامی‌ در سال‌های‌ آغازین‌ خود، در هر زمینه‌ای‌ ضرب‌ المثل‌ بود. اما پس‌ از چندی‌ این‌ اخلاق‌ از شمول‌ و فراگیری‌ افتاد و فقط‌ به‌ روابط‌ میان‌ خود مسلمانان‌ محدود و منحصر شد. در حالی‌ که‌ آنان‌ باید این‌ امر را مانند سده‌های‌ اولیه‌ی‌ اسلامی‌ به‌ میان‌ دیگر ملت‌ها و امت‌ها نیز تسری‌ می‌دادند، ولی‌ چنین‌ امری‌ واقع‌ نشد و این‌ یک‌ نوع‌ عقب‌ماندگی‌ به‌ شمار می‌آید.
عقب‌ماندگی‌ مهم‌تر این‌ است‌ که‌ مساله، از تغییر یک‌ قاعده‌ی‌ فراگیر انسانی‌ به‌ یک‌ قاعده‌ی‌ محدود قومی‌ گذشت‌ و به‌ انحطاط‌ اخلاقی‌ مسلمانان‌ کشیده‌ شد، تا جایی‌ که‌ در برخورد با یکدیگر به‌ شیوه‌های‌ غیراخلاقی‌ متوسل‌ می‌شدند و حتی‌ مانند دوران‌ جاهلیت، جز در مصالح، منافع‌ و تعصبات، کرامت‌ اخلاقی‌ای‌ را لحاظ‌ نمی‌کردند. و...
عقب‌ماندگی‌ تمدنی، عقب‌ماندگی‌ علمی، عقب‌ماندگی‌ اقتصادی، عقب‌ماندگی‌ جنگی، عقب‌ماندگی‌ سیاسی‌ و عقب‌ماندگی‌ فکری‌ نیز نمونه‌های‌ بارزی‌ از این‌ عقب‌ماندگی‌ها و عقب‌افتادگی‌ها است‌ که‌ امت‌ اسلامی‌ در این‌ اواخر دچار آن‌ها بوده‌ و از آن‌ها رنج‌ برده‌ است.
این‌ اوضاع‌ و احوال‌ دورانی‌ است‌ که‌ «نهضت» با آن‌ مواجهه‌ شده‌ و البته‌ در همین‌ جا باید گفت‌ خود نهضت‌ نیز عکس‌العملی‌ در برابر این‌ بحران‌ و فاجعه‌ بود. بحران‌ شکست‌خوردگی‌ در برابر غرب‌ و حیرانی‌ در برابر تفاوت‌ عمیق‌ میان‌ غرب‌ و مسلمانان‌ در همه‌ جوانب‌ و نواحی. البته‌ در آثار و نوشته‌های‌ قبلی‌ خود خاطرنشان‌ ساخته‌ایم‌ که‌ شکست‌ نظامی، به‌ تنهایی‌ موجب‌ این‌ حیرانی‌ و سردرگمی‌ نشد و حتی‌ تفاوت‌ تمدنی‌ میان‌ جهان‌ اسلام‌ و غرب‌ پیروز و نیز جمع‌ میان‌ شکست‌ و احساس‌ شکاف‌ و تفاوت‌ میان‌ غرب‌ و اسلام‌ هم‌ نبود. آن‌چه‌ که‌ این‌ حیرانی‌ را تفسیر و تبیین‌ می‌سازد، خلای‌ است‌ که‌ امت‌ اسلامی‌ در همه‌ی‌ جوانب‌ از آن‌ رنج‌ می‌برد.
● روش‌ تغییر در حرکت‌ روشنگری‌
شاید واضح‌ترین‌ تعبیر در مورد این‌ روش، سخنان‌ دکتر طه‌ حسین، یکی‌ از طرفداران‌ این‌ حرکت‌ در کتاب‌ «آینده‌ فرهنگ‌ در مصر»۱ باشد. او می‌گوید: «راه‌ تجدید و نهضت، واضح، مستقیم‌ و بدون‌ هیچ‌گونه‌ پیچ‌ و خمی‌ است‌ ؛ و آن‌ این‌که‌ راه‌ اروپاییان‌ را طی‌ کنیم‌ و طریق‌ آنان‌ را در پیش‌ بگیریم‌ تا به‌ صورت‌ رقیب‌ آنان‌ در بیاییم‌ و در تمدن، خیر و شر، تلخ‌ و شیرین، پسند و ناپسند، و مقبول‌ و معیوب‌ آن‌ با آن‌ها شریک‌ و سهیم‌ باشیم.»
این‌ سخن، واضح‌ و بی‌پرده‌ است‌ و نیازی‌ به‌ تاویل‌ و تفسیر ندارد. ما نسل‌های‌ اولیه‌ روشنگران، نظیر رفاعة‌ الطهطاوی‌ و امثال‌ او را صادق‌ می‌دانیم، و البته‌ خداوند بهتر می‌داند، حداقل‌ در دل‌ آنان‌ این‌ کینه‌ی‌ سیاه‌ نسبت‌ به‌ اسلام، چنان‌ که‌ در دل‌ نسل‌های‌ بعدی‌ وجود دارد، قرار نداشت. این‌ متاخران‌ در مورد مسلمانان‌ با شماتت‌ واضح‌ و بی‌هیچ‌ رو و حیایی‌ حرف‌ زده‌ و در مورد اسلام‌ چنان‌ سخن‌ می‌گویند که‌ گویی‌ اسلام‌ دشمن‌ بزرگی‌ است‌ که‌ چاره‌ای‌ جز نابود کردن‌ آن‌ وجود ندارد.
با این‌ حال، در صورت‌ عدم‌ وجود روش‌ صحیح، اخلاص‌ تنها نیز به‌ درد نمی‌خورد. نسل‌ اول‌ روشنگری، اوضاع‌ و احوال‌ ناگوار امت‌ خود را دیدند و حقیقتا به‌ رهانیدن‌ امت‌ اسلامی‌ از این‌ وضعیت‌ راغب‌ و متمایل‌ بودند و چنین‌ پنداشتند که‌ تنها راه‌ رهایی، تقلید از اروپا است. از این‌ رو خطای‌ آنان‌ در شیوه‌ی‌ تفکر بود نه‌ در فساد ضمیر و باطن. و این‌ خطا نیز ناشی‌ از شکست‌ روحی‌ای‌ بود که‌ در برابر غرب‌ و تمدن‌ غربی‌ بر روح‌ آنان‌ استیلا یافته‌ بود، آن‌ها نیز از صلابت‌ و استحکام‌ لازم‌ در برابر این‌ موج‌ برخوردار نبودند و از این‌ رو دچار سرگردانی‌ شدند و نتوانستند در برابر آن‌ مقاومت‌ کرده‌ و مسیر خود را در داخل‌ آن، حفظ‌ کنند.
اما نسل‌های‌ بعدی‌ روشنگران‌ وضعیت‌ دیگری‌ دارند. آنان‌ اصلا مشتاق‌ رهانیدن‌ امت‌ اسلامی‌ (با تاکید بر صفت‌ اسلامی) نیستند، برعکس‌ کاملا مشتاق‌ و علاقه‌مند به‌ دور کردن‌ این‌ امت‌ از اسلام‌ هستند. به‌ این‌ اعتبار که‌ این‌ کار تنها راه‌ علاج‌ و درمان‌ است‌ و برای‌ دردهایی‌ که‌ به‌ پیکره‌ی‌ این‌ امت‌ اصابت‌ کرده، راه‌ درمان‌ دیگری‌ وجود ندارد. از این‌ رو آنان‌ با رغبت‌ و آگاهی، با جریان‌ غرب‌ همسویی‌ می‌کنند و مشخصا می‌دانند که‌ چه‌ چیزی‌ را می‌خواهند.
سخن‌ ما با این‌ دسته‌ از نوگراها است‌ نه‌ با نسل‌های‌ اولیه‌ای‌ که‌ در «دوره‌ی‌ گذار» و انتقال‌ زندگی‌ کردند و مانند هر دوره‌ی‌ انتقال‌ دیگری، از پاره‌ای‌ مظاهر قدیم‌ و ملامح‌ جدید برخوردارند و این‌ امر در مورد روشنگران‌ جدید فرق‌ کرده‌ و به‌ صورت‌ یک‌ طیف واضح‌ ضد دین‌ یا حداقل‌ متمایل‌ به‌ محدود کردن‌ دین، تبدیل‌ شده‌ است.
خطای‌ اصلی‌ روش‌ این‌ دسته، عدم‌ درک‌ آنان‌ از فرق‌ موجود میان‌ امت‌ اسلامی‌ کنونی‌ و اروپای‌ قرون‌ تاریک‌ وسطا است‌ که‌ برای‌ رهایی‌ خود چاره‌ای‌ جز کنار انداختن‌ دین‌ یا حداقل‌ محدود کردن‌ آن‌ به‌ رابطه‌ی‌ میان‌ بنده‌ و خدا به‌ صورتی‌ که‌ در واقعیت‌ زندگی‌ سلطه‌ای‌ نداشته‌ باشد، ندید. این‌ دسته‌ از روشنگران‌ از این‌ تجربه‌ نتیجه‌ می‌گیرند که‌ باید برای‌ علاج‌ امت‌ اسلامی‌ همان‌ درمان‌ و معالجه‌ای‌ را به‌ کار بست‌ که‌ اروپا قبلا از آن‌ بهره‌ گرفته‌ و به‌ قدرت‌ و توانایی‌ رسیده‌ است‌ و البته‌ این‌ خطا و اشتباه‌ است.
درست‌ است‌ که‌ میان‌ پاره‌ای‌ امراض‌ که‌ به‌ پیکره‌ی‌ امت‌ اسلامی‌ در دو قرن‌ اخیر اصابت‌ کرده‌ و امراضی‌ که‌ در قرون‌ وسطی‌ موجود بوده، شباهت‌هایی‌ وجود دارد، اما نگاه‌ پژوهشگرانه‌ باید تفاوت‌ علت‌ها، که‌ با وجود تشابه‌ پاره‌ای‌ اعراض، تفاوت‌ نتایج‌ بر آن‌ها مترتب‌ است‌ را روشن‌ و آشکار سازد. سوالی‌ که‌ روشنگران‌ دوست‌ ندارند آن‌ را مطرح‌ کنند، پرسش‌ از علل‌ انحراف‌ موجود در اروپای‌ قرون‌ وسطا و انحراف‌ موجود در میان‌ امت‌ اسلامی، به‌ ویژه‌ در دو قرن‌ اخیر است‌ و این‌که‌ آیا این‌ علل‌ در هر دو مورد واحد بوده، یا نه‌ متفاوت‌ بوده‌ و از این‌ رو راه‌ علاج‌ هر یک‌ از آنها با دیگری‌ مختلف‌ و متفاوت‌ است؟!
روشنگران‌ در همان‌ ابتدا اطمینان‌ حاصل‌ کرده‌اند که‌ علت‌ این‌ امر «دین» است‌ و از این‌ رو هیچ‌ رغبت‌ و تمایلی‌ برای‌ جست‌وجوی‌ اموری‌ غیر از آن‌ را از خود نشان‌ نداده‌اند و تصمیم‌ شتاب‌زده‌ای‌ را بر این‌ مبنا گرفته‌اند که: پس‌ باید دین‌ را کنار انداخت! حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ تصمیم‌ آنان‌ فقط‌ شتاب‌زده‌ نبوده، بلکه‌ یک‌ تصمیم‌ اقتباسی‌ --- اگر تعبیر اقتباسی‌ درست‌ باشد --- بوده‌ است. درست‌ است‌ که‌ در هر دو حالتِ‌ اروپای‌ قرون‌ وسطا و دو قرن‌ اخیر در جهان‌ اسلام، دین‌ مطرح‌ بوده‌ است، اما نه‌ به‌ یک‌ صورت‌ واحد. در اروپای‌ قرون‌ وسطا ظلمت‌ و تباهی‌ در نتیجه‌ پیروی‌ از دینی‌ که‌ به‌ دست‌ کلیسای‌ اروپایی‌ تحریف‌ و منحرف‌ شده‌ بود، سایه‌ افکنده‌ بود ولی‌ ظلمت‌ و سیاهی‌ای‌ که‌ بر جهان‌ اسلامی‌ سایه‌ افکنده، نتیجه‌ی‌ عدم‌ پیروی‌ امت‌ از دین‌ صحیحی‌ است‌ که‌ خداوند آن‌ را فرو فرستاده‌ و چند قرن‌ به‌ خاطر آن‌ در جهان‌ دارای‌ قدرت‌ و شوکت‌ بودند.
از این‌رو تفاوت‌ دو حالت، واضح‌ است‌ و یا باید واضح‌ و آشکار بشود. در یک‌ جا اصل‌ اشکال‌ و خلل‌ در خود مفهوم‌ دینی‌ بود و از این‌ رو مردم‌ برای‌ رهایی، چاره‌ای‌ جز رهایی‌ از دست‌ آن‌ را ندیدند ولی‌ در دومی، اشکال‌ در نحوه‌ی‌ سلوک‌ بشر با دین‌ صحیح‌ بود و علاج‌ آن، نه‌ رهایی‌ از دین، بلکه‌ تصحیح‌ سلوک‌ منحرف‌ بشری‌ با دین، و بازگشت‌ به‌ التزام‌ به‌ فرامین‌ دین‌ صحیح‌ است.
اروپا هرگز دین‌ خدا را به‌ صورت‌ حقیقی‌ خود، آن‌ چنان‌ که‌ از جانب‌ خدا آمده‌ بود، نشناخت. دینی‌ که‌ اروپا با آن‌ رو به‌ رو و آشنا شد، دینی‌ بود که‌ توسط‌ مجامع‌ کلیسایی‌ وضع‌ شده‌ بود و بر مردم‌ فرض‌ و تحمیل‌ شده‌ بود. بدون‌ شک‌ آیین‌ عیسی‌ نیز مانند هر رسالت‌ الهی‌ دیگر دارای‌ دو محور اصلی‌ «عقیده» و «شریعت» است. اما پیروان‌ این‌ دین‌ حدود سه‌ قرن‌ در روی‌ زمین‌ هیچ‌ قدرت‌ و سیطره‌ای‌ نداشتند و آواره‌ و در به‌ در بودند، از این‌ رو فقط‌ به‌ بعد عقیده‌ اکتفاکردند و درباره‌ اجرای‌ شریعت‌ اندیشه‌ای‌ نداشتند. و حتی‌ زمانی‌ نیز که‌ کنستانتین‌ به‌ آیین‌ مسیحیت‌ گروید، کلیسا در مورد اجرای‌ شریعت، تدبیری‌ نیندیشید و قانون‌ رومی، همچنان‌ قانون‌ رسمی‌ به‌ شمار می‌رفت. (جز درموردآنچه‌ احوال‌ شخصیه‌ نامیده‌ می‌شود.) از این‌ رو دین‌ به‌ یک‌ اعتقاد محدود شد و حاملان‌ و کارگزاران‌ آن‌ به‌ کاهنانی‌ بدل‌ شدند که‌ دارای‌ نفوذ روحی‌ عظیم‌ و بزرگی‌ شدند و از رهگذر همین‌ نفوذ روحی، طغیان‌ کلیسا شروع‌ شد که‌ دیگر به‌ محدوده‌ی‌ روح‌ و معنویت‌ محدود و منحصر نمی‌شد، بلکه‌ به‌ امور مالی‌ و فکری‌ نیز کشیده‌ شد وحتی‌ علاوه‌ بر انحصار تفسیر متون‌ دینی‌ برای‌ خود، به‌ سلطه‌ و سیطره‌ بر امپراتوریان‌ و حاکمان‌ نیز کشیده‌ شد و...
از سوی‌ دیگر از فرط‌ افراط‌ در امور روحی، به‌ نوعی‌ رهبانیت‌ بدل‌ شد که‌ گویی‌ دین‌ امری‌ است‌ که‌ صرفا بر گرد آخرت‌ می‌چرخد و هیچ‌ ربط‌ و توجهی‌ به‌ دنیا ندارد، نه‌ کار برای‌ دنیا را تشویق‌ می‌کرد، و نه‌ به‌ آبادانی‌ زمین‌ لبیک‌ می‌گفت، بلکه‌ همه‌ این‌ امور را اجابت‌ فریب‌های‌ شیطان‌ و موجب‌ غضب‌ خداوند می‌دانست. این‌ دین‌ با این‌ شرایط‌ اصلا برای‌ زندگی‌ شایسته‌ نبود؛ البته‌ نه‌ به‌ این‌ خاطر که‌ دین‌ بود، بلکه‌ به‌ خاطر این‌ که‌ یک‌ دین‌ تحریف‌ شده‌ بود!
این، اجمالی‌ از داستان‌ و ماجرای‌ اروپا با دین‌ بود که‌ طی‌ آن‌ دچار انواع‌ ظلمت، عقب‌ ماندگی، جهل، ظلم، خرافات‌ و انحصار و محدودیت‌ شد و راه‌ چاره‌ای‌ برای‌ آن‌ نمانده‌ بود؛ جز کنار انداختن‌ دین‌ کلیسایی‌ و از آن‌ پس‌ سیر در مراحل‌ پیشرفت، آموزش، قدرت‌ و آزادی‌ از طغیان.
اکنون‌ سیمای‌ اسلام‌ را نظاره‌ می‌کنیم. کدام‌ یک‌ از این‌ امور در دین‌ اسلام‌ یافت‌ می‌شود؟ به‌ راستی‌ هیچ‌ یک‌ از آفت‌ها و آسیب‌هایی‌ که‌ در باب‌ مسیحیت‌ گفته‌ شد، در مورد اسلام‌ وجود ندارد. با این‌ حال‌ آفات‌ و آسیب‌هایی‌ که‌ در زندگی‌ مسلمانان‌ پدید آمد به‌ خاطر عدم‌ تبعیت‌ و پیروی‌ آنان‌ از دین‌ الهی، چنان‌ که‌ نازل‌ شد، بود. اگر این‌ دین‌ امکان‌ اجرا شدن‌ را نداشت‌ و زمینه‌ی‌ این‌ امر فراهم‌ نبود، به‌ گونه‌ای‌ عذر مسلمانان‌ پذیرفته‌ بود، ولی‌ عملا دیده‌ می‌شود که‌ این‌ دین‌ عملا چند قرن‌ اجرا شده‌ است، از این‌ رو هیچ‌ عذر و بهانه‌ای‌ وجود ندارد و هیچ‌ چیزی‌ بارسنگین‌ کم‌ کاری‌ و عدم‌ تحمل‌ مسوولیت‌ آنان‌ را سبک‌ نمی‌کند.
ناگفته‌ نماند که‌ دراین‌باره‌ شبهات، و اعتراضاتی‌ وجود دارد که‌ در اظهار و بیان‌ آن‌ها نیت‌های‌ پاک‌ و پلید، جهل‌ پاره‌ای‌ از پیروان، کینه‌ی‌ دشمنان، و نیز نگاه‌ سطحی‌ و نظر ژرف‌ و عمیق‌ دخیل‌ و سهیمند. از جمله‌ این‌که‌ گفته‌ می‌شود که‌ اسلامی‌ که‌ شما از آن‌ صحبت‌ می‌کنید، کجا است؟ این‌ اسلام‌ فقط‌ مدت‌ کمی‌ زندگی‌ کرده‌ و از آن‌ پس‌ راه‌ انحراف‌ و کجروی‌ را در پیش‌ گرفته‌ است، منظور شما از اسلام‌ چیست؟ یا این‌که‌ می‌گویند: اسلام‌ نسبت‌ به‌ زمان‌ خود یک‌ گام‌ رو به‌ جلو و پیشرفت‌ بود، ولی‌ پس‌ از چندی‌ اهداف‌ و مقاصدش‌ پایان‌ یافت‌ و اکنون‌ به‌ صورت‌ یک‌ عقب‌ ماندگی‌ و انحطاط‌ ناشایسته‌ در آمده‌ است. دسته‌ دیگری‌ می‌گویند: اگر شما معتقدید که‌ اسلام‌ برای‌ هر زمان‌ و مکانی‌ شایسته‌ و سزاوار است، چرا مسلمانان‌ به‌ این‌ وضع‌ گرفتار شدند و اسلام‌ آن‌ها، آنان‌ را حفظ‌ و حراست‌ نکرد؟
پاسخ‌ به‌ این‌ شبهات‌ آسان‌ است، اما مجال‌ و مقال‌ دیگری‌ می‌طلبد ولی‌ ناگزیر باید چند امر را تذکر داد:
▪ یکم: هیچ‌ نظام‌ آسمانی‌ و زمینی‌ای‌ یافت‌ نمی‌شود که‌ بدون‌ اقدام‌ داوطلبانه‌ی‌ دسته‌ای‌ از انسان‌ها، برای‌ انجام‌ اعمال‌ و مسوولیت‌هایی‌ که‌ تحقق‌ یافتن‌ آن‌ نظام، نیازمند آن‌ها است، خود به‌ خود اجرا شود.
▪ دوم: وجود صحت‌ و تندرستی، مانع‌ بیماری‌ و مرض‌ نمی‌شود؛ به‌ ویژه‌ اگر علل‌ و زمینه‌های‌ آن‌ فراهم‌ باشد.
▪ سوم: با وجود پاره‌ای‌ شبهات، میان‌ اوضاع‌ امت‌ اسلامی‌ در دو قرن‌ اخیر و اروپای‌ قرون‌ وسطا، باز تفاوت‌ و فاصله‌ای‌ میان‌ آن‌ها وجود دارد.
فاصله‌ و تفاوت‌ این‌ است‌ که‌ خلل‌ موجود در حال‌ و احوال‌ اروپا، در خود روش‌ بود، از این‌ رو چاره‌ای‌ جز کنار انداختن‌ اصل‌ مساله‌ نداشتند زیرا هر چه‌ بیشتر در پیروی‌ از آن‌ امعان‌ می‌کردند، بیشتر دچار تخریب‌ و نابودی‌ می‌شدند اما در مورد مسلمانان، خلل‌ در عدم‌ پیروی‌ آنان‌ بود، زیرا روش‌ سالم‌ بود و هیچ‌ اشکالی‌ نداشت. با این‌ حال‌ هر دو نوع‌ خلل، موجب‌ پدید آمدن‌ اموری‌ شدند که‌ در هر دو حوزه‌ با هم‌ شباهت‌هایی‌ داشتند.
با این‌ حال‌ این‌ امر، به‌ خاطر تراکم‌ حوادث‌ و اتفاقات‌ از دید روشنگران‌ پنهان‌ مانده‌ و به‌ همین‌ خاطر خواستار کنار انداختن‌ دین، یا حداقل‌ محدود کردن‌ آن‌ --- مانند اروپا --- و منع‌ سلطه‌ و سیطره‌ی‌ آن‌ در زندگی‌ شدند. البته‌ این‌ خطا، نابخشودنی‌ است، زیرا اولین‌ ادعای‌ روشنگران‌ به‌ کارگیری‌ عقل‌ و عقلانیت‌ است، و اگر آنان‌ عقل‌ خود را --- چنان‌ که‌ باید --- به‌ کار می‌گرفتند، حقایق‌ گفته‌ شده‌ و تفاوت‌ آن‌ دو حالت‌ را درک‌ کرده‌ و از این‌ رهگذر، تفاوت‌ راه‌ علاج‌ را در می‌یافتند، ولی‌ آنان‌ به‌ خاطر تراکم‌ امور یا می‌توان‌ گفت‌ شدت‌ شیفتگی، نسبت‌ به‌ آن‌چه‌ می‌گویند و انجام‌ می‌دهند آگاه‌ نیستند، هر چند ادعا می‌کنند که‌ در اوج‌ آگاهی‌ روشنایی‌ هستند.● دستاوردهای‌ بزرگ‌ روشنگری‌
بدیهی‌ است‌ با وجود خطای‌ روش‌ روشنگران‌ یا هر فرد و گروه‌ دیگر، ضرورتا این‌ نتیجه‌ حاصل‌ نمی‌شود که‌ همه‌ی‌ اعمال‌ و کارهای‌ آنان‌ خطا است‌ و هیچ‌ امر صواب‌ و صحیحی‌ در آن‌ها یافت‌ نمی‌شود. در مورد حرکت‌ روشنگری‌ باید گفت‌ که‌ بسیاری‌ از اوهام‌ و خرافات‌ را از میان‌ برد و نسلی‌ از دانش‌ آموختگان‌ را پدید آورد که‌ از تعلق‌ به‌ این‌ امور آزاد بودند. اگر چه‌ آنان‌ این‌ کار را به‌ منظور تصفیه‌ دین‌ از خرافات‌ و اموری‌ از این‌ قبیل‌ انجام‌ ندادند، با این‌ حال‌ خواه‌ناخواه‌ به‌ تربیت‌ نسلی‌ پرداختند که‌ عملا از این‌ گونه‌ امور روگردان‌ بوده‌ و هم‌ ایشان‌ از بهترین‌ یاری‌گران‌ حرکت‌ اسلامی‌ روشنگری‌ که‌ از اوهام‌ و خرافات‌ دور بود، و به‌ دین‌ آگاه‌ و بینا نظر داشت، درآمدند.
افزون‌ بر این، حرکت‌ روشنگری‌ موفق‌ شد دید مردم‌ نسبت‌ به‌ علوم‌ جدید را تغییر دهد. زیرا این‌ علوم‌ قبلا در حوزه‌های‌ تحقیق‌ و پژوهش، دور انداخته‌ شده‌ بودند. چون‌ مردم‌ یا آن‌ها را پلید دانسته، معتقد بودند فرد مسلمان‌ نباید به‌ آن‌ها نزدیک‌ شود، و یا آن‌ها را به‌ خاطر آن‌که‌ از جانب‌ کفار آمده‌ است، کفر و بی‌دینی‌ به‌ حساب‌ می‌آوردند.
ولی‌ حرکت‌ روشنگری‌ در مقابل‌ همه‌ی‌ این‌ مسایل‌ ایستادگی‌ کرد و توانست‌ جهت‌ جریان‌ را تغییر دهد.
البته‌ در این‌ راستا نباید نقش‌ استعمارگران‌ را نادیده‌ گرفت، برای‌ نمونه‌ از همان‌ ابتدای‌ ورود علوم‌ جدید به‌ الازهر، مقاومت‌های‌ شدیدی‌ در برابر آن‌ صورت‌ گرفت، ولی‌ استعمار راه‌ رهایی‌ از این‌ بحران‌ را تاحد فراوانی‌ فراهم‌ ساخت‌ به‌ این‌ صورت‌ که‌ دنلوب‌ --- مستشار وزارت‌ آموزش‌ و پرورش‌ در دوره‌ کرومر --- روشی‌ را برای‌ آموزش‌ و پرورش‌ وضع‌ کرد که‌ طی‌ آن‌ فارغ‌ التحصیلان‌ مدارس‌ جدید جذب‌ ادارات‌ حکومتی‌ می‌شدند ولی‌ فارغ‌ التحصیلان‌ الازهر، چنین‌ توفیقی‌ را نداشتند و شغلی‌ برای‌ آنها یافت‌ نمی‌شد. از این‌ رو جریان‌ زنده‌ آموزشی‌ از الازهر به‌ مدارس‌ جدید انتقال‌ یافت۲ و این‌ امر در هر سرزمینی‌ که‌ استعمار به‌ آن‌ پاگذاشته، تکرار شده‌ است.
با این‌ حال‌ جدال‌ و چالش‌ بزرگی‌ که‌ حرکت‌ روشنگری‌ بدان‌ وارد شده‌ و دستاوردهای‌ بزرگی‌ را به‌ دست‌ آورده، حرکت‌ «آزادسازی» بوده‌ است‌ که‌ سه‌ حوزه‌ی‌ اصلی‌ را در برمی‌گیرد: آزادی‌ زن، آزادی‌ فکر و آزادی‌ سیاسی. این‌ سه‌ مورد نیازمند شرح‌ و بسط‌ بیشتری‌ هستند که‌ در ادامه‌ به‌ بررسی‌ کارنامه‌ی‌ این‌ حرکت‌ در این‌ حوزه‌ها می‌پردازیم.
▪ یکم. مساله‌ آزادی‌ زن‌
زن‌ در شرق‌ اسلامی، به‌ یک‌ توده‌ و انبوهه‌ (انباشته) مهمل‌ و بی‌ مصرف‌ تبدیل‌ شده‌ بود، نه‌ آموزشی‌ می‌دید، و نه‌ حتی‌ در خصوصی‌ترین‌ امور خود (ازدواج) مورد مشورت‌ و همفکری‌ قرار می‌گرفت. حق‌ او را در ارث‌ و میراث‌ به‌ صور گوناگون‌ پایمال‌ می‌کردند و کسی‌ را سراغ‌ نداشت‌ که‌ شکایتش‌ را پیش‌ او ببرد. وظیفه‌ی‌ او کار منزل، نگهداری‌ سنتی‌ از بچه، پرداختن‌ به‌ پاره‌ای‌ خرافات‌ و کرامات‌ افرادی‌ بود که‌ به‌ او تلقین‌ می‌شد. جایگاه‌ او در نزد مرد، مثل‌ یک‌ کنیز و کلفت‌ بود، گویا وظیفه‌ی‌ او حامله‌ شدن، زایمان‌ کردن، پرورش‌ اطفال‌ بود و بس!
این‌ وضع‌ طبیعتا مخالف‌ آرا و باورهای‌ اسلامی‌ بود، زیرا اسلام‌ در انسانیت‌ زن‌ و مرد، عبادت‌ آن‌ها، پاداش‌ اخروی‌ و...، مساوات‌ برقرار کرد، اما جامعه‌ی‌ اسلامی‌ در بسیاری‌ امور از قوانین‌ اصیل‌ اسلامی‌ خارج‌ شده‌ بود و چه‌ بسا این‌ مساله‌ در مورد زن‌ شدت‌ بیشتری‌ داشت، چون‌ زن‌ مستضعف‌ بود، و همیشه‌ شدت‌ ظلم‌ به‌ مستضعفان‌ بیشتر است. با این‌ حال‌ انتظاری‌ نمی‌رفت‌ که‌ به‌ این‌ زودی‌ها در وضع‌ زن‌ تغییری‌ اساسی‌ صورت‌ بگیرد و درآفاق‌ وانفس‌ هم‌ چنین‌ نشانه‌ هایی‌ پدیدار نبود. به‌ هر حال‌ آن‌چه‌ در مورد زنان در جامعه‌ی‌ اسلامی‌ صورت‌ می‌گرفت، بیش‌ از آن‌که‌ به‌ اسلام‌ شباهت‌ داشته‌ باشد، رنگ‌ و بوی‌ جاهلیت‌ داشت!
ابتدای‌ حرکت‌ آزادی‌ زن‌ در اروپا و همزمان‌ با سرآغاز انقلاب‌ صنعتی‌ بود. پس‌ از وضعیت‌ اضطراری‌ای‌ که‌ زن‌ پیدا کرد و مجبور شد کارکند، صاحبان‌ صنایع‌ از این‌ وضع‌ بهره‌ بردند و زن‌ را به‌ کار گرفتند، اما با نصف‌ دستمزد مرد. با آن‌که‌ همان‌ کار مرد را انجام‌ می‌دادند و به‌ اندازه‌ی‌ آن‌ها کار می‌کردند. از این‌ رو زن‌ در اروپا «مساله» پیدا کرد که‌ شامل‌ مساله‌ی‌ «مساوات‌ در دستمزد» و پس‌ از چندی‌ «مساوات‌ در حق‌ تعلیم‌ و تربیت» و پس‌ از آن‌ «مساوات‌ در حق‌ کار» «مساوات‌ در حق‌ انجام‌ کارهای‌ عمومی» و... می‌شد. حرکت‌ روشنگری‌ نیز در مورد مساله‌ آزادسازی‌ زنان‌ مسلمان‌ روش‌ اروپایی‌ را به‌ کار گرفت.
واضح‌ است‌ که‌ این‌ مساله‌ در اروپا مراحل‌ پیوسته‌ای‌ داشت‌ که‌ به‌ خاطر وضعیت‌ محلی‌ واقعی‌ای‌ پدید آمد که‌ امروزه‌ آن‌ را با توجه‌ به‌ آن‌ شرایط، منطقی‌ و موجه‌ جلوه‌ می‌دهد! ولی‌ مسایلی‌ که‌ در تاریخ‌ آن‌ها آمد و اموری‌ که‌ برای‌ زن‌ رخ‌ داد، مساله‌ای‌ است‌ که‌ هرگز در تاریخ‌ شرق‌ اسلامی‌ واقع‌ نشد. اما این‌ مساله‌ اصلا خاطر و ذهن‌ روشنگران‌ را به‌ خود مشغول‌ نکرد و آنان‌ به‌ این‌ مسایل‌ توجهی‌ نداشتند. مساله‌ در نظر آنان‌ این‌ بود که‌ زن‌ مسلمان‌ مظلوم‌ است‌ و باید ظلم‌ و ستم‌ را از او برداشت‌ و وسیله‌ی این‌ امر، همان‌ وسیله‌ای‌ است‌ که‌ به‌ رهایی‌ و آزادی‌ زن‌ اروپایی‌ انجامید!
حقیقت‌ این‌ است‌ که‌ بین‌ پاره‌ای‌ از اوضاع‌ زن‌ مسلمان‌ در یک‌ جامعه‌ی‌ دور از روح‌ اسلام، و وضع‌ زن‌ اروپایی‌ از لحاظ‌ جایگاهی‌ که‌ در جامعه‌ داشت، مشابهت‌هایی‌ وجود دارد، با این‌حال‌ تفاوت‌های‌ جوهری‌ و بنیادین‌ نیز وجود دارد که‌ باعث‌ شده‌ زن‌ اروپایی‌ به‌ این‌ صورتی‌ که‌ می‌بینیم‌ در بیاید.
مساله‌ آزادسازی‌ زن‌ اروپایی، از یک‌ نقطه‌ی‌ مرکزی‌ شروع‌ می‌شود و آن‌ کار زن‌ در کارخانه‌ها و کارگاه‌ها و سایر مسایلی‌ است‌ که‌ بر این‌ نقطه‌ مرکزی‌ مترتب‌ می‌شود، اما زنی‌ که‌ کار نمی‌کند و همان‌ دستمزد یا نصف‌ آن‌ و...، درمورد او اصلا موضوعیت‌ ندارد، چنین‌ مسایلی‌ درباره‌ی‌ او اساسا حق‌ طرح‌ ندارند چه‌ برسد به‌ پدید آوردن‌ مساله‌ و موضوع‌ آزادسازی. این‌ بود که‌ قاسم‌ امین‌ معتقد بود زن‌ مسلمانان‌ باید همان‌ کاری‌ را بکند که‌ خواهر اروپایی‌اش‌ انجام‌ داد، تا به‌ آزادی‌ خود برسد.
در ادامه‌ی‌ راه‌هایی‌ که‌ روشنگران‌ برای‌ آزادسازی‌ زنان‌ مسلمان‌ در پیش‌ گرفتند، مساله‌ی‌ حجاب‌ را علم‌ کردند و معتقد شدند که‌ حجاب‌ علت‌ همه‌ی‌ بلایایی‌ است‌ که‌ دامنگیر زن‌ مسلمان‌ شده‌ است‌ و از این‌ رو باید به‌ منظور آزادسازی‌ او، حجاب‌ را برداشت! نمی‌دانم‌ چه‌ رابطه‌ی‌ منطقی‌ای‌ میان‌ این‌ حرف‌ها وجود دارد. البته‌ منطق‌ فقط‌ یک‌ وسیله‌ است، اگر آن‌ را به‌ کار بگیریم‌ خیلی‌ خوب‌ است، و اگر آن‌ را به‌ کار نگرفتیم، وسیله‌ دیگری‌ را به‌ کار می‌بریم، مشکلی‌ نیست‌ چون‌ هدف‌ وسیله‌ را توجیه‌ می‌کند و هدف‌ در اینجا این‌ است‌ که‌ مانند اروپاییان‌ شویم!
مساله‌ اساسی‌ در موضوع‌ آزادسازی‌ زن، آزاد کردن‌ او از ظلمی‌ بود که‌ مرد درباره‌ی‌ او انجام‌ داده‌ بود. از این‌ رو این‌ مساله‌ دراصل، جنگ‌ با مرد بود و در کل‌ بر ضد او ساماندهی‌ شده‌ بود. البته‌ در این‌که‌ تا چه‌ حد موفق‌ بوده‌ یا نه، و نیز با صرف‌ نظر از همخوانی‌ یا ناهمخوانی‌ آن‌ با فطرت‌ زن‌ با توجه‌ به‌ اوضاع‌ اروپا، امری‌ منطقی‌ به‌ نظر می‌رسد. زیرا ظلم‌ واقع‌ شده‌ بر زن، ساخته‌ی‌ دست‌ مرد یا جامعه‌ای‌ است‌ که‌ مرد بر آن‌ سلطه‌ و سیطره‌ دارد و از این‌ رو چاره‌ای‌ جز این‌ رویارویی‌ نیست، تا بالاخره‌ در برابر خواسته‌های‌ زن‌ تسلیم‌ شود و یا به‌ تسلیم‌ وا داشته‌ شود.
اکنون‌ باید پرسید که‌ رابطه‌ی‌ میان‌ حجاب‌ و آزادی‌ زن، و یا حجاب‌ و ظلم‌ و ستم‌ واقع‌ شده‌ بر او چیست؟ آیا حجاب‌ ساخته‌ و پرداخته‌ دست‌ مرد است‌ که‌ آن‌را برای‌ هموار کردن‌ زمینه‌ی‌ ظلم‌ بر زن، پدید آورده‌ است؟ اگر چنین‌ است‌ باید میان‌ حجاب‌ و ظلم‌ رابطه‌ی‌ علی‌ و معلولی‌ برقرار باشد. ولی‌ در مورد این‌که‌ آزادی‌ حقیقی‌ زن‌ در زمانی‌ ظهور پیدا کرده‌ که‌ حجاب‌ زن‌ پدید آمده‌ چه‌ باید گفت؟ در مورد زنان‌ محجبه‌ای‌ که‌ در تمامی‌ امور و شوون‌ زندگی‌ اعم‌ از دینی، فرهنگی، سیاسی‌ و حتی‌ نظامی‌ شرکت‌ و سهم‌ داشته‌اند چه‌ باید گفت؟
ظلم‌ و ستم‌ زمانی‌ بر زن‌ واقع‌ شد، که‌ جامعه‌ی‌ اسلامی‌ به‌ تعالیم‌ دین‌ خود توجهی‌ نداشت، نه‌ به‌ خاطر این‌که‌ آن‌ جامعه‌ به‌ آن‌ تعالیم‌ پایبندی‌ و احترام‌ داشت. وقتی‌ که‌ مردم‌ از تعالیم‌ دین‌ خود دست‌ بردارند، ظلم‌ واقع‌ می‌شود اعم‌ از این‌که‌ سیاسی‌ باشد و یا اجتماعی، اقتصادی‌ و فکری‌ یا هر نوع‌ و گرایش‌ دیگری. خداوند این‌ دین‌ را فرستاد تا مردم‌ به‌ قسط‌ بپردازند ولی‌ وقتی‌ که‌ مردم‌ به‌ کتاب‌ خداوند التزام‌ ندارند، میزان‌ آنان‌ مختل‌ می‌شود و قسط‌ و داد از میان‌ آنان‌ رخت‌ بر می‌بندد.
از این‌ رو علاج‌ این‌ ظلم‌ دوری‌ بیشتر جامعه‌ از دین‌ خدا --- از طریق‌ برداشتن‌ حجاب‌ --- نیست، بلکه‌ علاج‌ آن‌ به‌ این‌ صورت‌ است‌ که‌ یک‌ عالم‌ ربانی‌ مومن، از طریق‌ بازگرداندن‌ جامعه‌ به‌ التزام‌ و پایبندی‌ آن‌ به‌ تعالیم‌ دین، به‌ اصلاح‌ آن‌ بپردازد و از این‌ رهگذر مرد را از هبوطی‌ که‌ به‌ آن‌ گرفتار آمده‌ برهاند و زن‌ را از جهل، عقب‌ماندگی، خرافه‌گرایی، تنگ‌نظری، وضعیت‌بد، و نابودی‌ای‌ که‌ مرد ظالم‌ بر او روا داشته، آزاد نماید تا دوباره‌ به‌ انسانیت‌ خود باز گردد و در سازندگی‌ جامعه‌ مشارکت‌ جوید.
از این‌ رو هیچ‌ دلیلی‌ برای‌ ارتباط‌ برداشتن‌ حجاب‌ و ترقی‌ وجود ندارد. مگر می‌شود فردی‌ سالم‌ و تندرست‌ که‌ لباس‌های‌ مفید و تمیزی‌ را پوشیده، پس‌ از آن‌که‌ مریض‌ شد، فکر کند علت‌ مریضی‌ او آن‌ لباس‌ها بوده‌ است. از این‌ رو تصور کند که‌ در صورت‌ دور انداختن‌ آن‌ لباس‌ها، دوباره‌ شفای‌ خود را باز می‌یابد. ادعای‌ دور انداختن‌ حجاب‌ و آزادی‌ زن‌ نیز همین‌ گونه‌ است.
افزودن‌ بر این، بیداری‌ اسلامی‌ در این‌ اواخر ضمن‌ حفظ‌ حجاب‌ توانسته‌ است‌ زنان‌ مومن‌ و دینداری‌ را در حوزه‌های‌ پزشکی، مهندسی‌ و... تربیت‌ کرده‌ و نشان‌ داده‌ است‌ که‌ حجاب‌ آنان‌ مانع‌ کارشان‌ نمی‌شود و کار و بار آنان‌ نیز مانع‌ حجابشان‌ نمی‌گردد. از سوی‌ دیگر بسیاری‌ از زنان‌ آزاد موجود در جوامع‌ آزاد، آزادانه‌ به‌ دین‌ اسلام‌ گرویده‌ و با آزادی‌ تمام‌ حجاب‌ بر تن‌ کرده‌ و....
▪ دوم. آزادی‌ فکر
در این‌ اواخر جامعه‌ی‌ اسلامی‌ از لحاظ‌ فکری‌ دچار جمود شد و در قالب‌های‌ معین‌ و مشخص‌ سیر و حرکت‌ می‌کرد. علم، اظهار دانسته‌های‌ گذشتگان‌ بود با این‌ تفاوت‌ که‌ گذشتگان‌ قدرت‌ ابداع‌ و نوآفرینی‌ داشتند ولی‌ کار متاخران‌ تلخیص، تحشیه، شرح‌ و نقل‌ ابداع‌ آنان‌ بود. مدتی‌ چنین‌ گذشت‌ و امت‌ احساس‌ نیاز به‌ فکر جدید را در خود ندید و بر این‌ باور بود که‌ آن‌چه‌ را که‌ دارد، کفایت‌ می‌کند. تا این‌که‌ ناگاه‌ تغییر فراگیری‌ در جهان‌ اسلامی‌ سایه‌ افکند، که‌ در همه‌ی‌ زمینه‌ها، از جمله‌ سیاسی، علمی، ابزار آلات‌ جنگی، آبادسازی‌ زمین، جهان‌ فکر و... نسبت‌ به‌ جهان‌ اسلام‌ جدید و تازه‌ بود.
طبیعی‌ بود که‌ اصطکاک‌ و برخورد پدید آید و انتظار می‌رفت‌ که‌ جمود در برابر نوشوندگی، و رکود در برابر گسترش‌ و مَد‌ توفنده‌ شکست‌ بخورد. شکست‌ خوردگان، با توجه‌ به‌ نظرگاه‌ شکست‌ خورده‌ و درهم‌ شکسته‌ی‌ خود، تصور کردند که‌ این، شکست‌ خورده‌ و آن‌چه‌ که‌ پیروز میدان‌ است، فکر آزاد است. البته‌ دین‌ باید شکست‌ بخورد و فکر آزاد باید پیروز شود. در ادامه‌ گفتند --- و یا به‌ آنان‌ گفته‌ شد --- که‌ اوضاع‌ اروپا در قرون‌ تاریک‌ وسطا نیز چنین‌ بود. یعنی‌ روزگاری‌ که‌ دین‌ بر فکر مردم‌ سیطره‌ داشت، جمود، ظلمت، بستگی، تقلید و انحصار، حاکمیت‌ داشت‌ ولی‌ وقتی‌ که‌ مردم‌ نفوذکلیسا را در هم‌ شکستند و در برابر او تمرد نمودند، آزاد شدند، رها گشتند، ابداع‌ کردند، تجدید نمودند و قدرت‌ و سلطه‌ به‌ دست‌ آوردند. از این‌ رو شما نیز همین‌ کار را بکنید!
اما آنان‌ در شیفتگی‌ خود، حقایق‌ زیادی‌ را فراموش‌ کردند از جمله‌ این‌که‌ آن‌چه‌ اروپا را از جمود و انحطاط‌ خود رهاند، اسلام‌ بود. ارتباط‌ اروپا با اسلام، چه‌ از طریق‌ جنگ‌های‌ صلیبی‌ یا روابط‌ تجاری‌ و یا تاثیرات‌ فرهنگی، زمینه‌ای‌ را فراهم‌ آورد که‌ اروپا ظلمت، جمود و عقب‌ ماندگی‌ موجود در حیات‌ خود را حس‌ و لمس‌ کند و بکوشد پس‌ از قرن‌های‌ متوالی‌ که‌ چنین‌ ظلمت‌ را حس‌ نکرده‌ بود، از آن‌ خارج‌ شود.
آنان‌ فراموش‌ کردند که‌ علت‌ جمودی‌ که‌ دامنگیر امت‌ اسلامی‌ در عصر متاخر شده‌ است، اسلام‌ نیست. زیرا بدیهی‌ است‌ که‌ اسلامی‌ که‌ روزگاری‌ این‌ امت‌ را برانگیخت‌ و آن‌ را به‌ تفکر در همه‌ی‌ امور و جهات‌ واداشت‌ و موجب‌ پدید آمدن‌ فکر بازی‌ شد که‌ تمدنی‌ را پدید آورد که‌ چندین‌ قرن‌ در حال‌ رشد و نمو و شکوفایی‌ و ابداع‌ در همه‌ی‌ زمینه‌ها بود، خود او علت‌ جمود، رکود و دست‌ برداشتن‌ از تفکر و باز ایستادن‌ از ابداع‌ باشد! از این‌ رو باید علت‌ این‌ جمود و رکود چیز دیگری‌ غیر از اسلام‌ باشد و کاملا هویدا است‌ که این‌ علت، دوری‌ از منبع‌ نیروی‌ تابان‌ موجود در دین‌ است‌ هر چند آداب‌ و رسوم‌ خشک‌ و خالی‌ دور از روح‌ را هنوز هم‌ حفظ‌ کرده‌ است.
آنان‌ فراموش‌ کردند که‌ علت‌ جمود در جهان‌ اسلام‌ با اروپا فرق‌ می‌کند. علت‌ جمود و عقب‌ ماندگی‌ اروپا این‌ بود که‌ کلیسا مانع‌ اندیشیدن‌ عقل‌ بود و شعار «ایمان‌ بیاور و بحث‌ نکن» را سر می‌داد و البته‌ این‌ شعار از نهان‌ و نهاد دین‌ تحریف‌ شده‌ای‌ بر می‌آمد که‌ اعتقاد داشت‌ دین، اسراری‌ است‌ که‌ جز آبای‌ کلیسا کسی‌ به‌ تاویل‌ و راز گشایی‌ آن‌ دانا و توانا نیست. از این‌ رو کسی‌ حق‌ بحث‌ و مناقشه‌ با آنان‌ درباره‌ گفتارهایی‌ که‌ بر زبان‌ می‌رانند را ندارد، در غیر این‌ صورت‌ بدعت‌ گرا و زندیق‌ به‌ شمار می‌رود و اگر حکم‌ ریختن‌ خون‌ و یا زنده‌سوزی‌ او را نمی‌دادند، حداقل‌ حکم‌ حرمان، یعنی‌ دوری‌ از رحمت‌ خدا را برای‌ او صادر می‌کردند. عامل‌ جمود و ظلمت‌ در فکر اروپایی‌ این‌ بود ولی‌ در دینی‌ که‌ خدا برای‌ بندگانش‌ پسندیده، چنین‌ وضعی‌ امکان‌ و احتمال‌ ندارد، از این‌ رو وقتی‌ که‌ مسلمانان‌ دچار جمود و خمود فکری‌ شدند به‌ خاطر اسلام‌ نبود.
پس‌ راه‌ حل‌ اروپایی‌ برای‌ حل‌ معضل‌ مسلمانان‌ کارایی‌ ندارد و نباید آن‌ را به‌ کار ببندند، زیرا راه، شرایط‌ و دین‌ آنان، با راه، شرایط‌ و دین‌ اروپاییان‌ فرق‌ و تفاوت‌ دارد. به‌ علاوه‌ راه‌حل‌ اروپاییان، حتی‌ برای‌ مشکل‌ خصوصی‌ خودشان‌ نیز صحیح‌ و سالم‌ نبود، زیرا آنان‌ به‌ جای‌ تصحیح‌ انحرافات‌ و اشتباهات‌ خود به‌ نفی‌ و طرد دین‌ پرداختند.
به‌ این‌ مساله‌ هم‌ اکتفا نکردند و به‌ هجوم‌ بی‌رحمانه‌ به‌ آن‌ دست‌ زدند تا به‌ این‌ طریق‌ انتقام‌ قرون‌ تاریک‌ وسطا را از آن‌ بگیرند وقتی‌ به‌ منظور توهین‌ به‌ مقدسات‌ دینی، به‌ نقد متون‌ دینی‌ پرداختند.
روشنگران‌ نیز اعتقاد پیدا کردند که‌ آزادی‌ حقیقی، یعنی‌ این؛ و از این‌ رو ما نیز باید با دین‌ خود کاری‌ کنیم‌ که‌ اروپاییان‌ کردند و از این‌ رهگذر ما نیز مانند آنان‌ رها و آزاد شویم‌ و ما هم‌ بلایی‌ را بر سر متون‌ قدسی‌ خود بیاوریم‌ که‌ آنان‌ آوردند.
وقتی‌ که‌ اروپا تمرد علیه‌ دین‌ و کلیسای‌ خود را آغاز کرد، وجدان‌ مردمی‌ یا جمعی، در اوایل، به‌ تاثیر از گرایش‌ فطری‌ به‌ دین، با کلیسا بود. زیرا اعتقاد داشتند در دین، امر مقدسی‌ وجود دارد که‌ هجوم‌ یا تمرد علیه‌ آن‌ جایز و روا نیست. این‌ بود که‌ کلیسا خروج‌ کنندگان‌ را ملحد و زندیق‌ نامید ولی‌ آنان‌ خود را «آزاداندیش» نامیدند. کلمه‌ آزاد اندیش‌ (Free thinker) در فرهنگ‌ لغت‌های‌ اروپایی‌ نیز به‌ معنی‌ ملحد است. موضع‌ توده‌ها در برابر این‌ آزاد اندیشان، موضع‌ رد، انکار و معارضه‌ بود. این‌ بود که‌ آنان‌ مساله پیدا کردند، مساله‌ی‌ اجازه‌ به‌ «دیگری» تا نظر خود را بیان‌ کند ولو این‌که‌ رای‌ و نظر او مخالف‌ جمع‌ باشد.
عوامل‌ متعددی‌ نظیر معارضه‌ رو به‌ رشد در برابر کلیسا، انقلاب‌ فرانسه، دمکراسی‌ و... با صرف‌ نظر از عوامل‌ دیگری‌ نظیر فراماسونی‌ و... در جا افتادن‌ این‌ «حق» دخالت‌ داشتند. فرض‌ کنیم‌ که‌ امور، سیر طبیعی‌ داشتند و هیچ‌ یک‌ از عوامل‌ مفسده‌ جوی‌ زمین‌ در آن‌ دخلی‌ نداشتند، باز می‌بینیم‌ که‌ این‌ مساله‌ در اروپا دارای‌ چشم‌ اندازهای‌ واضح، ادوار قابل‌ فهم، و تسلسل‌ منطقی‌ می‌باشد.
کلیسا در مورد عقیده‌ی‌ تحریف‌ شده، جلوگیری‌ از اندیشیدن‌ عقل، طغیان‌ همه‌ی‌ جانبه‌ در زمینه‌های‌ روحی، مالی، سیاسی‌ و علمی‌ و نیز در مورد فساد کارگزاران‌ دین، فضایح‌ دیرها، دادگاه‌های‌ تفتیش، مقاومت‌ در برابر حرکات‌ اصلاح‌گرانه‌ای‌ که‌ خواستار رفع‌ ظلم‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ از دوش‌ مردم‌ بودند، نابحق‌ بود و آزاداندیشان‌ نیز در مخالفت‌ با کلیسا و حداقل‌ مقولات‌ آن‌ برحق‌ بودند، اما در مورد مخالفت‌ با دین‌ و جایگزین‌ کردن‌ عقل‌ به‌ جای‌ دین، باطل‌ و ناحق‌ بودند.
دعوت‌ به‌ حق‌ «دیگری‌ در بیان‌ نظر خودش‌ ولو این‌که‌ مخالف‌ جمع‌ باشد» در حقیقت‌ به‌ آن‌ وضعیت‌ مربوط‌ می‌شد و آن‌ این‌که‌ جمع، یعنی‌ پیروان‌ کلیسا، خطا هستند و باید به‌ منظور تصحیح‌ فکر و عقیده‌ خود به‌ «دیگری» گوش‌ بدهند. از این‌ رو منع‌ این‌ «دیگری» از بیان‌ رای‌ و نظرش، به‌ معنی‌ ادامه‌ی‌ خطا و رد گوش‌ سپردن‌ به‌ حرکت‌ اصلاح‌ و تصحیح‌ است.
مساله‌ی‌ نقد متون‌ مقدس‌ در اروپا نیز که‌ توسط‌ آزاداندیشان‌ صورت‌ گرفت، به‌ این‌ خاطر نبود که‌ آنان‌ این‌ متون‌ را الهی‌ می‌دانستند، بلکه‌ چون‌ آن‌ها را متون‌ کاملا بشری‌ و بی‌هیچ‌گونه‌ قداستی‌ می‌دانستند که‌ کارگزاران‌ دین‌ آن‌ها را با هاله‌ای‌ از تقدس، مقدس‌ و قدسی‌ ساخته‌ و پنداشتند که‌ کلام‌ خداوند است، اگرچه‌ در وهله‌ی‌ اول، تا آن‌جاکه‌ به‌ اضافات‌ و افزوده‌های‌ کشیشان‌ به‌ کتاب‌های‌ مقدس‌ مربوط‌ می‌شود، امری‌ پسندیده‌ و موجه‌ است، اما آن‌جا که‌ به‌ نفی‌ و نقد متون‌ قدسی‌ صحیح‌ و کنار انداختن‌ اصل‌ دین، عالم‌ غیب، نبوت‌ و وحی‌ می‌انجامد، ناموجه‌ و نامقبول‌ است. اگر جرم‌ کلیسا این‌ بود که‌ دین‌ را دشمن‌ عقل‌ ساخت، جرم‌ آزاداندیشان‌ این‌ بود که‌ عقل‌ را دشمن‌ دین‌ قرار دادند و هر دو موضع‌ انحرافی‌ است‌ که‌ منجر به‌ خیر و خوبی‌ نمی‌شود. در نتیجه‌ی‌ این‌ امور، پایانی‌ که‌ آخر و عاقبت‌ آزاداندیشی‌ به‌ آن‌ انجامید، کنده‌ شدن‌ از دین، اعم‌ از صحیح‌ و نادرست، و بردن‌ قداست‌ از دل‌ و درون‌ انسان‌ بود و از همین‌ رهگذر راه‌ را برای‌ بی‌اعتقادی‌ مردم‌ به‌ معاد، چسبیدن‌ و چنگ‌ زدن‌ به‌ متاع‌ دنیوی‌ و سایر اضطراب‌ها، جنون‌ها، خودکشی، بیماری‌های‌ روانی، عصبی‌ و... فراهم‌ آورد.
اگر چنین‌ است، اکنون‌ این‌ سوال‌ مطرح‌ است‌ که‌ روشنگران‌ کشورهای‌ ما به‌ طور معین‌ و مشخص‌ چه‌ می‌گویند؟ در حالی‌که‌ توجیه‌ اولی‌ که‌ روشنگران‌ اروپایی‌ هجوم‌ خود علیه‌ دین‌ را با آن‌ آغاز می‌کردند را در دست‌ ندارند.!!
▪ سوم. آزادی‌ سیاسی
روشنگران‌ اظهار داشتند که‌ مشغول‌ امر مهمی‌ به‌ نام‌ آزاد کردن‌ ملت‌ها از استبداد سیاسی‌ای‌ هستند که‌ قرن‌ها زیر یوغ‌ آن‌ زندگی‌ کرده‌اند. این‌ مساله‌ در حقیقت، کار مهم‌ و بزرگی‌ است‌ و شایسته‌ است‌ از افرادی‌ که‌ در این‌ راه‌ تلاش‌ می‌کنند تشکر شود و کار جهادشان‌ را با کلماتی‌ از نور نوشت. استبداد خیلی‌ زود، یعنی‌ از دوره‌ بنی‌امیه‌ راه‌ باز کرد و از همین‌ رهگذر زمینه‌ی‌ تخلف‌ سیاسی‌ امت‌ اسلامی‌ نیز پدید آمد. البته‌ با همه‌ی‌ این‌ها چنان‌ وضعی‌ پدید نیامد که‌ مستشرقان‌ آن‌ را به‌ مثابه‌ی‌ یک‌ پرده‌ سیاه‌ جلوه‌ دادند، برعکس‌ شامل‌ سفید و سیاه‌ و ظلم‌ و جهاد بود اگرچه‌ به‌ درجه‌ی‌ لازمی‌ که‌ باید باشد نبود.
روشنگران‌ در این‌ راه‌ نیز به‌ تقلید از اروپاییان‌ پرداختند و خواستار دمکراسی‌ شدند. اگرچه‌ جای‌ این‌ سوال‌ مطرح‌ است‌ که‌ آیا واقعا نسبت‌ به‌ این‌ خواسته‌ آگاهی‌ داشتند یا نه؟ با این‌ حال‌ پیش‌ از پاسخ‌گویی‌ به‌ این‌ سوال‌ باید انصاف‌ به‌ خرج‌ داد که‌ درخشش‌ دمکراسی‌ در اوایل، هر چشمی‌ را خیره‌ می‌کرد و بسیاری‌ از عیوب‌ دمکراسی‌ در آغاز چندان‌ واضح‌ و آشکار نبود و فقط‌ امور مثبت‌ آن‌ ظاهر و نمایان‌ بود.
با این‌ حال‌ فرد مسلمانی‌ که‌ با حس‌ و بصیرت‌ اسلامی‌ به‌ امور می‌نگرد، ناگزیر باید در امور مختلفی‌ نظیر این‌ مساله‌ تفکر و توجه‌ کند. چه‌ چیزی‌ بهتر از دعوت‌ به‌ آزادی‌ سیاسی‌ و مواجهه‌ با استبداد است؟ اما باید دید که‌ چگونه‌ است‌ و چه‌ کسانی‌ در پشت‌ پرده، نقشه‌ی‌ آن‌ را می‌کشند؟ در نظر دست‌های‌ پنهان‌ پشت‌ پرده، منظور از استبداد، دولت‌ عثمانی، و منظور از آزادی‌ سیاسی، استقلال‌ از این‌ دولت‌ بود. اگر چنین‌ است‌ باید پرسید که‌ چه‌ کسی‌ بازی‌ را می‌چرخاند و این‌ گردش‌ و بازی‌ به‌ نفع‌ چه‌ کسی‌ پایان‌ یافت؟
پیش‌ از هر چیز باید گفت‌ که‌ ما مدافع‌ استبداد و خودکامگی‌ نیستیم؛ چه‌ عثمانی‌ باشد و چه‌ غیر آن. اما حقیقت‌ مساله‌ این‌ است‌ که‌ وقتی‌ سلطان‌ عبدالحمید در مقابل‌ خواسته‌ هرتزل‌ در مورد دادن‌ سرزمینی‌ به‌ یهودیان‌ برای‌ برپایی‌ یک‌ دولت‌ قومی، مخالفت‌ کرد، تصمیم‌ گرفتند آن‌ دولت‌ را از میان‌ بردارند. این‌ بود که‌ کم‌ کم‌ زمینه‌ی‌ فرو پاشی‌ و نابودی‌ آن‌ را فراهم‌ ساختند. به‌طوری‌ که‌ لورنس‌ عضو مشهور اطلاعات‌ بریتانیا، رهبری‌ انقلاب‌ عرب‌ بر ضد عثمانیان‌ را در دست‌ داشت‌ و لرد اللنبی‌ رهبری‌ ارتش‌ آنان‌ را بر عهده‌ داشت‌ و حتی‌ خود او در خاطراتش‌ می‌گوید: اگر یاری‌ و همکاری‌ سپاه‌ عرب‌ نبود، نمی‌توانستیم‌ برترکیه‌ غلبه‌ پیدا کنیم!
به‌ هر تقدیر زمینه‌ی‌ فروپاشی‌ دولت‌ عثمانی‌ فراهم‌ آمد و دولت‌های‌ کوچک‌ و بی‌وجود عربی‌ تشکیل‌ شد و عملا فلسطین‌ تحت‌ حمایت‌ بریتانیا درآمد تا در زمان‌ مورد توافق، آن‌ را به‌ یهودیان‌ واگذار کند. در همین‌ زمان‌ مساله‌ مهم‌تری‌ نظیر آزادی‌ زن‌ و آزادی‌ فکر مطرح‌ شد تا به‌ این‌ صورت‌ زن‌ و مرد و امت‌ رابه‌ کارهای‌ فرعی‌ و غیر لازم‌ مشغول‌ نماید و آنان‌ را از منبع‌ حقیقی‌ قدرت‌ خود دور نماید.
سوال‌ این‌ است‌ که‌ روشنگران‌ در این‌ گیرودار کجا بودند؟ آیا در اردوی‌ مسلمانان‌ بودند یا در اردوی‌ دشمنان‌ که‌ برای‌ اسلام‌ و مسلمانان‌ طرح‌ و برنامه‌ می‌ریختند؟ از سوی‌ دیگر دولت‌ جدید خواستار تحکیم‌ دین‌ و شریعت‌ نبود. حال‌ باید دید که‌ روشنگران‌ در این قضیه‌ چه‌ نقش‌ و جایی‌ داشتند؟
باید دانست‌ که‌ موضع‌ آنان‌ از همان‌ ابتدا واضح‌ و آشکار بود و آن، ضدیت‌ با حکومت‌ اسلامی‌ و حاکمیت‌ شریعت‌ اسلامی‌ بود. هم‌وغم‌ اولین‌ استعمار، کنار زدن‌ شریعت‌ اسلامی‌ از حکومت‌ و جایگزین‌ کردن‌ قوانین‌ قراردادی‌ بشری‌ به‌ جای‌ آن‌ بود. حال‌ این‌ پرسش‌ پیش‌ می‌آید که‌ چگونه‌ موضع‌ روشنگران‌ با اهداف‌ استعمارگران‌ هم‌سو و همنوایی‌ پیدا می‌کند؟
همزمان‌ با حمله‌ی‌ فرانسه‌ به‌ مصر، طرحی‌ ارایه‌ شد که‌ هدف‌ آن‌ کنار زدن‌ شریعت‌ اسلامی، آزادسازی‌ زن، و نشر افکار اروپایی‌ (سکولاریسمی) بود که‌ از این‌ طرح‌ و برنامه‌ چند هدف‌ و برنامه‌ انتظار می‌رفت:
۱) هدف‌ یکم: تظاهر ناپلئون‌ به‌ اسلام‌ و به‌ دست‌ گرفتن‌ رهبری‌ علمای‌ دین‌ به‌ منظور انجام‌ «اصلاح»! و ترویج‌ قوانین‌ که‌ خودش‌ وضع‌ می‌کرد.
۲) هدف‌ دوم: آزادسازی‌ زن. ناپلئون‌ برای‌ این‌ منظور، چنان‌ که‌ الجبرتی‌ می‌گوید، زنان‌ لخت، عریان‌ و...را با خود آورد تا در اماکن‌ مختلف‌ رفت‌ و آمد کنند و زنان‌ مسلمان‌ را تحت‌ تاثیر قرار دهند.
۳) هدف‌ سوم: ایجاد چاپخانه‌ به‌ منظور ترجمه‌ اوامر روزانه‌ی‌ ناپلئون‌ و نیز برای‌ هدف‌ دراز مدتی‌ تحت‌ عنوان‌ نشر افکار غربیان‌ در میان‌ مسلمانان‌ به‌ منظور انهدام‌ اسلام.
درست‌ است‌ در حکومت‌ عثمانی‌ها ظلم‌ و ستم‌هایی‌ وجود داشت، در فقه‌ اسلامی‌ نیز کمبودهایی‌ وجود داشت، ولی‌ راه‌حل‌ این‌ امور، از میان‌ برداشتن‌ شریعت‌ و کنار انداختن‌ آن‌ نبود. چرا که‌ جایگزینی‌ که‌ برای‌ این‌ شریعت‌ به‌ ارمغان‌ آوردند، چنان‌که‌ چرچیل‌ گفته بود، یک‌ اسباب‌بازی‌ بیش‌ نبود. او در جایی‌ که‌ پرسیده‌ بود، مصریان‌ چرا انقلاب‌ کرده‌اند (۱۹۱۹) و شنیده‌ بود که‌ خواستار پارلمان‌ و مجلس‌ و قانون‌ اساسی‌ هستند، گفته‌ بودGive them a toy to play with ! اسباب‌بازی‌ای‌ به‌ آن‌ها بدهید، تا با آن‌ بازی‌ کنند!
حقیقتا دمکراسی‌ همین‌ ارمغان‌ وارداتی‌ بود و بس، اما روشنگران‌ چه‌ توضیحی‌ برای‌ انقلاب‌های‌ نظامی‌ بعدی‌ و هول‌ و هراس‌هایی‌ که‌ ایجاد شد دارند، باید در ادامه‌ی‌ مباحث‌ به‌ تبیین‌ آن‌ پرداخت.
قبلا گفته‌ شد که‌ روشنگران‌ در از میان‌ بردن‌ خرافات‌ و تغییر شیوه‌ی‌ نظر مردم‌ به‌ علوم‌ جدید، توفیق‌ حاصل‌ کرده‌ و برنامه‌های‌ خود را به‌ ویژه‌ در سه‌ شاخه‌ی‌ اصلی‌ و اساسی‌ یعنی‌ آزادی‌ زن، آزادی‌ فکر و آزادی‌ سیاسی‌ متمرکز ساختند. بدون‌ شک‌ وضع‌ زن‌ نسبت‌ به‌ قبل‌ بسیار تغییر کرد و امور نیک‌ و مبارکی‌ پدید آمد که‌ در صورت‌ عدم‌ وجود یک‌ حرکت‌ هدف‌دار که‌ خواستار بیرون‌ آوردن‌ زن‌ از ظلم‌ و ظلمت‌ بود، پدید نمی‌آمد.
تعلیم‌ و تعلم‌ زنان، تغییر دید مرد نسبت‌ به‌ زن، گسترده‌ کردن‌ افق‌ دید زن‌ و... از جمله‌ امور مثبت‌ بود، ولی‌ می‌توانست‌ بیشتر و بهتر از این‌ باشد و امور منفی‌ و غیر نیکوی‌ آن‌ نیز می‌توانست‌ بسی‌ کمتر از حدی‌ باشد که‌ پدید آمد.از آن‌ جمله‌ می‌توان‌ به‌ فساد اخلاقی، سهل‌ انگاری‌ در مورد فحشا، و... اشاره‌ کرد که‌ از جمله‌ امور بد و نامبارکی‌ است‌ که‌ در مورد آن‌ها هیچ‌ بحث‌ و جدلی‌ وجود ندارد.
هدف‌ آزادی‌ فکر نیز کلا ضدیت‌ با دین‌ و هجوم‌ بر مقدسات‌ آن‌ بود. در حالی‌ که‌ می‌شد به‌ جای‌ این‌ کار به‌ بازگرداندن‌ حیات‌ دوباره‌ به‌ فکر اسلامی‌ بپردازد. این‌ امر نیز دارای‌ امور منفی‌ و ناپسندی‌ بود که‌ به‌ چند مورد آن‌ اشاره‌ می‌شود: تقلید در مبارزه‌ با تقلید، ایجاد شر و فساد در جامعه‌ از طریق‌ سست‌ کردن‌ بنیان‌های‌ دین، و... البته‌ روشنگران‌ برای‌ پیدایش‌ این‌ آفات‌ که‌ پاره‌ای‌ از آن‌ها در اثر خلا دینی‌ و محدود کردن‌ گستره‌ی‌ آن‌ پدید آمد، تلاش‌ عمده‌ای‌ نکردند، اشتباه‌ آنان‌ عدم‌ محاسبه‌ درست‌ در مورد سست‌ کردن‌ پایه‌های‌ دین‌ و آثار آن‌ بود. از این‌رو همواره‌ مسوولیت‌ این‌ خطایا و سیئات‌ بر گردن‌ آنها است.
در زمینه‌ی‌ آزادی‌ سیاسی‌ نیز باید گفت‌ که‌ خیر و شر کار روشنگران‌ درهم‌ می‌آمیزد. از جمله‌ امور خیر و مبارک‌ کار آنان، آگاه‌ کردن‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ حقوق‌ خود بود. ولی‌ آنان‌ وقتی‌ که‌ خواستار حقوق‌ سیاسی‌ از طریق‌ دمکراسی‌ بودند، تلاشی‌ نکردند و مردم‌ را برای‌ بهره‌گیری‌ از برکات‌ دمکراسی‌ آماده‌ و مهیا نساختند و همکاری‌ آنان‌ با نیروهای‌ طاغوتی‌ بر ضد اسلام‌گرایان‌ نیز، از جمله‌ اموری‌ است‌ که‌ در کارنامه‌ی‌ روشنگران‌ درج‌ و ثبت‌ است.
البته‌ آنان‌ کاری‌ نمی‌توانستند انجام‌ دهند، زیرا در برجهای‌ عاجی‌ زندگی‌ می‌کردند و با عالم‌ واقع‌ ارتباطی‌ نداشتند. نشر افکار انحلالی‌ و سهل‌ انگارانه، کاری‌ ساده‌ و آسان‌ است، آن‌چه‌ دشوار و مشکل‌ است‌ ارایه‌ افکار سازنده‌ است‌ که‌ نیازمند کار و ریختن‌ عرق‌ است. امت‌ اسلامی‌ نیز نیازمند انحلال‌ و فروپاشی‌ اخلاقی‌ نبود، برعکس‌ محتاج‌ فکری‌ سازنده‌ بر پایه‌های‌ جدید، قوی‌ و محکم‌ برای‌ بازگرداندن‌ سرزندگی، و عزیمت‌ خود بود که‌ در سال‌های‌ افت‌ و رکود آن‌ را از دست‌ داده‌ بود.
خواسته‌ی‌ روشنگران‌ این‌ بود که‌ ما مثل‌ اروپاییان‌ شویم، تا در خوب‌ و بد تمدن‌ شریک‌ آن‌ها شویم. در آن‌چه‌ که‌ بدِ‌ این‌ تمدن‌ بود، عملا مانند آن‌ها شدیم‌ و شاید هم‌ بدتر، ولی‌ در آن‌چه‌ که‌ خوب‌ و نیک‌ است، کاری‌ نمی‌توانیم‌ انجام‌ دهیم، زیرا مقلد هستیم‌ و مقلد هیچ‌ شخصیت‌ و عزیمتی‌ ندارد و هیچ‌ توانی‌ برای‌ ارایه‌ سعی‌ و تلاش‌ در خود نمی‌یابد.
سازندگی‌ تمدن، تلاش‌ و کوششی‌ است‌ که‌ باید اعمال‌ شود. تلاش‌ عقلی، فکری، و جسمی، علمی، اخلاقی، و عزیمتی‌ است‌ که‌ ناگواری‌ها آن‌ را متوقف‌ نساخته‌ و موانع‌ آن‌ را زمین‌گیر نمی‌سازند. درحالی‌ که‌ اندیشه‌ی‌ روشنگرانه، اندیشه‌ی‌ برجهای‌عاجی‌ و فکر انحلال‌ و تن‌آسایی‌ است‌ و هیچ‌ یک‌ از نیازهای‌ بنای‌ تمدنی‌ و سازندگی‌ را برآورده‌ نمی‌سازد، زیرا اصلا توان‌ چنین‌ کارهایی‌ را ندارد. و این‌ مساله، تجربه‌ی‌ حداقل‌ یک‌ قرن‌ جهان‌ اسلام، و دو قرن‌ مصر است‌.
نویسنده: ‌محمد - قطب‌
مترجم: زاهد - ویسی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب نقد
پی‌نوشتها:
.۱ در این‌باره، رک: محمد قطب، واقعناالمعاصر.
.۲ مستقبل‌ الثقافة‌ مخاصر
منبع : باشگاه اندیشه