شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نبوت و عصمت محمد (ص) در قرآن


نبوت و عصمت محمد (ص) در قرآن
دین توحیدی اسلام ، برخلاف مسیحیت تحریف شده تثلیثی ، خدامحور است نه انسان محور ، خدا،عالی تریم کلمه کانونی در دستگاه قرآنی است و هیچ کلمه دیگری از لحاظ رتبه و اهمیت از آن برتر نیست . جهان بینی قرآن ، اصولا خدا مرکزی است کاملا طبیعی است که در این دستگاه تصورخدا از بالا بر کل دستگاه فرمانروایی داشته باشد و بر ساخت معناشناختی همه کلمات کلیدی ، به صورتی بسیار عمیق نافذ و موثر افتد .
آن هنگام که صدای قد قتل محمد (ص) در فضای احد پیچید و بدین سان مرگ اسلام را اعلام کرد ، وحی الهی غیرتمندانه بانگ زد که : محمد جز پیامبری نیست که پیش از او هم پیامبرانی بوده اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود ، باز می گردید؟ و هر کس که بازگردد ، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند؛ و زودا که خداوند سپاسگزاران را پاداش دهد. این آیه و آیات نظیر آن، همگی دلالت بر توحیدی و خدامحوری بودن دین آسمانی اسلام دارند. دین که قائم به خداست ، نه انسان ، حتی اگر آن انسان بهترین بنده و اعظم رسولان خدا باشد، چنان که خاتم رسولان نیز مانند یدگرانبها بشر تصویر شده و تنها وجه امتیازش ، نزول وحی به اوست. و وظیفه اش نیز تنها پیام رسانی ، چنان که می فرماید : علیک البلاغ و علینا الحساب و مرگ او هم مانند مرگ دیگر مردمان روی زمین در جایی از قرآن طرحت و شدت آنجا که – مطابق قول مفسران - هیاتی از ثقیف نزد پیامبر اسلام (ص) آمدند و از او خواستند برای آنان حرمی مانند حرم مکه قرار دهد و بگذارد یک سال دیگر لات را پرستش کنند و پس از آن را بشکنند ، تا به خیال خودشان بدین وسیله بر سایر اعراب برتری داشته باشند، وقتی حضرت (ص) سکوت و تردید کردند و نهایتا هم نپذیرفتند ، خطاب آمد که: و بسا نزدیک بود که تو را از آنچه بر تو وحی می کنیم غافل کنند تا چیزی غیر از آن را بر ما بربندی ؛ و آن گاه تو را دوست گیرند.
و اگر گامت را استوار نداشته بودیم ، چه بسا نزدیک بود که اندک گرایشی به آنان بیابی – در آن صورت دو چندان عذاب در زندگی دنیا و دو چندان پس از مرگ به تو می چشاندیم ، آن گاه برای خود در برابر ما یاوری نمی یافتی . گویا وظیفه ابلاغ پیام الهی آنقدر دشوار است که حضرت حق تعالی حتی نسبت به عزیزترین بنده اش می فرماید: و اگر بر ما سخنانی می بست دست راستش را می گرفتیم . پس شاهرگش را قطع می کردیم . این آیات و آیاتی نظیر آیه ۲۱ سوره احزاب و آیه ۶ سوره ممتحنه که پیامبر عزیز (ص) را به عنوان اسوه و سرمشق معرفی می کنند، همگی در پی ارائه چهره انسانی از پیامبر اکرم (ص) هستند که از اصول خدشه ناپذیر قرآن به عنوان آخرین و کامل ترین وحی الهی است . اما نبوت این کامل ترین انسان و خاتمیت او از منظر قرآن امری است مسلم ، چرا که قرآن خود محکم ترین دلیل بر پیامبری رسول اعظم (ص) است .
بعنوان نمونه ، آیات اول تا سوم سوره یس ، آیه ۱۶۶ سوره نسا ، آیه ۴۳ سوره رعد، آیه ۸ سوره احقاف ، آیه ۴۱ سوره مائده ، آیه ۴۰ سوره احزاب و ....
همگی آیاتی هستند که در آنها خداوند شهادت به نبوت و خاتمیت پیامبر عظیمالشان (ص) خود داده است . اما ثبوت شهادت لفظی خدا ، متوقف بر آن است که قرآن کلام خداوند باشد؛ زیرا در این حال است که می توان آیه قرآن را شهادت قولی خداوند دانست : چون معجزه است و اعجاز – بویژه اگر جاوید باشد- شاهد صدق است . (تفسیر موضوعی قرآن کریم ، آیت الله جوادی آملی ، ج ۳، ص۲۹۵ ) دلایل کلامی هم که متکلمان اقامه کردند برای اثبات نبوت نبی اکر م(ص) خلاصه می شود.
اما فلاسفه مسلمان با دلایل عقلی خود در پی تبیین نبوت برآمدند. در واقع به تعبیر زیبای اقبال لاهوری تحقیق در زمینه عقلی در اسلام با شخص پیامبر اکرم (ص) شروع شده است ، چنانکه دعای همیشگی او این بود: پروردگارا ! آگاهی دریافت حقیقت نمایی اشیاء را عطایم کن !
(بازسازی اندیشه دینی در اسلام، اقبال لاهوری ، ص ۳۴) فیلسوفان امکان نبوت را براساس تکامل عقل نظری انسان و اتصال آن به عقل فعال توجیه می کنند. به این بیان که مراتب وجود را از جهان ماده به سوی مجردات اثبات کرده، انسان را در عالی ترین مرحله کمال خود، شایسته آن می دانند که بر حقیقت هستی و نظام حاکم بر آن و خیر و شر و کمال و نقصان موجودات، آگاه شده ، به هدایت جامعه بشری بپردازد و اما ضرورت نبوت را این گونه بیان می کنند که چون مشارکت و همکاری برای وجود و بقای انسان ضروری است و این امر ، خود نیازمند به دادوستد است، پس باید قانون بر این دادوستد حکمفرما باشد و برای قانون و عدالت نیز باید قانونگذار و اجرا کننده عدالت وجود داشته باشد و این شخص ، باید چنان باشد که بتواند با مردم سخن بگوید و آنان را به پذیرفتن قانون وادار سازد. بنابراین ، انسان به این قانونگذار ومجری عدالت ، برای تحقق وجود و بقای نوع خویش ، بیش از اموری که در بقای او ضرورت ندارند، محتاج است .
پس چگونه ممکن است عنایت ازلی که منافع غیرضروری را اقتضاء کرده ، این امر ضروری را که اصل و اساس همه کمالات و سودهاست، اقتضاء نکند و چگونه ممکن است مبدا نخستین و فرشتگان به آن امور غیر ضروری توجیه داشته باشند و از این امر مهم غفلت ورزند.
هم چنین امکان ندارد چیزی که مبدا نخستین دو نظام هستی به آن علم دارد و وجود آن امکان پذیر است و تحقیق برای فراهم آوردن نظام غیر ضروری است، وجود پیدا نکند و اصولا چگونه می توان قانون گذار را موجود ندانست ، در حالی که آنچه متعلق و مبتنی بر وجود اوست ؛ یعنی جامعه انسانی وجود دارد؟ پس باید پیامبری وجود داشته باشد و دارای ویژگی هایی باشد که سایر مردم فاقد آن هستندتا با مشاهده کمالات او که پیامبر را از دیگران ممتاز می سازد، فقدان آنها را در خود ببینند.
پس ، وقتی این انسان وجود داشت، باید قوانین مربوط به زندگی مردم را به فرمان و اذن و وحی خداوند و با فرود آمدن جبرئیل بر وی ، بر آنان عرضه کند .
آنچه آورده شده است، برهان عقل قاصر انسانی است. در حقیقت این خداست که بر هر چیزی برهان و دلیل است، چنان که می فرماید: آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است . و از آنجا که ابتدا همان انتها و آغاز عین انجام است و خداوند فاعل تمام اشیاء ، غایت مخلوقات ، انسان کامل ، برهان بر تمام اشیاء باشد، چنان که فرمود: و تو را گواه براینان آوردیم . و از شواهدی که دلالت بر این مطلب می نماید، آن است که خداوند به هر پیامبری نشانه و برهانی عطا فرمود، ولی نفس پیامبر خاتم (ص) را برهان قرارداد و فرمود: ای مردم به راستی برهانی از سوی پروردگارتان برای شمال نازل شده است و برای شما نوری آشکار فرود فرستاده ایم . زیرا برهان پیامبران در اشیائی غیر نفس خودشان بود،مانند برهان موسی (ص) به تمامه برهان بود.
همانگونه که نفس پیامبر اعظم (ص) تماما برهان و دلیل است، نبوت و امامت و رسالت و ولایت او نیز از همه برتر و و الاتر است و بدینسان ملکه عصت او هم در درجه والاتری قرار دارد. درجه پیامبر برتر ، سبب می شود که در مرتبه پایین تر از اوست، خود را در قیاس با پیامبر فایق فونب بداند، بی آ ن که از او گناه بزرگ یا کوچکی سر زده باشد که حسنات الابرار سیئات المقربین ؛ یعنی پیامبری که خود را در مرتبه ای می نگرد که نسبت به مرتبه پیامبران اولوالعزم ناقص است ، خود را با آنان که کامل ترند می سنجد.
پس عصمت پیامبران هم دارای مراتب است و تشکیک بردار . چنان که قرآن می فرماید: پیامبرانی هستند که بعضی را بر بعضی برتری بخشیده ایم .
اما در قرآن آیاتی به چشم می خورد که ظاهرا با عصمت پیامبر اسلام (ص) منافات دارد؛ از جمله :
آیات ما کتاب آسمانی را به راستی و درستی بر تو نازل کردیم تا به مدد آنچه خداوند به تو باز نموده است، بین مردم داوری کنی و مدافع خیانت پیشگان مباش و از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزگار مهربان است .
مفسران گفته اند این آیات در حق طعمه بن ابیرق و در اشاره به داستان او نازل شده که زرهی از کسی دزدیده بود و به نحوی صحنه سازی کرده بود که سرقت را به گردن یک یهودی بی گناه انداخته بود و چون پیامبر (ص) خواستند با حکم به ظواهر امر ، یهودی بی گناه انداخته بود و چون پیامبر(ص) خواستند با حکم به ظواهر امر، یهودی را حد بزنند ،این آیات در برائت او و بیان حق نازشد.
اما شبهه این است کع اگر پیامبر معصوم است ،استغفار و آمرزش طلبی او از رگاه خداوند به چه معناست ؟ ظاهر استغفار ، در جایی معنا می یابد که گناه و لغزشی وجود داشته باشد، چنانکه در آیه ۵۵ سوره غافر و آیه ۱۹ سوره محمد (ص) نیز به پیامبر اسلام (ص) خطاب شده که برای گناهت آمرزش بخواه .
از مفسران شیعه ، شیخ طوسی و ابوالفتح رازی اشکال را به این شکل رفع کرده اند که گفته اند مراد از گناهت ، یعنی گناهان امتت . فخر رازی هم آن را به توبه از ترک اولی و افضل عمل کرده و یا بر آنچه از ایشان پی از نبوت سرزده بود.
اما علامه طباطبایی بیانی دارد که می تواند پاسخ به شبهه استغفار رسول خدا (ص) باشد. ایشان می نویسد : ظاهرا مراد از استغفار ؛ در اینجا این است که پیغمبر (ص) از خدا بخواهد امکان پایمال کردن حقوق دیگران و میل به هوای نفس را که در طبع آدمی نهفته است، از بین ببرد و بیامرزد؛ نه آن که پیامبر مرتکب گناه شده است و از آن استغفار می کند، که در مقام دفع است؛ یعنی از خدا می خواهد که امکان لغزش و میل به هوای نفس را از او بگیرد .
پس معنای آیه این است :طرفدار خائنین مباش و میل به آنان مکن و از خدا بخواه که بر این کار موافقت دارد و میل به دفاع از خیانت خئنین و تسلط هوای نفس را از دل و جان تو برطرف سازد . دلیل این معنی ذیل آیات است که می فرماید: و اگر لطف و رحمت الهی در حق تو نبود ، گروهی از ایشان کوشیده بودند که تو را گمراه کنند و در واقع کسی جز خود را گمراه نکنند و کوچک ترین زیانی به تو نرسانند. این آیه صراحت دارد که خائنین ، هر چند آخرین سعی و کوشش را در تحریک عواطف پیغمبر (ص) به خرج دهند که وی باطل کنند ؛ زیرا پیغمبر (ص) را خدا از خرد ایمن داشته و در امن الهی بسر می برد و خدا او را نگهداری می کند و لذا در حکم دادن ، جور و ظلم روا نمی دارد و اصولا مایل به جور نمی شود و پیروی هوا نمی کند. این موهبت الهی که ما آن را قوه عصمت می نامیم ، یک نوع علم و شعوری است که برخلاف سایر علوم ، هیچ گاه مغلوب هیچ یک از قوای شعوری دیگر نمی شود، بلکه همیشه غالب و قاهر بر آن قواست و آنها را در استخدام خود دارد و لذا پیوسته و بطور دائم ، صاحبش را از گمراهی و خطا باز می دارد. در روایات هم وارد است که پیغمبر و امام دارای روحی است به نام روح القدس که او را از معصیت و خطا، حفظ و نگهداری می کند. این دو آیه به همین روح اشاره دارد و بدینسان روح بخشی از امر خویش به تو وحی کردیم و تو پیش ترنمی دانستی کتاب چیست و ایمان چیست ؟ ولی آن را همچون نوری گرداندیم که هر کس را از بندگان خویش که بخواهیم با آن هدایت می کنیم.ظاهر این آیه این است که خدا ،کلمه روحی که جنبه تعلیم و راهنمایی دارد ،به پیغمبر (ص) القاء کرده است . و آنان نیکوکاری و بر پاداشتن نماز و پراختن زکات را وحی کردیم و پرستندگان ما بودند. مراد این است که روح القدس ، امام را به کار خوب و عبادت خدا تقویت می کند.
آیه (و در میان آنان بر وفق آنچه خداوند نازل کرده است، داوری کن و از هوی و هوس آنان پیروی مکن و از آنان بر حذرباش ، مبادا که تو را از بعضی از آنچه خداوند بر تو نازل کرده است غافل نمایند و اگر رویگردان شدند، بدان که خداوند می خواهد که آنان را به کیفر بعضی از گناهانشان دچار کند و بسیاری از مردم نافرمانند.
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می نویسد: جمله و در میان آنان بر وفق آنچه خداوند نازل کرده است عطف بر کتاب در آیه قبلی و بر تو کتاب نازل کردیم )بوده و معنی چنین است : به سویت کتاب فرستادیم و این که میانشان به آنچه خدا فرستاده حکم کن و از این روی ، بهتر این است که الف و لام در الکتاب را اشاره به معنای مصدری بگیریم تا معنی چنین باشد: به سویت فرستادیم آنچه از احکام براینان نوشته شده و این که میانشان به آنچه خدا فرستادیم حکم نما .... جمله (و از آنان بر حذر باش، مبدا که تو را از بعضی از آنچه خداوند بر تو نازل کرده است غافل نمایند .)
دستوری است که خداوند به پیامبر خود می دهد که از فتنه گری آنان بر حذر باش . با این که پیامبر (ص) خود معصوم بوده و آن قوه خدایی عصمت که به او داده شده است ، خود جلوی این کجروی ها را می گیرد و احتیاج به این دستورها ندارد، ولی باید بدانیم که قوه عصمت سلب اختیار نمی کند و وظایف شرعی را هم که مبتنی بر اختیار است از بین می برد، عصمت از قبیل ملکات علمی روح است و روشن است که علوم و ادراک ها، نیروهای محرک و فعال در اعضا و اعضا حامل آن نیروها را از حد اختیار و میان فعل و ترک بودن بیرون نمی برد.
چنانکه علم قطعی به این که فلان غذا مسموم است، انسان را از تناول و خوردن آن نگه می دارد ،لیکن جهاز هاضمه و اعضایی که برای خوردن استخدام می شوند، ازقبیل دست و دهان و زبان و دندان ها می توانند در این خوردن کار خود را انجام دهند و به آن تغذی کنند و می توانند ساکن شده و با این که قدرت خوردن دارند، هیچ کاری نکنند . بنابراین خودکار اختیاری است، گرچه تا این علم قطعی هست واقع شدن آن چون محالات است .
آیه خداوند از تو در گذرد ، چرا پیش از آن که حال راستگویان بر تو معلوم گردد و دروغگویان را بشناسی ، به آنان اجازه دادی ؟ عتاب و سرزنشی که در این آیه به چشم می خورد، برای آن داست که پیامبر اسلام (ص)کار خلافی انجام داده است .
چرا او اذن داد تا گروهی از منافقات از عضویت در نیروهای نظامی و شرکت در جهاد خودداری کنند؟ امام رضا (ص) دراین زمینه و در جواب مامون عباسی فرمودند: این آیه از قبیل ایاک اعنی و اسمعی یا جاره است؛یعنی به تو می گویم که همسایه بشنود . پس ، خطاب آیه به پیامبر اکرم (ص) است، ولی مقصود آن است که امت بشنود و مضمون آن را به کار بندند ؛ مانند این که می فرماید: ای پیامبر اگر شرک آوری ، همه اعمال و کردارت تباه می شود و از زیان کاران خواهی شد.و چنانچه ما تو را ثابت قدم نگه نمی داشتیم ، نزدیک بود به کافران میل کنی و حال آن که پیامبر اکرم (ص) لحظه ای شرک نیاورد و به هیچ نیروی غیر خدایی تکیه نکرد. ماموران این تغییر را تصدیق کرد.
آیه (و پیش از تو هیچ رسول یا نبی نفرستادیم ، مگر آن که چون قرائت وحی را آغاز کرد، شیطان در خواندن او اخلال می کرد، آنگاه خداوند اثر القای شیطانی را می زداید و پس خداوند آیات خویش را استوار می دارد و خداوند دانای فرزانه است.)
این آیه معرکه آراء مفسران و محدثان و متکلمان است . طبری می نویسد : چون آیه آیا شما لات و عزی را نگریسته اید) نازل شد، رسول خدا (ص) آن را خواند و گفت : آنها پرندگان زیبای بلند مقامی اند و از آنها امید شفاعت می رود و آنگاه پیامبر اکرم (ص) و مسلمانان و همه کسانیکه پیش ایشان حاضر بودند، سجده بردند و مشرکان از یادکرد خدایانشان شدی کردند و این امر بر رسول الله (ص) گران آمد؛ آنگاه خداوند برای تسلی دادن به او این امر آیه را نازل کرد.
فخر رازی و بسیاری از دانشمندان و مفسران و مورخان اهل سنت و قاطبه دانشوران و مفسران شیعه ، این داستان را تکذیب کرده و بی سند دانسته اند. از قدما این افسانه را طبری در تاریخ خود آورده است.
اما ابطال این افسانه از طریق آیات قرآن کاملا روشن است . آنجا که می فرماید :بگو مرا نرسد که آن را از پیش خود تغییر دهم . جز از وحی ای که به من می شود از چیزی پیروی نمی کنم . و یا می فرماید: و از سر هوای نفس سخن نمی گوید. این جز وحی ای نیست که به او فرستاده می شود.
آیه چنین بود که به کسی که هم خداوند و هم خود تو در حق او نیکی کرده بودید،گفتی که همسرت را نزد خویش نگهدار و از خداوند پروا کن و چیزی را در دل خود پنهان داشتی که خداوند آشکار کننده آن بود و از مردم بیم داشتی و حال آن که خداوند سزاوارتر است به این که از او بیم داشته باشی ؛ آنگاه چون زید از او حاجت خویش برآورد ، او را به همسری تو در آوردیم ، تا برای مومنان در مورد همسران پسر خواندگانشان بویژه آنگاه که از اینان حاجت خویش را برآورده باشند. محظوری نباشد؛ و امر الهی انجام یافتنی است .
این آیه و چند آیه بعد از آن اشاره به داستان زید و زینب دارد. افسانه سرایان و طاعنان گفته اند . که پیامبر(ص) یک روز اتفاقا زینب را که همسر فرزند خوانده اش بود، در کمال زیبایی و طراوت دید و شیفته او شد؛ و چون زید از داستان علاقه رسول خدا (ص) به زینب آگاه شد، به اصطلاح احتراما ، همسرش را طلاق داد.
حال آن که این رویداد برای لغو و نسخ عملی یک رسم جاهلی در مورد فرزندخواندگان بوده است که درباره آنان احکام فرزند حقیقی جاری می شده است . یعنی از همدیگر ارث می برده اند و هم نکاح عروس یعنی همسر پسر خوانده – پس از طلاق یا فوت شوهر – برپدر خوانده ممنوع بوده است . توجه به جزئیات رابطه زید و زینب نشان می دهدکه آنان به اصطلاح کفر و هم شان اجتماعی و نسبی نبوده اند . لذا پس از ازدواجی که به دستور پیامبر اکرم (ص) و اشاره روحی بین آنان صورت گرفت ، با هم ناسازگاری داشتند و حتی یک بار پیامبر اسلام(ص) در آشتی دادن بین آنان کوشید .
پیامبر (ص) هم از طریق وحی می دانسته است که ازدواج آنان پایدار نیست و نهایتا باید برای الغای هر چه نیرومند تر رسم پسر خواندگی جاهلی ، پس از طلاق دادن زید زینب را ، با او ازدواج کند، ولی به زید توصیه کرده است که با همسر خود بسازد و او را طلاق ندهد و آنچه پیامبر اکرم (ص) در دل داشته است، همین اطلاع از سرانجام این کار بوده است که از بیم سوءتفاهم مردم آن را آشکار نمی کرده است ، نه این که از مردم ترسیده بود.
آیه (تا سرانجام خداوند گناه نخستین و واپسین تو را برای تو بیامرزد و نعمتش را بر تو به کمال برساند و تو را به راهی راست استوار بدارد)
این آیه محل مناقشه بسیار شده است، زیرا صدور گناه اعم از صغیره و کبیره ، چه در قبل و چه زمان رسالت بر پیامبران ، به خصوص پیامبر اسلام (ص) روانیست . لذا برای این که آیه، دو تاویل ممکن است : تا گناه امتت را ، چه در گذشته و چه در آینده ، به خاطر شفاعت و مقام تو ببخشد .و گناه است که قوم پیامبر اسلام (ص) ، در حق او روا داشتند ، یعنی بازداشتن ایشان وی را از ورود به مکه در سال حدیبیه.آنگاه خداوند آن را برطرف ساخت و با ارزانی داشتن فتح مکه به پیامبر اکرم (ص) ،که دو حکم جزای جهادش بود، آن عیب و عار را زائل کرد.
آیات آیا یتیمت نیافت که سرو سامانت داد و تو را سرگشته یافت و راهنمایی کرد و تو را تهیدست یافت و بی نیازت کرد . این که در این آیه پیامبر اسلام(ص) در روزگار قبل از بعثت ضال شمرده شده است ، ممکن است غریب به نظر آید و با قول به موحد بودن پیامبر اکرم (ص) در ایام پیش از رسالت ، ناسازگار بنماید .
در صورتی که ضال در اینجا به معنای گمراه نیست ، که به معنای سرگشته و بی راه است و یا چنانچه بعضی از مفسران گفته اند یعنی از معالم نبوت و معارف و حیاتی و علم شریعت بر خوردار نبودی .
اما امام رضا (ص) در تفسیر این آیات فرمودند: آیا یتیمت نیافت که سرو سامانت داد. یعنی تنها فردی بودی که نظیر و مانند نداشتی. لذا ،مردم در پناه تو جا گرفتند و تو را سرگشته یافت و راهنمایی کرد. یعنی در میان مردم ناشناخته بودی و فضل تو را نمی دانستند و حق تعالی مردم را به سوی تو راهنمایی کرد و تو را دریافتند و ادراک کردند . و تو را تهیدست یافت و بی نیازت کرد. یعنی مردم از دانش و علم بی بهره بودند . در این حال خداوند بوسیله تو علم و دانش را بر جامعه پرتوافکن کرد و خواسته های تو را در حق آنان به هدف اجابت رساند.
آیه و چون کسانی را که در آیات ما کند و کاو می کنند، دیدی از آنان روی بگردان تا بسختی غیر از آن بپردازند و اگر شیطان تو را به فراموشی انداخت، بعد از آن که یادآوری با قوم ستمکار منشین .
این آیه دلالت بر فراموشی پیامبر اسلام(ص) و نفوذ شیطان بر او ندارد، چرا که قرآن در جایی دیگر می فرماید : و در کتاب بر شما نازل کرده است که چون بشنوید که به آیات الهی کفر می ورزند و آنها را به ریشخند می گیرند، با آنان منشینید تا به سخن دیگری جز آن بپردازند ؛ چرا که در این صورت شما نیز مانند آنان خواهید بود؛ بدانید که خداوند گردآورنده منافقان و کافران یکجا در جهنم است . قرآن بارها پیامبر اکرم (ص) را در ظاهر مورد خطاب قرار داده، ولی مقصود او مردم و امت پیامبراسلام (ص) می باشند ،مانند این آیه که می فرماید: و هرگز در هیچ کاری مگو که من فردا کننده آن هستم .
مگر آن که خدا بخواهد ؛ و چون فراموش کردی ، پروردگارت را یادکن و بگو باشد که پروردگار مرا به راهی نزدیک تر از این به صواب هدایت کند . پس منظور این است که مبادا مردم در مجالس ستمگران حاضر شوند و آیات قرآن را به باد استهزاء بگیرند.
آیات زودا که تو را به خواندن آوریم و از یادمگذاری . مگر آنچه خدا خواهد که او آشکار و نهان را می داند.
علامه طباطبایی (ره) در تفسیر این آیه می نویسد: مگر آنچه خدا خواهد استثنایی است که تنها به منظور بقای قدرت الهی بر اطلاقش آورده شده ؛ می خواهد بفهماند چنین نیست که خدای تعالی بعد از دادن چنین عطیه ای دیگر قادر نباشد تو را گرفتار فراموشی کند. در این استثناء نمی خواهد بعضی از مقادیق نسیان را از عموم از یاد مگذاری خارج کند.
از مباحث مطرح شده روشن می شود که پیامبر اکرم (ص) نه تنها مصون از گناه و خطا بود، بلکه حتی مرتکب ترک اولی نیز نشد و حضرت حق شخص او را به عنوان مهیمن ؛ یعنی حاکم و مسیطر بر سایر دلولان و کتاب او را نیز مهمین بر دیگر کتب آسمانی قرار داد، چنانکه می فرماید: و کتاب آسمانی قرآن را به درستی بر تو نازل کردیم که همخوان با کتابهای آسمانی پیشین و حاکم بر آنهاست . و نیز می فرماید:
و به راستی بعضی از پیامران را برای بعضی دیگر برتری بخشیده ایم.
بنابراین در قوس صعود ، مقامی برتر از مقام مربوبیت شخص رسول اعظم (ص) نیست و در قوس نزول نیز از نزد همان مقام تنزل کرده و هویت مطلقه ، مبدا ارسال رسول اکرم (ص) است ،(تفسیر موضوعی قرآن کریم، آیت الله جوادی آملی ، ج ۸ ، ص۲۶) چنانچه قرآن می فرماید : او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده است تا آن را بر همه ادیان پیروز گرداند و او آن که مژگان ناخونش داشته باشند.
قرآن در زمان آوردن تعبیر عبد هم در مورد انبیاء دیگر ، نام آنها را نیز می آورد، چنانکه می فرماید: بنده ما داوود و نیز می فرمایند : بنده ما ایوب و بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب اما پیامبر اعظم (ص) را تنها با عبد صرف یاد می کند و این عبد مطلق یا حرف یعنی عبد کامل که به وحدت و کمال دلالت دارد، چنانکه می فرماید: منزه است آن که بنده اش را شبانگاهی از مسجدالحرام به سوی مسجد الاقصی سیر داد. نیز می فرماید: ستایش خدایی را که این کتاب را بر بنده خود فرو فرستاد و هیچ گونه کژی در آن ننهاد. و بزرگ است کسی که بر بنده خود ،فرقان را نازل فرمود تا برای جهانیان هشدار دهنده ای باشد.
تنها کسی را هم که قرآن از او به اول المسلمین تعبیر نمود، رسول اکرم (ص) است که می فرماید: بگو .... او را شریکی نیست و بر این کار دستور یافته ام و من نخستین مسلمانم . و یا بگو ..... مامورم که نخستین مسلمانان باشم .
به زعم آیت الله جوادی آملی از این که خدای سبحان تنها به پیغمبر اسلام (ص) فرموده اول المسلمین برای آن است که وی اول صادر یا اول ظاهر است و این اولویت ذاتی است نه زمانی و تاریخی ، زیرا اگر تاریخی بود، هر پیامبری برای قومش اول المسلمین بود.
نبوت خاتم رسولان (ص) همان نبوت خاصه ختمی و تشریعی است که به لحاظ خصوصیت حبیب و محبوب بودن، اختصاص به پیامبر اکرم (ص) یافته و بدین ملاحظه آن حضرت را ختم النبیین گویند که وجود همه انبیاء عبارت از صورتفصیل آن احدیت جمعی است.
این که مقام پیامبر اسلام (ص) از همه انبیاء بالاتر والاتر است ، از نحوه دعوت و اجابت آن هم کاملا هویداست . محی الدین ابن عربی در فص مربوط به حضرت نوع (ع) این مساله را این چنین ترسیم کرده است : سر این که دعوت نوح موفق نبود و در طی ۹ قرن و نیم جز اندکی به او ایمان نیاوردند ، این بود که نوح (ص) قومش را به تنزیه محض دعوت کرده بود و قومش قبلا به تشبیه حرف بودند و تشبیه حرف از تنزیه محض ، کاملا جداست و این مقام ، مقام فرقانی است . اگر نوح (ع) هم مانند پیغمبر اسلام (ص) بین تنزیه و تشبیه جمع می کرد، دعوتش قرین موفقیت بود و سر این که چنین نکرد ، آن بود که مقام نوح(ع) مقام جمع کامل بین تنزیه و تشبیه نبود، اما چون مقام رسول اکرم (ص) مقام اسم اعظم و مقام قرآن بود که بالاتر از فرقان و مقام جمع الحجمی است، در دعوت مردم بین تنزیه و تشبیه جمع کرد :چیزی مانند او نیست شنوای بینا . از این رو تبلیغ آن حضرت با موفقیت همراه بود.
بنابر این برتری رسول الله(ص) و افزونی مواهب خداوند منان به آن حضرت و موفقیت وی در تبلیغ و هدایت مردم، هم ریشه قرآنی دارد و هم ریشه عقلی .
منبع : مرکز اطلاع‌ رسانی خانواده شمیم