دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

سلام آقای مخملباف؛ خداحافظ سینما


سلام آقای مخملباف؛ خداحافظ سینما
تماشای دو اثر آخر محسن مخملباف، یعنی س.ک. س و فلسفه و فریاد مورچگان، مشاهده ی نوع پرداخت کارگردان و مشاهده ی بازخوردهایی مشابه هم، از سوی تماشاکنندگان این دو فیلم با وجود دیدگاه های فکری متفاوتی که داشته اند، وسوسه ی نوشتن این مقاله ی کوتاه را در من شعله ور ساخت.
ابتدا به سراغ چند مثال از کارگردانان بزرگ سینما درباره ی بیان سینمایی می‌رویم. مثال اول، فیلم یک ساعته ی «من خدا هستم، پروردگار شما» با موضوع وجود خدا از مجموعه ی ده فرمان کریستوف کیشلوفسکی است. در صحنه ای از فیلم پسر از پدر درباره وجود روح می‌پرسد و کارگردان در آن حین تصویر بخار قهوه را با حالتی رازگونه نمایش می‌دهد. کارگردان مخاطب خویش را در یک دو راهی قرار می‌دهد و بخار تعبیری از روح و شاید هم فقط همان بخار باشد.
به سراغ صحنه ای از فیلم MtchPoint ساخته ی وودی آلن می‌رویم. آنجا که شخصیت اول فیلم یعنی همان جوانی که قبلا تنیسور بوده حلقه ی نامزدی پیرزنی که کشته بود را بسمت رودخانه پرت می‌کند تا در زیر آب آرام رودخانه برای همیشه پنهان شود. وودی آلن فلسفه اش را در ابتدای فیلم اعلام می‌کند. آدم خوش شانس بودن بهتر از آدم خوب بودن است. جوان مورد نظر قاتلی است که شانس یار او می‌شود. تمثیل توپ تنیس بر بالای تور و نقش شانس بر اینکه کدام طرف بیفتد و امتیاز بسود طرف مقابل واریز شود در ثانیه های آغازین فیلم را بخاطر بیاورید. حالا اینجا حلقه ی نامزدی پیرزن است که به حفاظ رودخانه به مثابه ی تور تنیس برخورد می‌کند و شانس یار قاتل می‌شود که حلقه بدرون رودخانه نمی رود و سر از جیب معتادی درمی آورد که مدتی بعد کشته می‌شود و فرضیات کارآگاهان بنظر درست از آب درآمده و انگشت اتهام از مقابل تنیسور سابق برداشته می‌شود.
یا اصلا برویم سراغ آثار پست مدرنی مثل زیر زمین یا زندگی معجزه است از امیر کاستاریکا که مسائل و مشکلات سرزمین یوگسلاوی را در بستر حوادث و روابط شخصیت‌ها و... نشان می‌دهد و حرف خودش را هم با همان زبان بیان می‌کند.
هزاران مثال از این دست می‌توان آورد اما بگمانم همین دو مورد کافی باشد هر چند که احتمالا این انتخاب‌ها از میان هزاران انتخاب بهتر، نشان دهنده ی کج سلیقگی ام باشد. مسئله به همین سادگیست : شما می‌خواهید به مخاطبتان بگویید دزدی کار خوبی نیست. اگر بخواهید فیلمی با محوریت این موضوع بسازید چه می‌کنید ؟ حکایت کار محسن مخملباف حکایت کسی است که فیلمی ساخته و در آن شخصیت‌ها در دیالوگ هایی مستقیم درباره معایب و رذالت عمل دزدی سخن می‌رانند. برای نمونه ی سینمایی از اثری با این موضوع کافیست به تماشای فیلم هفتم از مجموعه ی ده فرمان کیشلوفسکی با عنوان «دزدی مکن» بنشینید.
فیلمنامه روند داستانی دراماتیکی است که کارگردان حرفهایش را در بستر روابط میان شخصیت‌ها، حوادث و ترکیب بندی های تصویری به مخاطب اعلام می‌کند.
کس و فلسفه یا فریاد مورچگان از نظر تصویری دارای کادربندی های بدیع و ترکیب بندی های خلاقانه ای هستند اما تکنیکی که در اختیار محتوای مناسب نباشد مانند خودروی بنزی می‌ماند که موتور ژیان را بر روی آن نصب کرده باشند ؛ حال، سواری دادن یک چنین ترکیبی را تصور کنید.
اما انگار که در مورد آثار ذکرشده ی آقای مخملباف حکایت دیگری در جریان است. این دو اثر مخملباف تبدیل شده اند به مجموعه ای از دیالوگ‌ها که ما را به یاد کتاب های مجموعه سخنان گوهر بار که این روزها روی بورس هستند، می‌اندازند. قرار بر این است که فیلم خودش حرف خودش را بر بستر حوادث و روابط و دیالوگ‌ها بزند نه اینکه چند نفر روبروی هم قرار بگیرند و شروع کنند به گفتن دیالوگ هایی که آقای کارگردان در دهانشان قرار داده. باید مشخص کنیم که بین یک ویدئو کلیپ و یک فیلم سینمایی فرق است و با این وصف باید بپرسیم آیا فرقی هم میان یک ویدئوکلیپ دکلمه و «س.ک.س و فلسفه» هست ؟
در مورد فریاد مورچگان هم علاوه بر اینها هنوز نفهمیده ام که چرا فردی چون مخملباف از لونا شاد مجری شبکه ی فارسی زبان آمریکا (VOA) با آن طرز بیانش، برای بازیگری نقش اول فیلمش استفاده کرده است...!
به این ترتیب با توجه به آنچه بیان شد بگامنم بی مناسبت نخواهد بود با دیدن آقای مخملباف و با یادی از فیلم سلام سینمای او بگوییم : «سلام آقای مخملباف؛ خداحافظ سینما»

مازیار سیدنژاد
منبع : نشریه الکترونیک گیلانیان