شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اتحاد و نظریه اقتدار در فلسفه سیاسی اسلام


اتحاد و نظریه اقتدار در فلسفه سیاسی اسلام
اقتدار یک اصل اساسی در نظام آفرینش و در عین حال، اصلی بشری و فرادینی است؛ بدین معنا که اختصاص به جوامع دینی ندارد به طوری که حتی رمز پدیداری و پایداری نظام ها و تمدن های باطل نیز در همین اصل است، هر چند میزان پایداری اجتماع بر باطل قابل تأمل است ولی به هر حال اگر اجتماعی بر این اساس پای گیرد، ثمرهء خود را خواهد داشت.
در فلسفه سیاسی اسلام، حاکمیت دینی، بسته به عنصر اقتدار اجتماعی است و اقتدار اجتماعی، بسته به اتحاد مردم و هماهنگی آنان با ولیّ الهی است. لذا گسست مردم و ناهماهنگی آنان با ولیّ الهی، موجب استضعاف شده و تشکیل حکومت دینی یا تداوم آن را عقیم می گذارد.نویسنده در این مقاله به بررسی نقش اقتدار، منبع اقتدار، منبع اقتدار در فلسفه سیاسی اسلام و نظریه اقتدار و وحدت اسلامی از منظر امام خمینی(قدس سره)پرداخته است.
● نقش اقتدار
اقتدار از اساسی ترین مؤلفه های «پدیداری» و «پایداری» یک نظام سیاسی است. هیچ اندیشه ضعیفی نمی تواند به یک نظام سیاسی
تبدیل گردد و هیچ نظام ضعیفی نمی تواند به حیات خود ادامه دهد.تولد و تداوم نظام ها و بلکه تمدن ها به میزان اقتدار آن ها بستگی دارد. گسترهء زمانی و زمینی نظام ها و تمدن ها نیز بسته به همین عنصر است. هرچه میزان اقتدار بیشتر باشد، گسترهء نفوذ جغرافیایی و تاریخی بیشتری خواهد داشت.
مهجوریت اندیشهء حق، نشان می دهد که صرف حقانیت، برای حاکمیت یافتن آن کافی نیست و حاکمیت اندیشه های باطل در طول
تاریخ نشان می دهد که غیر حق نیز می تواند به حاکمیت برسد.بنابراین، تولد و تداوم نظام ها و تمدن ها مبتنی بر «اقتدار» آن هاست و مرگ آن ها ریشه در ضعف و نبود اقتدار دارد.
نکتهء مهم و قابل ذکر این است که اقتدار، یک اصل اساسی در نظام آفرینش است و در عین حال، اصلی بشری و فرادینی است؛ بدین معنا که اختصاص به جوامع دینی ندارد. حتی رمز پدیداری و پایداری نظام ها و تمدن های باطل نیز در همین اصل است. بر همین اساس،
وقتی خبر پیروزی های معاویه به امام علی‏(ع)رسید، آن حضرت فرمود:
«انی والله لاءظن أن هولاء القوم سیدالون منکم باجتماعهم علی باطلهم، و تفرقکم عن حقکم».[۱]
«به خداوند سوگند، من گمان می کنم که پیروان معاویه بر اثر داشتن این ویژگی ها ـ اتحاد آن ها روی باطل و شکاف شما در حق ـ بر شما حکومت کنند.»
هر چند، میزان پایداری اجتماع بر باطل، قابل تأمل است، اما به هر حال اگر اجتماع پای گیرد، ثمرهء خود را خواهد داشت.
● منبع اقتدار
پس از روشن شدن نقش اقتدار، این پرسش به ذهن می آید که منبع اقتدار چیست و چه چیزی مایهء اقتدار می گردد؟ دربارهء منبع اقتدار چند نظریه می تواند مطرح باشد؛ برخی بر این باورند که قدرت و اقتدار، برامده از شخصیت حاکم و زمامدار و به تعبیری قدرت کاریزماتیک رهبر است و دیگر مؤلفه ها نقش تعیین کننده ندارند. براساس این دیدگاه، برای پدیداری یک نظام سیاسی باید یک رهبر کاریزما یافت و پایداری آن نیز متوقف بر حیات این رهبر است و با مرگ او نظام سیاسی اش نیز رو به افول خواهدگذاشت.
برخی دیگر ممکن است منبع اقتدار را زور و قدرت نظامی بدانند که براساس آن برای به وجود آمدن یک انقلاب سیاسی و براندازی یک نظام سیاسی و طرح ریزی نظامی جدید، باید به اقدامات مسلحانه روی آورد. هم چنین برای پایداری آن نیز باید برتری تسلیحاتی حفظ شود و اینجاست که مسابقه تسلیحاتی و رقابت نظامی شکل می گیرد.
و گاه ممکن است اقتصاد، صنعت و پول، منبع قدرت به شمار آید. براساس این نظریه، رمز استحکام وپایداری نظام ها و تمدن ها را باید در برتری اقتصادی و مالی جستجو کرد.
نگاهی به تاریخ، صحت این نظریه ها را با مشکل مواجه می سازد. قرآن، منبع مطمئنی برای بررسی این موضوع است که بحث مستقلی را می طلبد. مطالعه و بررسی این بخش از قرآن، نشان می دهد که بسیاری از تمدن ها با وجود برخورداری از مؤلفه های قدرت، همگی
نابود شدند. در سوره ق، آیه ۳۶آمده است:
(کم أهلکنا قبلهم من قرن هم أشد منهم بطشاً فنقبوا فی البلاد هل من محیص). «چه طوایف و گروه هایی، پیش از ایشان هلاک کردیم که نیرومندتر از اینان بودندو در هر دیار راه جستند، آیا با تمام اقتدارشان راه نجاتی یافتند؟!»
هم چنین در سورهء قصص، آیه ۷۸چنین آمده است:(أولم یعلم أن الله قد أهلک من قبله من القرون من هو أشد منه قوهًٔ و أکثر جمعا).
«آیا او نمی دانست که خداوند اقوامی را پیش از او هلاک کرد که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند.»
قرآن کریم در آیهء ۱۵سورهء فصلت به طور مشخص به سرنوشت قوم عاد اشاره کرده است:(فأما عاد فاستکبروا فی الارض بغیر الحق و قالوا من أشد منا قوهٔ أولم یروا أن الله الذی خلقهم أشد منهم قوهٔ).
«اما قوم عاد به ناحق در زمین تکبر ورزیدند و گفتند: چه کسی از ما نیرومندتر است ؟! آیا نمی دانستند خداوندی که آنان را آفریده از آن ها قوی تر است ؟!»
در بخشی از آیات، به مردم توصیه شده که در زمین سیر کنند و سرگذشت کسانی را ببینند که از مؤلفه های قدرت برخوردار بوده اند
و عاقبتی شوم یافتند:(أولم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبهٔ الذین من قبلهم کانوا أشد منهم قوهٔ و أثاروا الارض و عمروها أکثر مما عمروها...).
«آیا در زمین گردش نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که قبل از آنان بودند چگونه بود؟! آن ها نیرومندتر از اینان بودند، و زمین را (برای زراعت و آبادی) بیش از اینان دگرگون ساختند و آباد کردند.»
(أولم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبهٔ الذین من قبلهم و کانوا أشد منهم قوهٔ...).[۲]
«آیا آنان در زمین نگشتند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آن ها بودند چگونه بود؟! همان ها که از اینان قوی تر و (نیرومندتر) بودند.»
(أو لم یسیروا فی الارض فینظروا کیف کان عاقبهٔ الذین کانوا من قبلهم کانوا هم أشد منهم قوهٔ و آثاراً فی الارض فأخذهم الله بذنوبهم و ما کان لهم من الله من واق).[۱]
«آیا آن ها روی زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنان بودند چگونه بود؟! آن ها در قدرت و ایجاد آثار مهم در زمین از این ها برتر بودند؛ ولی خداوند ایشان را به گناهانشان گرفت، و در برابر عذاب او مدافعی نداشتند.»
در طرف مقابل، گاه افرادی با عِده و عُدهء اندک در مقابل قدرت های بزرگ مقاومت کرده اند؛ (کم من فئهٔ قلیلهٔ غلبت فئهٔ کثیرهٔ باذن الله...). «چه بسیار گروه های کوچکی که به فرمان خدا، بر گروه های عظیمی پیروز شدند.»
در تاریخ اسلام، بارها دیده شده که مسلمانان با عِده و عُدهء اندک، بر قدرت های برتر روز پیروز شدند و یا مانع پیروزی آنان گردیدند.در دوران معاصر نیز مشاهده کردیم که در ایران اسلامی، نظام تا بن دندان مسلح شاهنشاهی، در برابر مردم سقوط کرد. و نیز اتحاد
جماهیر شوروی به عنوان مرکز تفکر سوسیالیسم و قدرت دوم جهان، هر چند از مؤلفه های فراوان قدرت برخوردار بود، اما ناگهان از هم پاشید.
این نمونه ها نشان می دهد که موارد یاد شده نمی تواند منبع اساسی اقتدار باشد؛ هرچند بی تأثیر هم نیستند.
● منبع اقتدار در فلسفهء سیاسی اسلام
اقتدار در فلسفهء سیاسی اسلام، مبتنی بر «اتحاد دینی» است. تفکر سیاسی اسلام، نه قدرت کاریزماتیک را مبنای اصلی اقتدار می داند و نه قدرت نظامی و اقتصادی و نه هیچ قدرت دیگری ر، بلکه نظریهء اسلام در باب اقتدار، «قدرت اجتماعی» برامده از اتحاد و همراهی مردم است. در حقیقت، اتحاد اجتماعی، آحاد پراکندهء مردم با قدرت محدود را به یکدیگر پیوند می زند و از آنان سدی مستحکم و نفوذناپذیر، با قدرتی عظیم و بی نظیر می سازد. حال اگر این اتحاد براساس دین و با محوریت ولی الهی باشد، هم علت پدیداری و هم علت پایداری حکومت دینی خواهد شد. در توضیح این مطلب بایدگفت:
براساس نظریهء تفکیک که تقریباً نظریهء غالب در تفکر شیعی است،حاکمیت دینی، دارای دو مقام است: یکی مقام «جعل ولایت» که نقش آفرین آن خداوند متعال است و همو حق حاکمیت بر مردم را برای کسی جعل می کند و همین جاست که عنصر مشروعیت تمام می شود. اما تحقق یک نظام سیاسی، گذشته از مشروعیت، به اقتدار نیز نیازمند است. اینجاست که مقام دوم، معنا می یابد. مقام دوم، مقام «تولی و تصدی امور» است که نقش آفرین آن مردمند و همانان زمینهء به قدرت رسیدن «ولیّ دارای حق حاکمیت» را فراهم می سازند.
براساس نظریهء «شرط قدرت»، تولی و تحقق حاکمیت ولیّ الهی، متوقف بر «وجود اقتدار» و «امکان تحقق» است. هر چند بدون وجود اقتدار، هم حق حاکمیت وجود دارد و هم جواز تصدی، اما امکان تشکیل حکومت و تداوم آن وجود نخواهد داشت. بنابراین، در مقام تولی و تصدی است که اتحاد اجتماعی نقش پیدا می کند. در حقیقت، تحقق و شکل گیری حکومت دینی، محصول پیوند مردم با ولیّ الهی است. در این پیوند دو سطح از اتحاد نیاز است: یکی اتحاد درونی ملت و دیگری اتحاد و هماهنگی آنان با ولی الهی. هم چنین تداوم آن نیز محصول همین پیوند است.
براساس این نظریه، ممکن است ولیّ الهی از نظر قدرت شخصی و شخصیتی قدرتمندترین مردم باشد، اما امکان و زمینهء تحقق حکومت او وجود نداشته باشد و حتی ممکن است با وجود قدرت نظامی، امکان تولی و یا تداوم آن وجود نداشته باشد.
از این رو در معارف دین، از اموری به نام «اقتدار اجتماعی» و در برابر آن «استضعاف اجتماعی» یاد می شود. مراد از اقتدار اجتماعی همراهی عمومی است که آن را اقبال اجتماعی می نامیم و نتیجهء آن، تقویت موقعیت اجتماعی و حاکمیت یافتن دین و یا تداوم آن
است. و در طرف مقابل، استضعاف اجتماعی قرار دارد که به معنای گسست مردم از ولیّ الهی و تنها گذاشتن اوست که می توان آن را «انکار اجتماعی» نامید. در این صورت، امکان حاکمیت یافتن و یا تداوم آن وجود نخواهد داشت.
بر همین اساس می توان ادعا کرد که امتیاز این نظریه، درونی بودن منبع اقتدار است. در توضیح این سخن باید گفت واقعیت این است که مردم، بستر و زمینه حکومتند و تا آنان نخواهند هیچ حکومتی امکان تشکیل و یا تداوم نخواهد یافت. هر چند خداوند متعال به لحاظ تشریع، زمامدار را «منصوب» و حق حاکمیت را به وی اعطا می کند، اما به لحاظ تکوین، انسان در پذیرش یا رد آن چه حق است، «اختیار» و «امکان گزینش خیر یا شر» را دارد و لذا «عینیت» و «فعلیت» و «تحقق» حاکمیت ولیّ منصوب، بسته به خواست مردم است. بنابراین، نظریه ای که منبع اقتدار را مردم می داند به واقعیت نزدیک تر است.
اگر مردم در خواستن حکومت، یک دل و یک صدا شوند، اقتدار درونی حاصل خواهد شد و هیچ قدرت دیگری توان مقابله با آن را ندارد. اما اگر منبع اقتدار، قدرت نظامی و یا حتی شخصیت کاریزما باشد، امکان شکست آن وجود دارد؛ زیرا ممکن است مردم با آن مخالفت کنند. بنابراین، نظریهء اقتدار اجتماعی، از اتقان و واقع گرایی بیشتری برخوردار است.
● اختلاف و استضعاف
روشن است که اختلاف مایهء استضعاف و ناتوانی اجتماعی می شود.خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:
(أطیعوا الله و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم واصبروا ان الله مع الصابرین).
«و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و نزاع (و کشمکش) نکنید، که سست شوید و قدرت (و شوکت) شما از میان برود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است.»و هنگامی که اختلاف حاکم شود، شکست و نابودی حتمی است. پیامبر خدا(ص)در این باره می فرماید:
«ما اختلفت أمهٔ بعد نبیها الا ظهر أهل باطلها علی أهل حقه». «هیچ ملتی بعد از پیامبرش اختلاف نکرد مگر آن که اهل باطلش بر اهل حقش چیره شد.»
جالب این که مطالعهء تاریخ نیز نشان می دهد که عامل نابودی یا شکست اندیشه های دینی، تفرقه و اختلاف مردم بوده است. پیامبر خدا(ص) در یک گزارش کلی، که چکیدهء تاریخ است، می فرماید:
«لاتختلفو؛ فان من کان قبلکم اختلفوا فهلکوا؛ اختلاف نکنید که پیشینیان شما اختلاف کردند و نابود شدند.»
قرآن کریم در موارد متعدد، نمونه های این اصل را بیان کرده است؛ استضعاف اجتماعی حضرت نوح ۷که پس از قرن ها تبلیغ، قومش پاسخ مثبت به او ندادند و او را به موضع ضعف کشاندند، تا آنجا که لب به شکایت گشود و گفت:(... أنی مغلوب فانتصر)؛ من مغلوب (این قوم طغیانگر) شده ام، انتقام مرا از آن ها بگیر!»
نمونهء دیگر، حضرت لوط است که در اثر همراهی نکردن مردم، توان اجتماعی لازم برای تغییر ناهنجاری های اجتماعی را نداشت. ایشان خود در این باره می فرماید:(... لو أن لی بکم قوهٔ أو آوی الی رکن شدید)؛ «ای کاش برای مقابله با شما قدرتی می داشتم یا به تکیه گاهی استوار پناه می جستم.»
حضرت ابراهیم (ع)نیز به علت فقدان همراهی اجتماعی، اقتدار لازم را نداشت و لذا از مردم کناره می گیرد و می فرماید:
(و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله)؛ «و من از شما و آنچه غیر خدا می خوانید کناره می گیرم».
حضرت موسی (ع)نیز به جهت بی یاوری، به شدت در موقعیت ضعف قرار می گیرد و به جهت ترس از جان، مجبور به فرار از مصر می شود:(ففررت منکم لما خفتکم)؛ «پس آن گاه که از شما ترسیدم، فرار کردم.»
و بالأخره حضرت محمد‏(ص)نیز به جهت بی یاوری و ترس از دشمنان، مجبور شد شبانه مکه را ترک کند و حضرت علی‏(ع)را بر جای خود قرار دهد.
در تاریخ وصایت نیز این مسأله به خوبی نمایان است. وقتی حضرت موسی (ع)از کوه طور برگشت و با کمال تعجب گوساله پرست شدن قومش ر، با وجود برادرش هارون دید، لب به اعتراض سخت علیه او گشود. هارون در پاسخ برادرش جمله ای دارد که بیان گر اصل
یاد شده در تحقق و تداوم حاکمیت هاست:(... ابن أم ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی...)؛ «ای پسر مادرم ! همانا مردم تضعیفم کردند و نزدیک بود مرا بکشند.»
امیرمؤمنان (ع)در پاسخ به این اعتراض که چرا با ابوبکر و عمر نجنگیدی ولی با طلحه و زبیر نبرد کردی ؟ به سیرهء انبیاء نامبرده استناد می کند و بدین سان، بی یاوری و استضعاف اجتماعی حاصل از آن را عامل اصلی سکوت و اقتدار اجتماعی را عامل اصلی نبردش معرفی می کند.
همین مطلب را در بیعت امام حسن مجتبی (ع)با معاویه نیز مشاهده می کنیم. معاویه در مراسم بیعت اعلام کرد که حسن بن علی مرا شایسته تر دانسته و لذا با من بیعت می کند.حضرت در پاسخ وی، در سخنانی فرمود:
«أیها الناس ان معاویهٔ زعم انی رأیته للخلافهٔ أهلاً و لم أر نفسی لها أهلاً. کذب معاویهٔ، أنا أولی الناس بالناس فی کتاب الله و علی لسان نبی الله فأقسم بالله لو أن الناس بایعونی و أطاعونی و نصرونی لاعطیتهم السماء قطرها و الارض برکته».
«ای مردم، معاویه گمان کرده است که من او را برای خلافت شایسته دیدم و خودم را برای آن سزاوار ندانستم. معاویه دروغ می گوید. من به حکم کتاب خدا و به گفتهء پیامبر خدا، سزاوارترین مردم به حکومت بر مردم هستم. به خدا سوگند اگر مردم با من بیعت می کردند و از من فرمان می بردند و به یاری ام می شتافتند، باران آسمان و برکت زمین را به آنان می دادم.»
سپس حضرت به عملکرد هارون و پیامبر خدا(ص)استناد می کند و می فرماید:«.. و قد هرب رسول الله (ص)من قومه و هو یدعوهم الی الله حتی فر الی الغار و لو وجد علیهم أعواناً ما هرب منهم و لو وجدت أنا أعواناً ما بایعتک یا معاویهٔ و قد جعل الله هارون فی سعهٔ حین استضعفوه و کادوا یقتلونه و لم یجد علیهم أعوان، و قد جعل الله النبی (ع)فی سعهٔ حین فر من قومه لما لم یجد أعواناً علیهم».
«.. و به تحقیق پیامبر خدا(ص)از قوم خود، که آنان را به سوی خدا فرا می خواند، فرار کرد تا این که به غار پناه برد ولی اگر یاورانی علیه آنان می یافت، فرار نمی کرد. و ای معاویه، اگر من هم یاورانی می یافتم، با تو بیعت نمی کردم و خداوند هارون را، آنگاه که قومش او را تضعیف کرده و نزدیک بود به قتلش برسانند و او یاوری نداشت، در گشایش قرار داد و همان خداوند پیامبر را که به خاطر نبود یاور
مجبور به فرار شد، در گشایش قرار داد.»
آن گاه حضرت به ماجرای خود و پدرش اشاره کرده و آن را نمونه ای از اصول حاکم بر ماجراهای پیامبر و هارون می خواند:
«کذلک انا و ابی فی سعهٔ من الله حین ترکتنا الامهٔ و بایعت غیرنا و لم نجد أعوان، و انما هی السنن و الأمثال یتبع بعضها بعض».
«هم چنین من و پدرم، آن هنگام که مردم ما را ترک کرده و با دیگری بیعت کردند و ما یاوری نیافتیم، از جانب خدا در گشایش قرار گرفتیم. همانا این ها سنتها و نمونه هایی هستند که از یکدیگر تبعیت می کنند.»
سلمان فارسی پیش از رحلت پیامبر خدا(ص)و هنگامی که آن حضرت در بستر بودند، جریانی را بدین صورت نقل می کند که پیامبر(ص)خطاب به امام علی‏(ع)و با پیش بینی استضعاف اجتماعی ایشان، می فرماید:
«یا أخی ! انک ستبقی بعدی و ستلقی من قریش شدهٔ من تظاهرهم علیک و ظلمهم لک، فان وجدت أعواناً فجاهدهم و قاتل من خالفک بمن وافقک و ان لم تجد أعواناً فاصبر و کف یدک و لا تلق بها الی التهلکهٔ فانک منی بمنزلهٔ هارون من موسی ولک بهارون أسوهٔ حسنهٔ اذا استضعفه قومه و کادوا یقتلونه».
«برادرم ! تو پس از من می مانی و از قریش به خاطر مخالفتشان با تو و ستمشان بر تو سختی می بینی. پس اگر یاوری یافتی با آنان نبرد کن و به وسیلهء موافقانت بامخالفانت مبارزه کن و اگر یاوری نیافتی، صبر پیشه کن و دست نگهدار و خودت را به نابودی نینداز؛ چرا که تو
نسبت به من، همانند هارون نسبت به موسایی و رفتار هارون، آنگاه که قومش او را تضعیف کرده و نزدیک بود او را به قتل برسانند، الگوی خوبی برای توست.»
بر همین اساس پیامبر(ص)از امیرمؤمنان (ع)عهد گرفته بود که در صورت وجود یاور، برای احقاق حق خود و تشکیل حکومت، قیام کند و این همان چیزی است که از آن به عنوان «اقتدار در سایهء اتحاد اجتماعی» یاد می کنیم. اسناد این عهد به حدی است که مرحوم علامه مجلسی در بارهء آن ادعای تواتر کرده و می گوید:
«ورد فی الاخبار المتواترهٔ أن النبی (ع)أوصی الیه (ع) أنک ان لم تجد ناصراً فوادعهم و صالحهم حتی تجد أعوان».
● عبرت از تاریخ
در تاریخ دین و حکومت دینی، به وضوح دیده می شود که اولاً: استضعاف اجتماعی، عامل ناکامی حکومت دینی و رهبران الهی است و در طرف مقابل، اقتدار اجتماعی عامل پدیداری و پایداری حکومت دینی و موفقیت رهبران الهی است. و ثانیاً: این اقتدار نیز از راه اتحاد اجتماعی و حرکت بر محور ولایت حاصل می شود. برهمین اساس، امام علی‏(ع)در بخشی از خطبهء قاصعه، با اشاره به تاریخ گذشتگان، از مردم می خواهد تا از منظر پیروزی و شکست،آن را مطالعه کنند و راز فراز و فرود آنان را دریابند و به کاربندند.
حضرت در یک نگاه کلی، راز عزت و اقتدار تاریخ دین و حکومت دینی را در اتحاد و راز ذلت و زبونی آن را در تفرقه می داند و می فرماید:
«واحذروا ما نزل بالأمم قبلکم من المثلات بسوء الأفعال و ذمیم الأعمال. فتذکروا فی الخیر و الشر أحوالهم. واحذروا أن تکونوا أمثالهم. فاذا تفکرتم فی تفاوت حالیهم فالزموا کل أمر لزمت العزهٔ به شأنهم، و زاحت الأعدأ له عنهم، و مدت العافیهٔ فیه علیهم، وانقادت النعمهٔ له معهم، و وصلت الکرامهٔ علیه حبلهم من الاجتناب للفرقهٔ، و اللزوم للألفهٔ، و التحاض علیها و التواصی به، واجتنبوا کل أمر کسر فقرتهم، وأوهن منتهم. من تضاغن القلوب، و تشاحن الصدور، و تدابر النفوس، و تخاذل الأیدی».
سپس آن حضرت به صورت جزئی تر، این بخش از تاریخ را مورد بحث قرار داده و تأکید می کند: در سرگذشت پیشینیان بیندیشید که فراعنه آنان را چنان به بردگی کشیدند که هیچ راه فرار و دفاعی نداشتند؛ ولی چون خداوند صبر آنان و آمادگی شان را برای مبارزه دید، فرجی برای آنان قرار داد و ذلت آنان را به عزت و ترس و وحشت آنان را به امنیت تبدیل کرد و آن بردگان دیروز را فرمانروای جهان قرار داد و به جایی رساند که آرزو نیز بدان نمی رسید. سپس آن حضرت به راز این عزت و موفقیت پرداخته، می فرماید:
«فانظروا کیف کانوا حیث کانت الاءملاء مجتمعهٔ، و الاءهواء متفقهٔ، و القلوب معتدلهٔ، و الاءیدی مترادفهٔ، والسیوف متناصرهٔ، و البصائر نافذهٔ، و العزائم واحدهٔ. ألم یکونوا أرباباً فی أقطار الاءرضین، و ملوکاً علی رقاب العالمین».
در این کلام، حضرت به صراحت اعلام می دارند: تجربهء تاریخ نشان داده است که راز عزت و اقتدار آنان، اتحاد و انسجام بوده است.
اما متأسفانه در گذر زمان، دچار افول و شکست شدند. حضرت در ادامهء تحلیل خود، به این دوره نیز اشاره کرده، می فرماید:
«فانظروا الی ما صاروا الیه فی آخر أمورهم حین وقعت الفرقهٔ، و تشتتت الاءلفهٔ و اختلفت الکلمهٔ و الاءفئدهٔ، و تشعبوا مختلفین، و تفرقوا متحازبین، قد خلع الله عنهم لباس کرامته، و سلبهم غضارهٔ نعمته. و بقی قصص أخبارهم فیکم عبراً للمعتبرین».
سپس حضرت به صورت مشخص تر، به سرانجام تفرقه و تشتت فرزندان اسماعیل،اسحاق و یعقوب: پرداخته، می گوید: پس از آن روزگارِ عزت، به خاطر بروز اختلاف، کسراها و قیصرها بر آنان حاکم شدند و آنان را از مرغزارها و دریای عراق و سرزمین های سبز و خرم به سوی سرزمین های خشک و بی آب و علف راندند و آنان را به یک زندگی سخت و فقیرانه دچار و به شغل شترچرانی سرگرم ساختند. در بدترین خانه ها و خشک ترین سرزمین ها مسکن گزیدند. نه دعوت حقی بود که به آن چنگ زنند و نه سایهء الفتی که به عزتش تکیه کنند. به همین جهت از نظر روحی دچار پریشانی شدند و قدرتشان پراکنده و ملتشان متفرق شدند و به بلایی سخت و جهلی متراکم؛ مانند زنده به گور کردن دختران و پرستیدن بت ها و قطع کردن پیوند خویشاوندی و خون ریزی و غارت اموال یکدیگر گرفتار شدند.
آنگاه حضرت به دوران طلایی حیاتشان و قوت گرفتن دوباره شان اشاره کرده که به نعمت اسلام بار دیگر با هم متحد و مهربان گردیدند و عزت و اقتدار گذشته را به دست آوردند:
«قد تربعت الاءمور بهم، فی ظل سلطان قاهر و آوتهم الحال الی کنف عز غالب. و تعطفت الاءمور علیهم فی ذری ملک ثابت. فهم حکام علی العالمین، و ملوک فی أطراف الاءرضین. یملکون الاءمور علی من کان یملکها علیهم. و یمضون الاءحکام فیمن کان یمضیها فیهم».
«زندگی شان در سایهء حکومتی قوی استوار شد و وضعیت مناسبشان، آنان را به عزت و پیروزی رساند و در سایهء عظمت یک دولت مستحکم، کارشان آسان گشت و بر جهانیان حاکم شدند و پادشاه روی زمین گشتند؛ اختیاردار امور کسانی شدند که پیش از این اختیاردار آنان بودند و بر کسانی فرمانروایی کردند که در گذشته بر اینان فرمان می راندند.»
پس از این، حضرت هشدار می دهند که بار دیگر اختلاف و تفرقه در میان امت به وجود آمده و از گرد محور وحدت (ولایت) دور شده اند و بدین جهت حضرت آینده ای ناخوشایند را برای آنان پیش بینی و ترسیم می کند. و تاریخ نشان داد که این پیش بینی درست
بوده است. سرنوشت اکنونِ مسلمانان را بنگرید، آیا می توان این دوران را دوران عزت مسلمانان نامید؟
نویسنده: عباس پسندیده
منبع:فصلنامه حکومت اسلامی، شماره ۴۴
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید