شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


جغرافیا و فرهنگ


جغرافیا و فرهنگ
ما در فرهنگ کویر، هیچ‌گاه نخواهیم توانست نشانی از جنگل یا رود به عنوان سمبل و نماد بیابیم. آن‌چه در کویر است، شن زار و شوره‌زار است و رودراز نگفته‌ای است بر لبان خشک کویر، کویر نیز معلم است. معلمی که به انسان، درس مبارزه می‌دهد. درس صبر و استقامت و انسان ساکن در آن با آفتاب و گرما و ستاره دم خور می‌شود و ساختار روحی او با چنین عناصری اجین می‌شودآن‌چه از افسانه‌ها، اشعار و قصه‌های کهن هر توده جمعیتی برمی‌آید، حاکی از آن است که محیط و طبیعت در نوع گفتار و علی‌الخصوص عناصر گفتاری، به شدت تاثیربخش است. به خصوص که این پدیده‌های طبیعی به شدت با ساختار روحی مردم آن ناحیه آمیزش یافته.
بارزترین نمونه از این گفته را به روشنی می‌توان در اشعار و نجواهای مردم ترک زبان یا کردها مشاهده کرد. نزدیک‌ترین نمونه‌ای که از این دست به ذهن خطور می‌کند، مجموعه شعری است از آثار شاعر معاصر، محمد حسین شهریار که در این کتاب مخاطب شاعر، کوهی است به نام حیدربابا که البته یافتن این قبیل کاربردها از عناصر طبیعت در ادبیات داستانی و اساطیری این خطه کار دشواری نیست. مناطقی مثل آذربایجان و کردستان به علت موقعیت خاص جغرافیایی، دارای کوه‌های بلند و سر به فلک کشیده هستند. کوه‌هایی که همیشه معلمان انسان بوده‌اند. معلمی که هم غرور و بزرگی را یاد می‌دهد و هم غرور انسان را خرد می‌کند. زندگی کردن در بین این کوه‌ها، روحیه و شخصیت مقاومی را در مردمش ایجاد می‌کند. ادبیات ما از انسان‌هایی بزرگ، سخن به میان آورده که که وقت مصیبت و تنهایی، دامنه پر برف این کوه‌ها گرم‌ترین شانه‌ها برای گریستن و ناله‌های پنهانی آن‌ها بوده است.
این عناصر طبیعی چنان با ظرافت و زیبایی در ادبیات این نواحی راه یافته و با آن اجین شده که دقیقا می‌توان از روی آثار به‌جا مانده به کنکاش در روحیات مردم زمانه خاص پرداخت.
در واقع انسان ساکن این‌چنین مناطقی، وقتی می‌خواسته افکارش را به پرواز درآورد، روح خود را در میان کوه‌ها و جنگل‌ها رها می‌کرده تا به دنبال گمشده خود بگردد و در این سفرهای ذهنی، از این نمادها سراغ او را بگیرد. سمبل‌سازی و نمادپردازی به عنوان نقطه مشترک در در ادبیات و فرهنگ اکثر اقوام وجود دارد، ولی نکته جالب در این‌جاست که هر ناحیه به فراخور شرایط خود که البته شرایط محیطی از مهمترین آن‌هاست، دارای وجه‌های مختلف و متفاوتی از نگرش انسان به طبیعت می‌باشند. به عنوان مثال ما در فرهنگ کویر، هیچ‌گاه نخواهیم توانست نشانی از جنگل یا رود به عنوان سمبل و نماد بیابیم. آن‌چه در کویر است، شن زار و شوره‌زار است و رودراز نگفته‌ای است بر لبان خشک کویر، کویر نیز معلم است. معلمی که به انسان، درس مبارزه می‌دهد. درس صبر و استقامت و انسان ساکن در آن با آفتاب و گرما و ستاره دم خور می‌شود و ساختار روحی او با چنین عناصری اجین می‌شود.
در سمت دیگر، مردمان جنوب قرار دارند. جایی که ادبیاتش مردانی را به سربلندی نخل‌ها و کرامت دریا برای ما تصویر می‌کند. دریا، این معلم با سخاوت، وقتی وارد ادبیات جنوب می‌شود، تصویرگر وسعت روح و عمق اندیشه انسان می‌شود، می‌خروشد و می‌خروشاند.
شاید این‌گونه تقدیر و تقدیس و کاربرد عناصر طبیعت، تخفیف یافته و نشات گرفته از احساس کوچکی بشر در برابر آن‌چه است که از حیطه توان و قدرتش فراتر می‌باشد. و شاید هم به خاطر آموزه‌های روحی و اخلاقی از این پدیده‌هاست. ولی به هر دلیلی که باشد، این تقدیس تا آن‌جا پیش رفته که در برخی فرهنگ‌ها، به خصوص در یونان باستان، هر یک از پدیده‌های طبیعی نظیر جنگل، کوه، دریا و ...، ماهیتی خدای‌گونه یافتند، تا جای‌گاه و ارزش طبیعت هر چه بیشتر در فرهنگ و ادبیات، جاری و جلوه‌گر شود.
اما آن‌چه که ادبیات امروز ما را (ادبیات خالی از بزرگان به حاشیه رفته و مهجور و رفتگان دور از دست که سوار بر اسب مشوش عقده‌ها و سفارش‌ها، به سمت ترکستان در حرکت است)، از تهی سرشار کرده است، یکی از دلایل معنوی آن می‌تواند جدا شدن قلم به دستان امروزی از طبیعت و درس‌های بی پایانش و افتادن نابخردانه در ورطه ماشینیسم و تقلید بی فرهنگانه از مدرنیسم است.
اولویت‌های ادبیات و فرهنگ امروز، پول و شهرت و تیراژ است. فرهنگ سازی به قصه‌ای فراموش شده و تاریخ مصرف دار بدل شده است. به قولی انسان هر چه بیشتر پیشرفت کرد، بیشتر از خود جدا شد و علم او نسبت به خودش کمتر شد که در خوش بینانه‌ترین حالت به درجازدنی در این وادی پرداخت. شهرنشینی انسان معاصر، ضمن دور کردن بعد فیزکی او از طبیعت، بعد روحی او را نیز تحت‌الشعاع قرار داده و انسان را از توجه و پرداختن به اصالت فرهنگی گذشته، باز داشته و تبدیل به موجودی محدود و دست و پا بسته و به دور از خلاقیت هنری کرده است. انسان معاصر باید به میراث گذشته خود با نگاه و رویکردی درست و آگاهانه بنگرد تا بتواند با این کردار نیک، از آن گفتارهای نیک بیاموزد و بر آن‌ها بیافزاید.
باید تعریف فرهنگ را از زیر شیشه‌های گرد و غبار گرفته موزه‌ها بیرون کشید و به خویشتن بازگشت. باید به دنبال ماندگاری مولانا و حافظ برویم و از شریعتی و آل‌احمد بیشتر بخوانیم. و غرب را آگاهانه مورد مطاله قرار دهیم که از خود بی خودی بزرگ‌ترین آفت هر فرهنگی است. این چند خط به امید روزی نوشته شد که ما هم از این «در وطن خویش غریب بودن» دست برداریم و ادبیات معاصرمان که یکی از ارکان فرهنگ معاصرمان است، قاصد تجربه‌های همه تلخ نباشد.
فرنود حسنی
منبع : دو هفته نامه الکترونیک شرقیان