یکشنبه, ۳۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 19 May, 2024
مجله ویستا

عصر ما


عصر ما
پناه بردن به «دولت ملت» از شر سیلاب آزاردهنده جهانی شدن به هیچ وجه قابل قبول نیست. ما درباره فرآیندی مملو از تناقضات حرف می زنیم. «دولت ملت» ها اجزایی لاینفك از جهانی شدن هستند نه چیزهایی خارج از آن. همان گونه كه ما چاره ای جز سیاست ورزی نداریم ، دولت ملت ها نیز چاره ای جز پیوستن به جهانی شدن ندارند. چه آن را دوست داشته باشید یا نداشته باشید ، همه آنها بنا بر مزیت های نسبی شان در سلسله مراتب جهانی سرمایه ، به طور فعالانه در جهانی شدن شركت خواهند كرد. آنچه باید به خاطر داشت این است كه دولت ملت، عنصر اصلی فراگیر ترین ساختار حاكمیت سرمایه است.
● قرن بیستم انقلاب های بزرگ، جنگ ضدنازی، فروپاشی سوسیالیسم در اروپای شرقی و حاكمیت بازار. نظر شما درباره این قرن، قرنی كه هابز باوم آن را «قرن غایت ها» نامیده چیست؟
▪ از این كه این سئوال را از من پرسیدی بسیار خوشحالم زیرا مسائلی را كه مطرح كردی، دلالت های وسیعی دارند. اول انقلاب ها كه باید به زلزله های بزرگ تشبیه شوند. كوه هایی را كه یك زلزله بزرگ از دل زمین بیرون می آورد نمی توان دوباره به درون زمین برگرداند. در اینجا به عنوان نمونه ای از تفكر محافظه كارانه تخیلی می خواهم نقل قولی از والت روستو یكی از اعضای اصلی تیم فكری كندی ذكر كنم كه می گوید: «اگر جنگ جهانی اول رخ نداده بود یا حداقل یك دهه بعد به وقوع می پیوست، روسیه گذاری موفقیت آمیز به مدرنیزاسیون را از سر گذرانده و هیچ گاه تسلیم كمونیسم نمی شد.» سستی این استدلال حتی برای كسی با مقدماتی ترین سطح دانش فلسفی ، از روز هم روشن تر است ولی به زور تبلیغات به عنوان حكمت ژرف به خورد خلق الله داده می شود. در عالم واقع ، قرن ها است كه انقلاب ها رخ می دهند و تا زمانی كه علل موجده آنها پابرجاست رخ خواهند داد. حتی ممكن است پس لرزه ها به همان قدرت زلزله اصلی باشند. از این گذشته دایره اثرگذاری انقلاب ها تنها به محل اولیه وقوعشان محدود نمی ماند. انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه نه تنها اروپا بلكه آمریكای شمالی را نیز زیر و رو كرد. امروز با گذشت ۲۰۰ سال، نیازهای برآورده نشده برخاسته از آن انقلاب اهمیت تاریخی خود را همچنان حفظ كرده اند. چه بر سر آزادی، برادری، برابری آمده است گویی به كلی از آگاهی عمومی حذف شده یا به اسكلتی صوری بدل شده اند. عالی مقامان سیاست جهانی از این ابایی ندارند كه در دویستمین سالگرد انقلاب فرانسه در پاریس گرد هم آمده و با احترام به سخنرانی شدید اللحن مارگارت تاچر علیه انقلاب فرانسه و روده درازی هایش در باب شكست ناپذیری اردوی خودی گوش فرا دهند.
به خاكسپاری زود هنگام انقلاب فرانسه به خوبی حماقت و سمت و سوی سیاسی مرتكبین آن را نشان می دهد.
● به خاكسپاری انقلاب اكتبر تنها به دلیل آنچه ۱۰سال پیش در روسیه رخ داد نیز به همان اندازه احمقانه و دارای جهت گیری خاص سیاسی است؟
▪ تنها به پس لرزه های آن انقلاب نگاه كنید: جمهوری شورایی مجارستان در ۱۹۱۹ ، انقلاب آلمان در سال های پس از جنگ جهانی اول ، انقلاب چین ، انقلاب كوبا ، مبارزات استقلال طلبانه در آفریقا و آسیای جنوب شرقی و مبارزه مردم ویتنام تا پیروزی بر ابرقدرت متجاوز آمریكا. درست است كه در تمامی موارد فوق مشكلات و تعارضاتی وجود دارد ولی آرزوهای سوسیالیستی انقلاب اكتبر چیزی نیست كه آن را بتوان به راحتی از تاریخ قرن بیستم حذف كرد. با این دیدگاه، قرن بیستم برخلاف تلاش هایی كه در جهت سیاه نمایی آن به كار گرفته می شود ، آن قدرها هم سیاه نیست.
در مجموع باید به خاطر داشته باشیم كه گذر از یك صورت بندی اجتماعی به بدیل رادیكال آن فرآیندی بسیار پیچیده و مشكل آفرین است. در این فرآیند همه حركت ها رو به جلو نبوده و بازگشت های دردناك هم جزیی از داستان است ولی این بازگشت ها هر چقدر هم بزرگ و تراژیك باشند، قادر به از بین بردن آرزوهای بشری و نیروهای پیش برنده یك گذار كیفی نیستند.
اما در مورد حاكمیت بازار باید گفت كه جهانی سازی بر اساس خواست قدرت های پیروز، روابط اقتصادی بازار را به نفع ابرقدرت هژمونیك یعنی آمریكا منحرف می كند. رابرت رایش وزیر كار سابق كلینتون ابایی نداشت كه به صریح ترین شكل اعلام كند آمریكا با تمامی وسایل در اختیارش تلاش خواهد كرد «ملی گرایی اقتصادی مثبت» خود را تقویت كند. حتی نزدیك ترین متحد آمریكا ، بریتانیا كه خود یك قدرت بزرگ صنعتی است، مجبور است زیان های حاصل از چنین روابط قدرت ناعادلانه ای را متحمل شود.
از سوی دیگر بیش از نیمی از جمعیت جهان نیازهای اولیه بقای خود را بر اساس قوانین «بازار مسلط جهانی» تامین نمی كنند. بخش اعظم جمعیت هند یا میلیاردها چینی را در نظر بگیرید. ممكن است بگویید چین آمیزه ای است از جزیره های كوچك سرمایه داری ولی همه آنها تحت امر یك حكومت غیرسرمایه داری هستند. به این فهرست می توانیم بخش بزرگی از آفریقا و آسیای جنوب شرقی را اضافه كنیم مثلا میلیون ها انسان در اندونزی كه زندگی شان تنها از راه كشاورزی می گذرد و صحبت از حاكمیت بازار در نظر آنها چیزی جز یك لطیفه بی مزه نیست. بخش بزرگی از آمریكای لاتین هم در چنین وضعیتی به سر می برد. حتی در روسیه نیز تلاش های صورت گرفته برای اعاده سرمایه داری به جز در شهرهای بزرگ تحت سلطه مافیا ، بی ثمر بوده است. میلیون ها كارگر روسی ماه ها است دستمزدی دریافت نكرده اند. اقتصاد بازار بر پایه عدم پرداخت دستمزد
این همه نشان دهنده شكست تاریخی سیستم سرمایه داری در كامل كردن خود به شكل یك سیستم جهانی است. به دلایل بسیار از جمله هزینه های اكولوژیك غیرقابل اجتناب فرآیندهای توسعه سرمایه داری ، باور به اینكه «سرمایه داری پیشرفته» و«بازار مسلط» آن در آینده موفق به تكمیل خود شوند، بسیار مشكل است.
● آیا در سال های آینده می توان برای فلسفه و فیلسوفان نقشی قائل شد نقش فعلی آنها را چگونه می بینید آیا ارتباطی میان فلسفه و سیاست وجود دارد؟
▪ بله. بسیار بیشتر از قبل. امروزه تولیدات فكری زیر فشار اوامر و الزامات سرمایه داری از حوزه مسائل فراگیر دور شده و به تعدادی بی شمار از حوزه های تخصصی تقسیم شده اند. ولی فلسفه را نمی توان از پرداختن به مسائل فراگیر منع كرد. چنین مسائلی تنها به این دلیل كه توسط سیستم های غالب نادیده گرفته شده اند، از میان نمی روند. در پس این نادیده گرفتن یك اراده قوی ایدئولوژیك قرار دارد: نظم غالب تنها اصلاحات كوچك و حاشیه ای را ممكن و مشروع می داند و به آلترناتیوهای فراگیر اجازه حیات نخواهد داد. اگر فلسفه با چنین چیزی موافقت كند، دست به خودكشی زده است. رابطه فلسفه و سیاست رابطه ای لازم است. سیاست بر زندگی همه ما تاثیر می گذارد و از آن گریزی نیست. از این رو من همواره به دانشجویانم می گویم سیاست بسیار مهم تر از آن است كه به سیاستمداران حتی خوشفكر ترین هایشان وانهاده شود. در طول تاریخ قدرت اخذ تصمیمات فراگیر از جامعه متشكل از افراد ربوده شده و در اختیار سیاست حرفه ای قرار گرفته است. این وضعیت كاملا ناعادلانه و غیرقابل دفاع است. فیلسوفان از یونان باستان تا به امروز فعالانه در جهت تغییر این وضعیت تلاش كرده اند. بنابراین عجیب نیست كه رابطه فلسفه و سیاست رابطه ای خوشایند نبوده است. برای روشن شدن این مطلب كافی است نگاهی به نام های زیر بیندازیم: افلاطون ، كامپانلا ، جوردانو برونو ، ماكیاولی ، هابز ، اسپینوزا ، ماركس ، گرامشی و لوكاچ. همه آنها به خاطر دخالت در سیاست متحمل رنج هایی طاقت فرسا شدند.
در بحران سیاسی ای كه فعلا گریبانگیر ما است این چالش بسیار عمیق تر شده است. همه ما تعریف قدیمی سیاست را می شناسیم : «هنر استفاده از امكانات». همچنین همه ما به دفعاتی بسیار بیشتر این جمله را شنیده ایم كه «هیچ بدیلی وجود ندارد». منطق نهفته در «هیچ بدیلی وجود ندارد» همان كه «هنر استفاده از امكانات» را با «امر ممكن، غیرممكن است» یكی می داند نشان دهنده چگونگی فرآیند تصمیم گیری در زمانه ما است. فلسفه رسالت خود را رهایی بشریت می داند و بنابراین باید منطق سرچشمه گرفته از میل سرمایه به پیشرفت های محدود و كوچك را به چالش گیرد. امروز سرمایه حتی كمر به محو پیشرفت هایی بسته كه سال ها است به دستشان آورده ایم. برای مثال به حمله هایی كه به دولت های رفاه می شود نگاه كنید. از این رو نقش فلسفه هیچ گاه به اندازه امروز پررنگ نبوده است.
● نظرتان درباره جهانی شدن فرهنگی چیست؟
▪ جهانی شدن فرهنگی از جهانی شدن اجتماعی اقتصادی و جهانی شدن سیاسی قابل تفكیك نبوده و بنابراین دارای همان تناقضاتی است كه در این دو پدیده وجود دارد. نظام سرمایه داری سیستمی سلسله مراتبی است كه در آن اعضای ضعیف در آخرین نوبت دریافت چیزهای نو قرار دارند و سلسله مراتب توسط روابط غالب قدرت تعیین می شود. بنابراین پرسش جهانی شدن فرهنگی از آنتاگونیسم امپریالیسم معاصر جدا نیست. بدین سان قدرت امپریالیستی غالب یعنی آمریكا تلاش می كند به هر نحو ممكن هژمونی فرهنگی خود را به دیگران تحمیل كند، البته تحت عنوان «دموكراسی» و «گردش آزاد» كالاهای فرهنگی. روابط قدرت مستتر در واسطه های مادی این چرخش آزاد كالاهای فرهنگی، مخفی باقی می مانند: از شبكه های توزیع فیلم گرفته كه حتی تولیدات درجه ده هالیوود را بی وقفه به خوردمان می دهند تا امپراتوری های غول آسای رسانه ای. از ایستگاه های مخابراتی و ماهواره ای گرفته تا موسساتی كه وظیفه حفاظت از «حق مالكیت آثار آمریكایی» را به عهده دارند.پل باران در سال ۱۹۵۷ قدرت های استعماری قدیم را با عنوان «شركای كوچك تر امپریالیسم آمریكا» توصیف كرده است. این توصیف در مورد جهانی شدن فرهنگی نیز صدق می كند. این شركای كوچك تر نیز به نوبه خود تلاش می كنند منافع فرهنگی شان را به كشورهای كوچك تر تحمیل كنند ولی تا آنجا پیش می روند كه در كار شریك بزرگ خللی وارد نشود.
همه اینها موجب بروز خشم فزاینده در كسانی می شود كه در انتهای صف قرار دارند. از این منظر آینده مملو از كشمكش هایی جدی برای دفاع از فرهنگ های ملی مشروع در مقابل قدرت های تجاوز گر خواهد بود. این فرآیندی بسیار دردناك است زیرا كفه ترازو از نظر اقتصادی و سیاسی به نفع قدرت های غالب سنگینی می كند.
آیا «دولت ملت» گزینه ای مناسب در برابر جهانی شدن است آیا می توانید اصطلاح «پاكسازی قومی» را برای توضیح آنچه صرب ها در كوزوو انجام دادند، قبول كنید
خیر. پناه بردن به «دولت ملت» از شر سیلاب آزاردهنده جهانی شدن به هیچ وجه قابل قبول نیست. ما درباره فرآیندی مملو از تناقضات حرف می زنیم. «دولت ملت» ها اجزایی لاینفك از جهانی شدن هستند نه چیزهایی خارج از آن. همان گونه كه ما چاره ای جز سیاست ورزی نداریم ، دولت ملت ها نیز چاره ای جز پیوستن به جهانی شدن ندارند. چه آن را دوست داشته باشید یا نداشته باشید ، همه آنها بنا بر مزیت های نسبی شان در سلسله مراتب جهانی سرمایه ، به طور فعالانه در جهانی شدن شركت خواهند كرد. آنچه باید به خاطر داشت این است كه دولت ملت، عنصر اصلی فراگیر ترین ساختار حاكمیت سرمایه است. سیستم جهانی سرمایه بر پایه وجود دولت ها قوی و ضعیف ساخته شده است. در اینجا یك تناقض فاحش رخ می نماید كه به خصوص در زمانه ما جنبه ای بسیار حاد پیدا كرده است و به رغم اینكه جهانی شدن، خود از منطق سركش سرمایه نشات گرفته و تا زمانی كه نقش خود را تا به آخر بازی نكند از پای نخواهد نشست ، راهی برای غلبه بر آن وجود ندارد. دلالت های چنین وضعیتی دردناكند. ما شاهد دو جنگ جهانی خانمان سوز بوده ایم چون یكی از دولت ملت های بزرگ قصد داشته ساختار حكومتی خود را بر دیگر دولت ملت ها تحمیل كند.
امروزه و در اوج بالندگی جهانی شدن تمایل بزرگ ترین قدرت به تحمیل خود به دیگران به عنوان «برجسته ترین حكومت» این دقیقا گفته استراب تالبوت معاون وزیر خارجه آمریكا است بسیار بیشتر از قبل بوده و از این رو خطرات نهفته در آن نیز به مراتب بیشتر خواهد بود. در اینجا با ستیزی میان موج جهانی شدن سرمایه و دولت ملت ها روبه روییم كه تنها با یك بدیل سوسیالیستی حقیقی قابل حل است.در غیر این صورت چنین ستیزی در آینده ای نه چندان دور می تواند به یك برخورد فاجعه آمیز منجر شود.در مورد «پاكسازی قومی» باید بگویم كه این مفهومی دهشتناك است كه منعكس كننده عدم موفقیت نظام سرمایه در حل كشمكش های مزمن قومی است و تنها به كوزوو محدود نمی شود. باید به خاطر داشت كه در كاراجینای تحت نظارت آمریكا ۲۷۰ هزار صرب مورد پاكسازی قومی قرار گرفتند و حالا همین اتفاق در كوزوو در حال تكرار است. همه این مسائل نیاز به یك راه حل ماندگار بر مبنای برابری ماهوی افراد و گروه های مختلف اجتماعی را فریاد می زنند ولی برابری ماهوی چیزی است كه به طور ساختاری با شیوه كنترل اجتماعی سرمایه ، ناسازگار است.
● نقش ایالات متحده در شرایط جدید چیست آینده اروپا را چگونه ارزیابی می كنید؟
▪ با فروپاشی درونی شوروی ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت نظامی باقی مانده توانست سلطه ای جهانی برای خود دست و پا كند. آمریكا علاوه بر ایجاد پایگاه های نظامی در ۶۹ كشور جهان تسلطی تمام و كمال بر ناتو دارد و بسیاری از پیمان های نظامی خود با دیگر كشورها را «نیروی تهاجمی مشروع» قلمداد می كند. با این وجود هیچ كدام از تمهیدات فوق راه حلی همیشگی نیست زیرا سلطه جهانی آمریكا یا به قول استراب تالبوت برتری جهانی آمریكا آكنده از ستیزهایی آماده انفجار است. جدی ترین وجه از این ستیزهای عینی تقابل اجتناب ناپذیر با چین خواهد بود. اقتصاددانان لیبرال پیش بینی می كنند اقتصاد چین در سال ۲۰۲۰ سه برابر بزرگ تر از اقتصاد آمریكا خواهد بود. با توجه به این دور نماست كه امروز لابی قدیمی ضدچین بیش از هر زمان دیگر در واشینگتن فعال شده است. آدمیرال بازنشسته اویگن كارول رئیس مركز اطلاعات دفاعی كه یك اتاق فكر مستقل است در این باره می گوید: «در اینجا چین را آن قدر شیطانی جلوه می دهند تا بتوانند وجود خطر زرد را حقنه كنند.» حتی صحبت از لزوم «حمله پیشگیرانه» به چین نیز به میان آمده است.
از این گذشته و برخلاف تمامی تظاهر های دو طرف ، نباید از ستیزهای عینی و تقابل های جدی آمریكا و اروپا غافل بود. حتی اگر آمریكا قادر باشد در آینده نزدیك همچنان سلطه خود را بر اروپا دیكته كند ، در آینده دورتر، آن ستیزها و تقابل های پیش گفته به مراتب شدیدتر خواهد بود. اروپا نیز با تعارضاتی درونی دست به گریبان است كه می توان جلوه بارزش را در اقدامات بریتانیا در جهت از سكه انداختن اتحادیه اروپا به عنوان یك نهاد سیاسی و منحصر كردن آن به یك منطقه تجاری دید. البته این تلاش ها به جایی نرسیده و اتحادیه اروپایی متلاشی نخواهد شد ولی در آینده بر شدت این تلاش ها، نه فقط در بریتانیا بلكه در سایر نقاط اروپا افزوده می شود. در اینجا باز هم به یك تناقض نوعیtypical در سیستم برمی خوریم. امكان برقراری یك اتحادیه جمعی بی مسئله بین دولت ملت ها وجود نداشته و در عین حال هیچ یك از آنها قادر نیست به تنهایی بار خود را به سرمنزل مقصود برساند. برای حل این مسئله، باید راهی كاملا متفاوت برای برقراری ارتباط بین واحدهای ملی بیابیم ، راهی متفاوت از آنچه محدودیت های رفع ناشدنی سرمایه داری ، فراراهمان قرار می دهد.
● آیا با لیوتار موافقید كه اكنون زمانه پایان یافتن «كلان روایت ها» است آیا ایده های بزرگ برای دستیابی به یك دنیای بهتر به پایان رسیده اند؟
▪ گفتمان لیوتار در باب «كلان روایت ها» و «خرده روایت ها» در ادامه تلاش های طولانی مدت متفكرین محافظه كار برای حقنه كردن این كه تنها روش مناسب و مشروع تغییر، تغییر تدریجی است را در جهت آشتی او با نظم موجود و پشت كردن به دورانی می دانم كه در مجله «سوسیالیسم یا بربریت» می نوشت. اگر با حفظ فاصله انتقادی به این دو اصطلاح بنگریم ، مشاهده خواهیم كرد كه این دو موجب تحلیل رفتن یكدیگر می شوند. زیرا بدون وجود یك چارچوب استراتژیك فراگیر كه «خرده روایت» ها در آن قرار می گیرند ، هیچ تضمینی وجود ندارد كه جمع شدن « قطره قطره»ها به نتیجه مطلوب رسیده و راهگشای فاجعه مطلق نشود. لیوتار تلاش كرده است با استفاده از كامپیوتر فرمانداری یك شهر كوچك فرانسوی به نام ایوردون كه به منظور ثبت دیدگاه ها و نظرات اهالی آن شهر مورد استفاده قرار می گرفته ، یك پارادایم یا بهتر است بگوییم یك افسانه خلق كند. شما حتی اگر بتوانید روشی ایده آل برای ثبت دیدگاه های یك جماعت بیابید ، قادر نخواهید بود تصمیم گیران همان جماعت محلی را قانع كنید بر مبنای آن دیدگاه ها دست به تصمیم گیری زنند ، چه رسد به تصمیم گیران بزرگ تر آنهم در این «عصر جهانی شدن».
از این رو نیاز به استراتژی های فراگیر با توصیفاتی كه از چگونگی انجام كنش های مشخص در سطوح مختلف ، از ریزساختارهای اجتماعی گرفته تا ساختارهای ملی و بین المللی ، در اختیارمان قرار می دهند هیچ گاه بیش از این زمان احساس نشده است. در اینجا باید بر موضوع دیگری تاكید كنم: درست است كه باید به وجود خطرات مهیبی كه در كمینمان هستند آگاه بوده و با تمامی توان به مقابله با آنها بپردازیم ولی نفی به تنهایی كافی نیست بلكه به همان اندازه باید بر بدیل این وضعیت تاكید ورزیم. زیرا موفقیت یك كنش اجتماعی منوط به آن است كه هدف انتخاب شده برای آن كنش به گونه ای اثباتی تعریف شود. تجربه فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» كه در طول تاریخ كوتاه خود در چنبره تصمیمات سلبی گرفتار شده بود ، پیش روی ماست. بنا بر آنچه گفتم عقیده دارم «ایده های بزرگ برای دستیابی به یك دنیای بهتر» نه تنها به پایان نرسیده بلكه امروزه بیش از هر زمان دیگر الزام تاریخی پیدا كرده اند.
الیاس كانلیس
ترجمه: آرش جلال منش
منبع : روزنامه شرق